نام:پرویز
شهرت:قلیچخانی
اتهام: پیروی از افکار مائوییستی، شکستن شیشه در تظاهرات دانشجویان دانشسرایعالی در سالگرد واقعهیسیاهکل.
یکی از بازیکنان تیم ملی، در سفر خارجی، یک اعلامیهای از بچههای کنفدراسیون گرفته بود و داده بود به پرویز و مهدی. از آنجا هم زنگ زده بود به ماموران امنیت که پرویز و مهدی اعلامیهی سیاسی، پیششان دارند. روزی که آن دو تا را گرفتند، به ملاقاتشان رفتم. به بچههای خودمان گفتم چه کار میشود برایشان کرد؟ گفتند فقط آقای ثابتی میتواند. بعدش هم گفتند هر کاری بکنیم تف سربالاست، بالاخره این بابا ستارهی فوتبال ایران است. آخر فکرهایشان را ریختن روی هم گفتند بهترین کار، نوشتن توبهنامه است...
اوج یا حضیض؟ افتخار یا حسرت؟ جاودانگی یا محو شدن ابدی بهترین فوتبالیست ایرانی و پرافتخارترین کاپیتان قاره کهن در تاریخ؟ این آغاز داستان است یا پایان آن؟ داستان پرویز کبیر، داستان سردار قلیچ، داستان پرویز قلیچخانی در 80 سالگی...
گر میان تو و او بادیه باشد هشتاد
جاودان زی و همین رسم و همین عادت دار
..............
پهلوان گود فوتبال
رضا عطارپور مجرد قمصری. زندانیها، با نام دکتر حسینزاده او را میشناسند. یکی از همکارانش دربارهی بازجویی حسینزاده از فرخزاد میگوید:
در مقابل چشمش شعر بلبلها لالاند، گلها پژمرده را خواند و... شترق.... یکی خواباند زیر گوشش....به تو چه گلها لالاند مرتیکه
همکار ، خاطراتش از بهمن 1350 را بازگو میکند:
یکی از بازیکنان تیم ملی، در یکی از سفرهای خارجی، یک اعلامیهای از بچههای کنفدراسیون گرفته بود و داده بود به پرویز و مهدی. از آنجا هم زنگ زده بود به ماموران امنیت که پرویز و مهدی اعلامیهی سیاسی، پیششان دارند. روزی که آن دو تا را گرفتند، به ملاقاتشان رفتم. به بچههای خودمان گفتم چه کار میشود برایشان کرد؟ گفتند فقط آقای ثابتی میتواند. بعدش هم گفتند هر کاری بکنیم تف سربالاست، بالاخره این بابا ستارهی فوتبال ایران است. آخر فکرهایشان را ریختن روی هم گفتند بهترین کار، نوشتن توبهنامه است.
برای مردمی که شبها با نقل رستم و دیو سپید به خواب رفتهاند و با زمزمه:"شاه مردان، مولا علی" مرشد برخاستند، ورزشکار یعنی کشتیگیر. اصلا چه میخواهند این فکلیهای، دنبال توپ؟ با آن خط ریشها و موهای آن چنانی. جین آخرین مد امریکایی. ژستهای کنار هنرپیشههای رل اول فیلمفارسی و خوانندههای چشم عسلی
اصلا وسط آن چمن سبز مخملی یک نفر با برو بازوی ستبر پیدا میشود؟ از قضا یک نفرشان قدی دارد کوتاهتر از بقیه. شبیه باستانی کارهای وسط گود است. عضلاتش درهم پیچیده. با ریشهایی که تا زیر چشمش میآید به میدان میآید و اگر هم دستی به سر و صورتش بکشد، نه برای خوشامد چشم خمارهای لالهزار و جلد کیهان و دنیا که باید رد سبیلهایش را در میدان سرخ مسکو بگیری...
چشمانی معصوم دارد و در عوض دویدنش، راه رفتنش، لگدهایش به توپ هنوز هم رعشه به اندام ستارگان هم عصر خود، از حاجی مایلی و علی پروین تا کازمیر دینای لهستانی و رفقایش با لباس تیم ملی شوروی در مونترال 1976 میاندازد... به او قلیچ میگویند. سردار قلیچ.
