پدیدهی تکرار ناخواستهی نامها، واژهها یا اصطلاحات تازه در ذهن، یکی از جلوههای طبیعی فرایندهای شناختی مغز انسان است و لزوماً در طبقهی نشخوار فکریِ بالینی قرار نمیگیرد. ذهن انسان بهطور ذاتی نسبت به محرکهای جدید، ناآشنا و متمایز حساس است، بهویژه زمانی که این محرکها ماهیت زبانی داشته باشند؛ مانند نام یک ورزشکار خارجی، شخصیت سیاسی نوظهور یا مکانهایی با نامهای کمتر شنیدهشده. ورود چنین اطلاعاتی به ذهن، سیستم توجه را فعال کرده و مغز را به پردازش مکرر آن وادار میکند.
از منظر علوم شناختی، این پدیده با عملکرد حافظهی کاری و تمایل مغز به تکمیل اطلاعات ناتمام ارتباط دارد. واژههایی که دارای ساختار آوایی متفاوت، ریتم خاص یا تلفظ غیرمعمول هستند، بهسادگی در حافظه تثبیت نمیشوند و در نتیجه ذهن برای تثبیت و یکپارچهسازی آنها، اقدام به تکرار مداوم میکند. این فرایند شباهت زیادی به پدیدهی «گیر افتادن ملودی در ذهن» دارد، با این تفاوت که در اینجا واحد پردازش، زبان است نه موسیقی.
عامل مهم دیگر، نقش سیستم پاداش عصبی و ترشح دوپامین در مواجهه با محرکهای نو است. تازگی اطلاعات موجب افزایش توجه و تقویت مسیرهای عصبی مرتبط میشود و همین امر احتمال تکرار ذهنی آنها را افزایش میدهد. این وضعیت در شرایطی مانند استرس، خستگی ذهنی، کمتحرکی شناختی یا مواجههی مداوم با محتوای جدید (نظیر رسانهها و شبکههای اجتماعی) تشدید میشود.
تمایز این پدیده با نشخوار فکری اضطرابی اهمیت ویژهای دارد. نشخوار فکری معمولاً با بار هیجانی منفی، نگرانیهای مداوم و تمرکز بر تهدیدهای واقعی یا ادراکشده همراه است، در حالی که تکرار نامها و واژههای تازه غالباً فاقد محتوای هیجانی منفی بوده و بیشتر به پردازش زبانی و کنجکاوی شناختی مربوط میشود. در اغلب موارد، این فرایند گذرا و طبیعی است و با افزایش آشنایی فرد با معنا، تلفظ یا زمینهی کاربرد واژه، بهتدریج کاهش مییابد.
تنها در شرایطی که این تکرارها بهصورت مداوم، کنترلناپذیر و همراه با ناراحتی روانی قابلتوجه ظاهر شوند و عملکرد فرد را مختل کنند، میتوان ضرورت بررسی بالینی را مطرح کرد. در غیر این صورت، این پدیده بخشی از سازوکار طبیعی مغز در مواجهه با اطلاعات جدید تلقی میشود.