شبها که به یاد خم گیسوی تو گریم
در مه نگرم ز آرزوی روی تو گریم
سیل مژه ام موج زند همچو مه نو
هرگاه که از حسرت ابروی تو گریم
عمر بشد گریه در این فکر که دوری
مست افتم و سر بر سر زانوی تو گریم
از گریه من در همه جا خار و فا رست
کاشم بگذارند که در کوی تو گریم
نی در جگرم آب بمانده است نه در چشم
ای دل مددی کن که ز پهلوی تو گریم
گفتی که دمی گریه کن از غم که بخندم
شرمم نبود هیچ که در روی تو گریم
خوبت شده پنهان شدن از چشم سلیمی
گاه از غم دیدار و گه از خوی تو گریم
« سلطان یاووز سلیم »