قهرمانیهای تیم ملی و تاج در آسیا و رفت و آمد شاه پله و قیصر بکنباوئر و اوزه بیو و گوردون بنکس و ... هووی سرخاب سفید آب کرده کشتی را به خانهی دل جوانان آورده و فقط یک حلقه وصل میخواهد تا عشق هر دو پادشاه را در یک اقلیم جای دهد. پرویز خان قلیچ خانی همانی است که باید باشد. وقتی از آقا تختی و کشتی میگوید، عاشقان ورزش پهلوانی میفهمند که نه بابا این فوتبالیستها هم این چیزها را میفهمند:
موحد و حبیبی مدالهای خوشرنگی بردند. اما آقاتختی با بقیه توفیر داشت،اون نه با مدالهاش با مراماش شد آقا تختی. با جهان پهلوان تختی در میدانهای کشتی آشنا شدم. وقتی علاقه تختی به مردم، به ورزش و جوانمردی را دیدم، احساس کردم انسانی است که نوک دماغش را نمیبیند و تاریخ را میبیند. سعی کردم شاگرد خوبی برای یک تفکر مثل تختی باشم. از این زاویه هر حرکت در جامعه برای من اهمیت داشت
بهترین فوتبالیست مملکت، حرفهایش تنه میزند به حرفهای بهترین کشتیگیر مملکت
گزارش شهربانی درباره دستگیری قلیچ به یک نکته اشاره میکند :
ما از تجربهی برخورد با تختی در دستگیری قلیچخانی درس گرفتیم.
راه پرویز نه از زمین خاکیهای تیردوقلو و نه کیان، که از اینجا آغاز میشود.
آشنایی با تختی، من را به راهی کشاند که به انسانهای بغل" دستی بیشتر از خودم توجه داشته باشم، به همسایه ام، به فامیلم، به خانوادهام ، به مردم مملکتم

صابونش را به تنت بمال...
حاج مهدی پروندی، از قدیمیهای محله صابونپزخانه میگوید:
اینجا همیشه بوی گوگرد کارخانههای صابونپزی میآمد. اغلب ساکنان این محله هم در صامپزخانه کار میکردند یا مغازه فروش صابون داشتند.
پرویز وسط بوی تند گوگرد صابونپزیها و بوی گندم انبار گندم به دنیا میآید. محرمها، دستهی طیب، از انبارگندم راه میفتد تا شوش و بعد میدان خراسون و میدان ژاله و فوزیه. اینجا تیردوقلوست. محلهی حسین آقا فکری اینا... بیابون زغالی، بيابانی بین میدان خراسان و محله تير دوقلوست. یک بیابان قناس و کوچک.
از شرق خيابان بیسيم نجف آباد و از غرب خيابان شهباز جنوبی. قسمتی از بيابان جایِ خالی کردن آشغالهای محل بود و یک تکهی آن زمين واليبال و الک دولک و چلتوپ و تيله بازی و قاپ انداختن و معرکهگیری پهلوان اکبر و پرده خوانی های آسيد مصطفی پرده خون. عشق توپها هم همین وسط جایی برای خود پیدا میکردند و صبح تا شب میدویدند دنبال یک توپ پاره پوره... یکیشان هم پرویز خودمان.
پرویز والیبال بازی میکرد. تا آنکه منصور خان امیرآصفی او را بیخیال دستمالی کردن توپ میکند. انصافا هم حیف آن پاها بود که توپ را نوازش نکنند. پرویز بیخیال والیبال بازی کردن میشود و در آن زمین خاکی شوت میزند. الحق که آنجا شوت زدن کار سختی بود. اگر خوششانس بودی و پایت به قلوه سنگها گیر نمیکرد، اگر به جان میخریدی کتک شب به خاطر سوراخ شدن جلوی کفشت را، آنوقت میشد یک شوت درست و حسابی بزنی. از همانها که پرویز یکی را گذاشت سه جاف دروازهی اسرائیلیها و یکی هم برای استرالیا.
نقره کار، همبازی برادر کوچک پرویز، محمدرضا، پرویز را اینگونه توصیف میکنند:
قلدر بود، معمولا سياه میپوشید با شورتی سفيد و بلند. هرکسی برای تماشا میآمد، محو دویدنش میشد. زمين بازی را همه جوره قرق میکرد. همه میدانستند بازيکنی در ميدان نيست که بتواند توپی از او رد کند.
پرویز خیلی زود از تیردوقلو پرید وسط امجدیه. وسط جلد کیهان ورزشی. منصور امیرآصف با آن چشمان تیزبینش، ، دست پرویز را میگیرد و میرود خانهشان تا اجازه اش را از پدر پرویز بگیرد. پرویز در 17 سالگی از البرز تیم دوم کیان، یکراست میرود به تیم اصلی. و بعد تیم ملی و بعد...
او فقط 1مترو70سانتیمتر است اما روی سر غولها و آسمانخراشها توپ میزند.
