در تاریخ ایران یک تناقض عجیب وجود دارد:
طولانیترین سلسلهٔ این سرزمین، یکی از باثباتترین دورههایش، و یکی از واقعگرایانهترین مدلهای حکمرانیاش، معمولاً یا نادیده گرفته میشود یا با بیحوصلگی از کنارش رد میشوند. اسمش اشکانیان است. پارتها. پنج قرن حکومت. پنج قرن دوام در منطقهای که همیشه در حال انفجار بوده.
اما چرا در روایتهای پرسر و صدای «ایران باستان» کمتر جایی برایشان هست؟
پاسخ ساده نیست، ولی روشن است.
مشکل اشکانیان این بود که شبیه شعارهای امروزی نیستند
بخش بزرگی از ملیگرایی افراطی، نه فقط در ایران، بلکه در همهجا، یک مشکل مشترک دارد:
با پیچیدگی کنار نمیآید.
این گفتمان دنبال تصویرهای ساده است:
شاه قدرتمند، پایتخت واحد، زبان واحد، روایت خطی، فرمان از بالا به پایین.
اشکانیان دقیقاً برعکس این تصویر بودند.
آنها نه دولت متمرکز ساختند، نه قدرت را در یک مرکز خفه کردند، نه تلاش کردند همه را شبیه هم کنند. حکومت اشکانی بیشتر شبیه یک کنفدراسیون بزرگ ایرانی بود؛ شبکهای از خاندانها، ایالات و قدرتهای محلی که شاه، هماهنگکنندهشان بود نه حذفکنندهشان.
این مدل برای ذهن اقتدارگرا ضعف است؛
برای ذهن دموکراتیک، نقطهٔ قوت.
اشکانیان و چیزی که امروز اسمش را «عدم تمرکز قدرت» میگذاریم
اگر با معیارهای امروز نگاه کنیم، اشکانیان یکی از مدرنترین تجربههای حکمرانی در تاریخ ایراناند.
قدرت در دست یک نفر قفل نشده بود.
اشراف محلی، خاندانها و فرمانروایان منطقهای نقش واقعی داشتند.
شاه بدون رضایت آنها نمیتوانست دوام بیاورد.
این یعنی چه؟
یعنی تصمیمگیری از بالا تحمیل نمیشد، بلکه مذاکره، توازن و مصالحه هستهٔ سیاست بود.
مدلی که امروز در دموکراسیهای فدرال میبینیم، نه در دولتهای اقتدارگرا. البته باید گفت که این سیستم دموکراتیک نبود و بیشتر میتوان آن را مدل توزیع قدرت بین نخبگان دانست که با توجه به دورهی زمانی آن، بسیار پیشرو است.
اشکانیان فهمیده بودند کشوری با این وسعت و این تنوع:
با زور یکدست نمیشود،
با حذف تفاوتها پایدار نمیماند.
ایرانِ چندقومیتی، قبل از اینکه اسمش مسئله شود
پارتها بر سرزمینی حکومت میکردند که:
ماد، پارس، خراسان، بینالنهرین، ارمنستان، سغد و بخشهایی از آسیای میانه را دربر میگرفت.
اقوام مختلف، زبانهای مختلف، سنتهای متفاوت.
راهحلشان چه بود؟
نه سرکوب فرهنگی، نه ذوبسازی اجباری.
آنها اجازه دادند هر منطقه با هویت خودش بماند،
تا زمانی که در چارچوب کلی امپراتوری بازی میکرد.
این دقیقاً همان چیزی است که امروز اسمش را میگذاریم:
مدیریت تنوع، نه انکار آن.
و همین، یکی از دلایلی است که اشکانیان پنج قرن دوام آوردند.
رابطه با همسایگان شرقی؛ سیاست بهجای توهم
یکی دیگر از نکاتی که در روایتهای شعارزده گم میشود، سیاست خارجی اشکانیان است.
برخلاف تصویر سادهانگار «ایران همیشه در جنگ»، اشکانیان در شرق:
با دولتهای آسیای میانه
با چینِ دورهٔ هان
با مسیرهای تجاری جادهٔ ابریشم
روابطی مبتنی بر تجارت، دیپلماسی و ثبات داشتند.
آنها فهمیده بودند امنیت فقط با شمشیر تأمین نمیشود.
کنترل مسیرهای تجاری، ایجاد وابستگی متقابل، و حفظ توازن، قدرت پایدار میآورد.
این یعنی سیاست واقعگرایانه، نه هیجان ملیگرایانه.
پس چرا ساسانیان محبوبترند؟
چون ساسانیان دقیقاً همان چیزی را دادند که ذهن اقتدارگرا دوست دارد:
دولت متمرکز
ایدئولوژی رسمی
دین دولتی
بازنویسی تاریخ
و حذف رقیب از حافظهٔ جمعی
ساسانیان برای مشروعیت خودشان، اشکانیان را «دورهٔ انحطاط» نامیدند.
و این روایت، قرنها بعد، بدون فکر، تکرار شد.
ملیگرایی افراطی مدرن، بیشتر از آنکه وارث تاریخ باشد،
وارث تبلیغات ساسانی است.
اشکانیان قهرمان نداشتند، اما سیستم داشتند
مشکل دیگر این است که اشکانیان برای پوستر خوب نیستند.
نامها تکراریاند، داستانها پیچیدهاند، پیروزیها تدریجیاند.
اما واقعیت این است:
آنها تنها قدرتی بودند که روم را متوقف کردند.
نه با یک جنگ، بلکه با فرسایش، توازن و زمان.
این همان چیزی است که تاریخدوستان واقعی میفهمند:
پیروزی همیشه فریاد ندارد؛
گاهی دوام، بزرگترین پیروزی است.
چرا این حرفها بعضیها را عصبانی میکند؟
چون اشکانیان یک حقیقت ناراحتکننده را یادآوری میکنند:
ایران زمانی بیشترین ثبات را داشت که:
متمرکز نبود
یکصدا نبود
ایدئولوژیک نبود
و بر مذاکره بنا شده بود
این دقیقاً خلاف فانتزی فاشیستیِ «ملت واحد، فرمان واحد، صدا واحد» است.
جمعبندی
اشکانیان را دوست ندارند چون:
آنها نشان میدهند قدرت میتواند تقسیم شود،
هویت میتواند متکثر باشد،
و ایران میتواند بدون مشت آهنین هم دوام بیاورد.
آنها آینهاند.
و بعضیها از آینه خوششان نمیآید.
اگر امروز به دنبال الگویی تاریخی هستیم که:
با تنوع کنار بیاید
قدرت را پخش کند
و با همسایگانش عاقلانه رفتار کند
اشکانیان، نه حاشیهٔ تاریخ،
بلکه یکی از عقلانیترین فصلهای آناند.
و شاید دقیقاً به همین دلیل،
کمتر دربارهشان شعار میدهند.