روزنامهی ملیت ترکیه

اولین حضور ایران در مسابقات فوتبال المپیک در توکیو. پرویز 19 ساله با معلم خودش، حسین آقای فکری راهی بازیها میشود. اولین بازی ملی پرویز، برابر آلمان شرقیاست. پرویز، برای اولینبار هیبت مردان مملکت برشت را از نزدیک میبیند. اوربانسژیک و فرسدورف و بقیهی زمختهای لوکومتیوها و دیناموها. تیم ملی 4تا از آلمانشرقی میخورد و 1گل از هم رومانی.
داستان پرویز اما تازه شروع شده. سال بعد، در جامعمرانمنطقهای، پرویز دل ترکها را با هم میبرد. در تابستان 1344 بازی ایران-ترکیه در امجدیه، در حکم فینال بازیهای جام عمران منطقهای است. مربی ترکها، ساندرو پوپوی ایتالیایی، مربی سابق یوونتوس و بارسلوناست. پرویز 20ساله، به تشخیص آقافکری، در پست دفاع مامور مهار اوگان، مهاجم ترکیه میشود. اورگان که بعدتر در مقدماتی یورو 68، دروازهی ایرلند را باز میکند ودر مسابقات جام باشگاههای اروپا، با لباس فنرباغچه دروازهی منچسترسیتی را.
جدال پرویز با مهاجم ترکها، سرها را به سمت او میچرخاند. جوان 20سالهی ایرانی، مهاجم حریف را از پا انداخته. تیم ملی قهرمان میشود و قلیچ، مشتری آنور آبی پیدا میکند. گالاتاسرای. پرویز، به خاطر کم بودن سنش، پیشنهاد را رد میکند و روزنامهها تیتر میزنند:
قلیچخانی: به خاطر علایق بسیارم به شاه و وطن، در تیمهای خارجی بازی نمیکنم.
سه سال بعد تیم ملی با ستارهای به نام پرویز قلیچخانی میزبان جام ملتهای آسیاست. تیم سبزپوش محمود خان بیاتی، عروسی هزار داماد شده. همانهایی که تا دیروز اصلا نگاهش هم نمیکردند. شجاعیان و دارو دستهاش، با سبیلهای آویزان و صورتهای سرخ، آمدند امجدیه خواستگاری. مذهبیهای ماخوذ به حیا، رویشان نشده تا امجدیه بیایند و با مشعل و آتش رفتند دو خیابان بالاتر تا مردانگیشان را در دفتر هواپیمایی العال به رخ عروس خانم بکشند. آنها که تا دیروز فوتبال نگاه نمیکردند همانها که فوتبال را افیونی است برای سرگرم کردن تودهها و بازی قرمز و آبی سرمایهدارها، برای خالی کردن جیب خلق و اختراع انگلیسی برای نابودی فرهنگ ما... آن روز بهاری شمشیرها، را غلاف کردند و آمدند تا سهم خود را از چمن امجدیه بگیرند. آن روز در اردیبهشت 1347. روز بازی با اسرائیل.
عروس هزار داماد
اسرائیل قهرمان آسیاست و دو سال بعد یقهی ایتالیا را با فاکتی و ماتزولا و جانی ریوا، در جام جهانی مکزیک میگیرد. کار بیاتی در نیمهی اول گره میخورد. بدون عزیز فنر کارمان در همان نیمه یکسره میشد. گل بهزادی، رد شده یا رد نشده از خط، زمین را شلوغ میکند. درگیری، شلوغی، تنش... مرد این کارزار کیست؟ پرویز بسیار بیشتر از پسری 23 ساله میزند. آتشبیار معرکه است وسط سیاسیبازی و فوتبال و...
قلیچخانی از وسط زمین راه میفتد، دریبل، شوت... عاشق به معشوقش میرسد؛ توپ به تور دروازه. ایران به اولین جام ملتهای آسیا. مذهبیها و چپها و تودهای و دامادها به عروسشان. اگرچه سردار خاکی فوتبال این مملکت گل را ربط میدهد به ابر و باد و مه و خورشید و فلک:
موقعی که من آن توپ را گرفتم و شوت زدم برود طرف گل، دقایق آخر بازی بود. محکم شوت زدم. شانسی رفت تو گل!
پرویز بیخیال سر و صداها مهمان یک رفیق قدیمی است. فریدون در شبنشینی با پرویز به او میگوید:
پرویز خدا به تو قوت بدهد. واقعا عجب قدرتی داری. دل همهی ایرانیان را شاد کردی. آن شب او با گیتار آهنگ آدمک را خواند...
"فریدون، در طول قدرتنمایی ساواک، مردانه ایستادگی کرد. او حتی جلوی چشم من به ماموران ساواک محکم میگفت: من به کسی باج نمیدهم. به جز به صدا و گیتارم!... بعد از انقلاب، او "یار دبستانی من" را روی فیلم از فریاد تا ترور خواند. این بهترین یادگار فریدون است.... به نظر من اگر تختی، دلاور ورزش ایران بود، فریدون فروغی دلاور موسیقی ایران محسوب میشود...."
دیدار قلیچ با فریدون، بعد از قهرمانی ایران در جام ملتهای آسیای47، برابر اسرائیل با گل قلیچ است. ماجرای خواندن آهنگ آدمک، با گیتار. قلیچ، اینطور جشن میگرفت. با صدای فریدون و البته با صدای داریوش...
منو بُردید به سالهای دور. به امجدیه، چرا که من یکی از طرفدارانِ خود شما بودم؛ نه تنها روزهای نوجوانی که در تیم کیان بازی میکردید، بلکه به بازی تیم ملی ایران با اسرائیل در سال 1347 که گل پیروزی را شما از راه دور وارد دروازه ی اسرائیل گردید.
قلیچ، در مجلهاش، آرش، به سراغ داریوش میرود و گپی طولانی با هم میزنند. سخن از اعتراضی بودن و اعتراضی خواندن. یادی از ایرج عطایی و دوستان مشترک. یادی از خاطرهی ملاقاتشان در استخر کنار زندان اوین و تماشای ساواکیهای مست. همانهایی که قلیچ، خیلی خوب با لباس یقه دریده و کابل به دست در زندان یادشان میآورد....
صبح روز بعد تعریفها و تمجیدها آغاز میشود. آیت الله خامنهای بعدها در تاریخ شفاهی خاطرات آن شب در تهران و جشن و پیروزی بر اسراییل را با خندهای بر لب تعریف میکند. علیاحضرت، فرح با آب وتاب از گل قلیچ حرف میزند. اگرچه پرویز خان مرد غنج رفتن و سرخ و سفید شدن از شنیدن تعریف این و آن نیست. بعدتر در شرفیابی خدمت شاهنشاه، برعکس بقیهی ملیپوشان، خم نمیشود و دست جناب شوهر علیاحضرت-اعلیحضرت- را نمیبوسد، هر چند اتفاقی....
اصلا از قبل بهش فکر نکرده بودم. فرح داشت حرف میزد و شاه هم رد شد. والا من شاید هول شدم
آوازه شهرت قلیچ خانی از مرزها عبور میکند. برانکوزبچ در بایرنمونیخ به سفارش استعدادیابهای آلمانی در ایران، افتاده دنبال قلیچ. یک ستارهی قدکوتاه با مرکز ثقل پایین بدن و شوتهای مهیب. یکی درست شبیه گردمولر خودشان. پاسپرت سیاسی قلیچ، فرصت را از او میگیرد. ترکهای همیشه مشتری و دلالهای شکراسپورت هم که آمدند شخص رییس سازمانتربیتبدنی، برای نگه داشتن شاهماهی فوتبال ایران دستبهکار میشود. منوچهرقرهگوزلو، قلیچ را با وعدهی پولی معادل پول ترکها در ایران نگهمیدارد.
ما هم گفتیم چه بهتر، 20روز بعد، قرهگوزلو رفت و تیمسارخسروانی شد رییس سازمان تربیتبدنی ما هم رفتیم تاج.

زندانی با تاجی بر سر
قلیچ، در تاج میشود کاپیتان پرویز. نگین درخشان فوتبال ایران با جامهای رنگارنگ تاجیها. میشود قهرمان آسیا با شکست هاپوئل. میشود لیسانسهی دانشسرای عالی ورزش. میشود. کدامشان برای پرویز مهم است؟ قلیچخانی از دست تیمسار خسروانی فرار میکند:
....با استفاده از فرمایشات تیمسار معظم، در جلسهی بازیکنان... بهخاطر بازیهای فراوان، ناراحتی خانوادگی و بعضی مسائل دیگر که بارها شفاهی بهعرض رساندهام، با اجازه از این تاریخ از عضویت تیم تاج استعفا میدهم...
اما بعدتر، خیلی بعدتر پرویز قلیچخانی راز ترک تاج را با بیانیهای محکم بر ملا میسازد:
اگر در محیط ورزش، آدمهایی وابسته به قدرت باشند، مطمئن باشید خرابکاری میکنند.
قلیچِ تاج را ترک میکند. سپس پاس تیم سرهنگها و بالاخره عقاب
وقتی از پاس هم آزاد شدم، به باشگاه عقاب رفتم..."
بهترین بازیکن فوتبال ایران، بعد از 10 سال فوتبال بازی کردن و درو کردن تمام عناوین، جام باشگاههای آسیا و جام ملتها و ... ، در 27سالگی، بالاخره خود اولین باشگاهش را انتخاب میکند! قلیچ، بچهمحل آقافکری است و حسین فکری، سرمربی عقاب. عقاب، در همان هفتهی اول جام تخت جمشید1351، پرسپولیس را متوقف میکند.
در نیمهی دوم، پرسپولیس خود را به دروازهی عقاب نزدیک کرد اما با حربهای روبرو شد که هرگز انتظار آنرا نداشت. تدبیر عقابیها، آفسایدگیری قلیچخانی بود که پنجبار پرسپولیس را ناکام گذاشت.
کیهانورزشی-1028
پرویز بازیکنی که از زمان خود جلوتر است. اما مگر میشود پرویز جایی برود و حاشیهای نباشد. دودستگی، عقاب را تبدیل به دو تیم میکند. باند عرب و باند قلیچ. آتش اختلافات، سرانجام پر و بال عقاب را میسوزند و تیم منحل میشود. سردار قلیچ هم راهی دارایی میشود.
.رفتم دارایی با یک مشت بچههای دانشجو و جوان. حداقل پول را در دارایی قبول کردم...
قلیچ در تیم آقا جلال طالبی بیاعتنا به پیشنهادهای چرب و نرم دیگران بازی میکند. یقه غولها را میگیرد.. در کنار گارنیک شهبندری، مسلم خانی، حسین فداکار، اصلانی و حمید علیدوستی جوان. قلیچ در دارایی همهکاره بودنش را به رخ میکشد. در بازیهای دشوار، در خط دفاع. در پایان فصل1353، قلیچخانی، بهترین گلزن دارایی است. پیروزی 1-0 برابر تاج، با درخشش قلیچ بدست میآید:
سه هافبک تاج را، سه محافظ سمج و بیگذشت زیر نظر داشتند و قلیچخانی، خود آزادانه هرجا که میخواست سر میکشید و در حمله، دفاع و تقسیم توپ، نقش رهبری را بهعهده گرفته بود و همو بود که گهگاه با حضور خود و پاسهای سریع و ناگهانی، خط دفاعی تاج را آزار میداد.
دنیایورزش-235

شکست 1-0 پرسپولیس برابر دارایی در جام تختجمشید 1354. با شلیک قلیچ. در بازی دارایی-برقشیراز، قلیچ و دارایی یکصدهزارنفر را در تهران 4میلیونی به ورزشگاه آریامهر میآورند. لباس آبی فیروزهای آن بدجور به قامتش میآید اما پرنده بی قرار دنبال ترک قفس است و شرط رفتن لباس سرخ پرسپولیس. اینبار عبده میآید به دنبال قلیچ:
عبدو، گفت بیا پرسپولیس، من اجازهی خروجت را میگیرم. شش ماه برای پرسپولیس بازی کردم و بعد عبدو اجازهی خروجم را از ساواک گرفت..."
وسط این رفت و آمدها، ناگهان تکخال فوتبال ایران سر از جایی در میآورد که چشمها گرد میشود. قلیچ، به تور میافتد. وسط صیدهای ریزودرشت ساواک در سال1350. سال زدوخورد چریکها و حکومت. تیمسارفرسیو، مامور تعقیب متهمان سیاهکل، ترور میشود. امیرپرویزپویان و دارودستهاش میشوند خونبهای ترور تیمسار. سالگرد سیاهکل، در دانشسرای عالی، تظاهراتی به پا میشود. شعارهای "مرگ بر شاه" و "فرسیو، مرگت مبارک"، برای ساواک قابل تحمل نیست. قفسههای ساواک، پر شده از دوسیهی خرابکارها. هر جا که باشند. زیرِ زمین یا آنطرف دریا. یونان، اردوی تیم ملی.
مسئله پرویز
انگار تقدیر پرویز بود که فصل کتاب خواندن و دانشگاه رفتنش، عدل بیفتد وسط تیرباران خسرو روزبه و زندان افتادن شکری پاکنژاد و تبعید آیتالله خمینی در ابتدای دههی 40.
به هیچ جریان سیاسی وابسته نبودم، با چریکهایفداییخلق هم ارتباط نداشتم. من فقط گرایش فکریام بیشتر به مصطفی شعاعیان بود و آثار او را میخواندم. مامورین امنیت میگفتند این بابا فکر کرده چون ستاره است، هر کاری میتونه بکنه و راست راست بچرخه..."
تیم دهداری در راه المپیک مونیخ است. تدارک فوتبال ایران برای رسیدن به دومین المپیک. دو بازی بازی با کویت در زمستان 1350 دو قدرت اصلی فوتبال آسیا در آن سالها. بازی اول در امجدیه با پیروزی ایران همراه است. بروسیک یوگسلاو، مربی کویتیها، به وضع زمین، مسمومیت کویتیها به خاطر غذای ایرانی و بازی یکنیمهای زیرنور اعتراض میکند.
در مقابل، مسئولین ایرانی به خاطر ناامنی، بازی برگشت در خاک کویت را نمیپذیرند. نتیجه، برگزاری بازی برگشت در آتن است. ورزشگاه پاناتینایکوس. در سفر 48ساعته، 20 نفر، اعضای تیم ملی هستند و 30،40نفر خبرنگار. که البته در کشوری با دو مجله ورزشی و دو کانال تلویزیونی مشخص است از آن 30، 40 خبرنگار چندتایشان با حکم مخصوص تیمسار نصیری برای پر کردن صفحات پرونده بازیکنان راهی سفر شدهاند. بازی را میبریم. شب بعد بازی، بچهها میروند برای گردش در آتن. اصغر شرفی، میگوید:
"قلیچ گفت من میخواهم بمانم. همان زمان که ما بیرون بودیم، چندتا از چریکهای فدایی خلق، با قلیچ ملاقات میکنند و اعلامیه ردوبدل میشود. فضای هتل پر بود از کسانی که در پوشش خبرنگار آمده بودند تا قلیچ را زیرنظر داشته باشند."
پایشان به تهران نرسیده، ماموران ساواک قلیچ و لواسانی را میگیرند و میبرند آنجا که ...
قلیچ میگوید:
به هیچ جریان سیاسی وابسته نبودم، با چریکهایفداییخلق هم ارتباط نداشتم. من فقط گرایش فکریام بیشتر به مصطفی شعاعیان بود و آثار او را میخواندم. اما مامورین امنیت میگفتند این بابا فکر کرده چون ستاره است، هر کاری میتونه بکنه و راست راست بچرخه..."
من تعجب میکنم که قلیچ خانی بهترین بازیکن ایرانی که دیدم چطور امروز میخواهد از تیم ملی خداحافظی کند؟
لایوش باروتی- مربی تیم ملی مجارستان
در آن سالها فوتبال، دردانه مردم ایران شده و مسئولان مملکت از صدر تا ذیل خوب میدانند رسیدن به جام جهانی چه مدال درخشانی در کارنامه ایران مترقی زیر سایه الطاف ملوکانه است. تیم ملی، در کورهراه مقدماتی جام جهانی1974 بدجور نیازمند ساقهای قلیچ است. پرویز آزاد میشود. نه آزادی روزهای جوانی. نه آزادی بهترین فوتبالیست ایران. کافی است پا کج بگذارد تا دوباره به سراغش بیایند. باید فقط تیم ملی را به جام جهانی برساند و بس.

عبور از عربها و چشمبادامیها مثل آب خوردن است. قارهی پهناور، برای ایران کوچک شده. رقیب اصلی آنسوی اقیانوس است. سفر به سیدنی برای جدال با استرالیا. تیم بیاتی، اسیر ترفندهای رازیک میشود. شکست 3گله در سیدنی در رسانههای ایرانی، یک مقصر دارد. مدافع تیم، پرویز قلیچخانی. بازی برگشت، بعد از ظهری ماندگار برای یک نسل است. استادیوم نونوار آریامهر مملو از جمعیت شده. ...
به زمین رفتم تا خودم را به آنهایی که میگفتند پرویز به مملکت خیانت کرده و ساواک کسی را بیخود دستگیر نمیکند ثابت کنم.
قلیچ باز هم میشود همان پرویز دردانه فوتبال ایران. بهترین بازیکن فوتبال ایران. بهترین بازیکن آسیا. بازیکن دفاعی تیم در سیدنی، حالا وسط خط حمله ایستاده. کنار مظلومی و عادلخانی. بازی، طوفانیاست. عشق فوتبالهای امجدیهی کوچک، حالا استادیوم یکصدهزارنفری را روی سرشان گذاشتند. پروین زیرک، پنالتی میگیرد. مظلومی، پنالتیزن اول ماست. پروین هم نفر دوم. اما توپ را میدهند به کاپیتان. قلیچ، دروازهبان استرالیا را فریب میدهد. 1-0.
نیمساعت میگذرد. پاس مظلومی با سر. کاپیتان پرویز، پشت محوطهی جریمهی استرالیاییها. بشوت... کسی باورش نمیشود. بازهم شوت پرویز قلیچخانی. اسراییل و حالا استرالیا. سردار قلیچ. پرویز کبیر. یکی دیگر میخواهیم تا رسیدن به جامجهانی 1974. تا لحظهی ملاقات سردار ما و قیصر ژرمنها. یک ساعت باقی مانده. 50، 40، نیمساعت... ضربات مظلومی ناباورانه هدر میرود. صربهی قلیچ. تلاش پروین. 10دقیقهی پایانی، ناباورانه طی میشود. بدنهای خسته، نای دویدن ندارند. آرزوی تماشای یکی از شوتهای سردار قلیچ در استادیوم شیک المپیکاشتادیون مونیخ، پرپر میشود.
سه ماه بعد در تهران، سیمای تیمملی تغییر میکند. ایران نو. لباس سفید بر تن تیم فرانک اوفارل. قهرمانان فوتبال بازیهای آسیایی تهران 1353 برابر اسراییل. پرویز با شمایلی نو در زمین حاضر میشود. صورتی اصلاح نشده و آغاز دورانی تاره.
جام جهانی در سرزمین ژرمنها اما آخرین دغدغه قلیچ خانی است. در خانه محقر او در دروازه شمیران، به جای پوستر کرویف و بکنباوئر، "مبارزه هم استراتژی، هم تاکتیک" و "پیشاهنگ انقلاب خلق" و جزوههای سلاحشناسی و همهی آنچه باید یک انقلابی بداند و پیدا میشود.
در پایان سال 1354 یا همان 2535 شاهنشاهی، قلیچخانی تکخال دارایی. قلیچخانی کاپیتان تیم ملی. قلیچخانی تنها بازماندهی تیم قهرمانی جام ملتهای آسیا 47 در حالی که تیم ملی در تابستان راهی المپیک مونترال است میلی به پوشیدن لباس تیمملی ندارد:
قبل از بازیهای مونترال، نمیخواستم دیگر فوتبال بازی کنم. حشمت مهاجرانی و آقای دُری، سردبیر کیهان ورزشی با من صحبت کردند. حشمت به من گفت میخواهد مربی تیم ملی شود، به شرطیکه من هم در المپیک مونترال بازی کنم. من هم به خاطر حشمت، قبول کردم.
در خرداد، تیم ملی با شکست کویت ماریو زاگالو قهرمان آسیا میشود. ضربهی پروین، سومین جام پیاپی آسیا را هم در تهران نگه میدارد. زوج پروین- پرویز، زوج مهارنشدنی قلب میدان تیم ملی است. بچههای تیردوقلو. بچههای کیان. بهترینهای فوتبال ایران با راهی متفاوت. به اندازهی تفاوتهایشان در زمین. پرویز فیزیکی، با پرشهایی بالاتر ازهمه، با پاسهایی که یک تیم را راه میاندازد، با قدرت رهبری و همیشه سرکش. به سرکشی شلیکش برابر اسراییل. و پروین زیرک و تکنیکی. پروین که میدانست کجا نفوذ کند. ظریف و دقیق. به ظرافت ضربهی ایستگاهی برابر کویت. قلیچ، از رابطهی پروین با خودش میگوید:
خوب بود. علی از همان ابتدا تا زمانی که من بودم، علیرغم همه ی بدیها، خوبیها و هر اخلاقی که دارد، اتوریته و موقعیت من را قبول کرده بود. هرجا هم از او نظر میپرسیدند - حتی دو سه سال پیش هم - گفته بوده: فقط فلانی (قلیچ خانی). یعنی سنگهایش را با من واکنده بود.
حالا پرویز قلیچخانی، تنها بازیکنی در قارهی آسیاست که سه بار قهرمان جام ملتهای آسیا شده. رکوردی که تا امروز نیز با همه پیشرفتهای فوتبال شرق و غرب قاره هنوز هیچ بازیکنی به آن نزدیک هم نشده. دو ماه بعد در مونترال تیم ملی حشمت مهاجرانی تاریخسازی میکند. ایران با شکست کوبا و باخت 3-2 از لهستان، به دور دوم صعود میکند. جدال با شوروی و باخت 2-1 ایران آخرین بازی قلیچ خانی است. پنالتی پرویز آخرین قاب به یاد مانده از حضور ایران در فوتبال المپیک. حسرت ابدی... در دهکدهی المپیک اتفاقاتی میفتد. شاپور غلامرضا پهلوی، رییس کمیتهی ملی المپیک، چیزی به کامبیز آتابای، رییس فدراسیون فوتبال میگوید. آتابای هم اوامر ملوکانه را به حشمت منتقل میکند:
پرویز، برایمان مسئلهساز شده.
تیم ملی سرانجام به جام جهانی میرسد. و پرویز خان دیگر آنجا نیست... یک هفته مانده تا نوروز 1356. و سفر تیم ملی برای شرکت در تورنمنت فاخر مادیریدیها، در آخرین بازی سال 55، مجارستان، در امجدیه میهمان ایران است. لایوش باروتی، با مجموعهای از بازیکنان اصلی و ذخیره، تیم حشمتخان را شکست میدهد. قبل از بازی، حشمت مهاجرانی در رختکن به سراغ پرویز قلیچخانی میرود و پیام آتابای را به او میرساند
این بازی، بازی خداحافظی توست و باید تیم ملی را ترک کنی!

بهترین فوتبالیست تاریخ ایران، جایی در بهترین تیم ملی تاریخ ایران ندارد. آن روز در دفتر مخصوص اعلیحضرت وقتی تمام قهرمانان بازیهای آسیایی برای تقدیر ملوکانه و دریافت سکهی 5پهلوی شرفیاب شدند، هیچکس پرویز را دعوت نمیکند. تصاویر کاپیتان قلیچ، در مراسم اهدای مدال بازیهای آسیایی تهران، از فیلم مستند بازیها حذف میشود. انگار نه انگار....
قبل از سفر تیم ملی به آرژانتین، صحبت از بازگشت قلیچخانی به تیم ملی داغ میشود. ولیعهد، با چند شرط، حضور سردار قلیچ را میپذیرد اما امنیتیها، به تحرکات مشکوکی اشاره میکنند. ترس از خرابکاری قلیچوسط بازی ایران، هلند. یاران قلیچ، مخالفان بعدی حضور او هستند. حسن روشن، میگوید:
ما به مسائل سیاسی کاری نداشتیم. گفتیم پرویزخان اگر بیاید، یک ماهه آماده میشود. کاپیتان هم میشود. اما زحمتهای این مدت را ما کشیدیم. پروین هم کاپیتان بود. اصلا نظم تیم بهم میریخت
مردم
در زمستان، نه تیم ملی که همه چیز به هم میریزد. دگرگون میشود. منقلب میشود. انقلاب میشود.
کیهان در 15 بهمن 1357 وسط اخبار شلوغ شاپور بختیار، آیتالله خمینی، آیتالله طالقانی، سران ارتش، بازگشت خسرو قشقایی به ایران و وسط پیامها و تهدیدات و دیدارها و ... کادر کوچکی در پایین صفحه گم شده.
واقعیت این است که من در یک لحظه شوم فریب دشمن را خورده و با طلب بخشش نمودن از شاه، به خلق خود خیانت کردهام. من به دام توطئهی ساواک افتادم.
در کنار عکس، مردی ریشو با کلاهی بر سر، به دوربین لبخند میزند. پرویز قلیچخانی، از اعترافاتش در مقابل تلویزیون پهلوی عذرخواهی میکند.
شخص هیکلداری به نام پرویز زنم را جلوی کمیته به من نشان داد و گفت اگر آنچه را که میگوییم انجام ندهی زنت را میآوریم داخل و متعاقبش شنیعترین و وقیحانهترین کلمات را بر زبان راند که قلم از نوشتنش شرم دارد. سرانجام بدون آنکه بدرستی به عاقبت و نتیجه برگزاری این خیمهشببازی ننگین فکر کرده باشم با تایید خویش به بر عهده گرفتن آن رل مسخره در خیمهشببازی وقاحتآمیز مقام امنیتی رضا دهم... با همه کوچکیام از تو ای خلق کبیر میخواهم که با قلب مهربانت آن خطای گذشته را بر من ببخشایی.
قلیچ، به ایران بازمیگردد. به امید تحقق رویاهای خلق پس از انقلاب. چند سال در ایران میگذرد اما چیزی برای قلیچ اما عوض نشده. قانون 27 سالهها، سیاسیها در ورزش... فوتبال بازهم جایی برای قلیچخانی نیست. دوباره ترک وطن. صدای گزارشگر، هنگام گل تاریخی او به استرالیا، بعد از انقلاب هم سانسور میشود. عکسهای قهرمانی آسیای او حذف میشوند... ترکیه. پاریس. جان کندن، برای اندیشهها در مجلهی آرش. آرمانهای قلیچ. مصاحبهها. درد مردم. درد قلیچ. مجلهی دنیا فوتبال در ساله 92، از بیراههی قلیچ و حیف شدن او مینویسد و صدای آمریکا از اشتباه او در ورود به سیاست میگوید. اما قلیچ، تنهاست. شبیه دوران فوتبالش.
سیاست، به معنای سیاسیبازی، بیارزش است اما سیاست به معنای راه بهتر زندگی کردن... مگر من بیغیرتم که وقتی در امجدیه 35،000 تشویقم میکنند و همسایهام نان ندارد، بیتفاوت باشم. من که بخش اعظمی از شهرتم را مدیون مردم هستم، باید در کنار مردم باشم.
