زندگینامه سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686922
دیوان سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686927
---
روزی روزگاری، در دربار سلطان سلیم عثمانی، یکی از درباریان با اندوهی سنگین بر پیشانی به نزد سلطان آمد. در حالی که دستانش را به هم میفشرد، گفت:
«ای سلطان بزرگ، در این دنیای پر از تغییر و دگرگونی، چرا باید انسانها همواره در جستجوی خوشبختی باشند و در نهایت در عذاب و رنج به سر برند؟ چرا آنچه که به دست میآید، به سرعت از دست میرود؟ چگونه میتوان در میان این همه بیثباتی، به آرامش دست یافت؟»
سلطان سلیم که خود سالها در جستجوی حقیقت و معنای زندگی بوده بود، در سکوت به درباری نگریست. سپس در حالی که صدایش آرام و پر از حکمت بود، پاسخ داد:
«بیا و در کنار من بنشین، ای جوان. میدانم که در دل تو سوالات بیشماری میتپد، اما بگذار تا نخستین چیزی را که آموختهام با تو در میان بگذارم: در این جهان، هیچچیز ثابت نیست. هر پدیدهای که در ظاهر پابرجا میآید، در درون خود تغییراتی بیپایان دارد. این همان "پویایی هستی" است که باید به آن پی ببری.»
سلطان سلیم دست به اشارهای بلند کرد و به درختان کهنسال حیاط قصر نگاه کرد، که در زیر آسمان بیکران در حال تکان خوردن بودند. افزود:
«دیدی که چگونه درختان در باد میرقصند؟ هر لحظه برگهایی از آنها جدا میشود، اما درخت از رفتن برگها نمیگرید. او به این باور رسیده است که ریشههایش، نه در برگها، بلکه در خاک است. برای ما نیز چنین است. اگر در جستجوی ثبات در اشیاء و پدیدههای بیرونی باشیم، به دام میافتیم. هرچه بیشتر در دنیای بیرون بدویم، بیشتر خود را از حقیقت درونیمان دور میکنیم.»
درباری با تعجب گفت:
«پس آرامش در کجا است؟ چرا اینگونه جهان ما پر از آشوب و تضاد است؟»
سلطان سلیم لبخندی زد و پاسخ داد:
«آشوب و تضاد، جزئی از طبیعت جهان هستند. در فلسفهی "دائرهوار بودن زمان"، آنچه را که به نظر میرسد کشمکش و درگیری است، در حقیقت اجزای لازم برای حرکت زندگی است. هر لحظهای که به دنیای بیرون تعلق پیدا کنی، دچار اشتباه شدهای. از خود بپرس: "من کیستم؟" و "چه چیزی در درون من پایدار است؟" آن چیزی که ناپایدار است، دنیا و اشیاء آناند، نه وجود تو. تو از جهان و زمان فراتر میروی. باید در دل خود آرامش را جستجو کنی، نه در خارج از خود.»
سلطان سلیم از جا برخاست و به سوی پنجرهای که به باغ وسیع قصر باز میشد، رفت. سپس با لحنی عمیقتر ادامه داد:
«همهچیز در جهان در جریان است، اما این جریانها نمیتوانند در دل ما اثر بگذارند مگر آنکه ما خود، آگاهانه در آنها غرق شویم. رنجها، همانطور که لذتها، همواره در تغییرند. آنچه پایدار است، خود آگاهی و فهم درست است. رنج، گویی مسیری است که انسان را به روشنایی میرساند، به شرط آنکه آن را ابزار رشد بداند، نه سرکوب و گریز.»
درباری سر به زیر انداخت و گفت:
«پس چگونه میتوان از این تغییرات و رنجها به آرامش رسید؟»
سلطان سلیم نگاهی عمیق به درباری انداخت و گفت:
«آرامش در پذیرش است. در پذیرش بیثباتی و ناپایداری این جهان، در قبول حقیقت عدم دائمی بودن. وقتی بفهمی که هیچچیز در این جهان نمیتواند ابدی باشد، و وقتی در درون خود آنچه که پایدار است را بیابی—که همان "وجود" یا "آگاهی" است—آن وقت از هر تغییر و رنجی آزاد خواهی شد. بگذار تا زمان و دنیای بیرونی بگذرند. آنچه تو را رها میکند، درونی است، همانطور که درخت از ریزش برگها نمینالد.»
---
غزل در باب آگاهی و رهایی
ای که از جَورِ زمانه، دلشکسته آمدی
در پیِ ثبات، در این دِیرِ فانی آمدی
برگِ لرزانی و از بادِ خزان داری هراس
غافلی کز ریشه، بر این زندگانی آمدی
عالمِ بیرون اگر آشوب و رنج است و بلا
در درون جوی آن چه را بهرِ معانی آمدی
چرخِ گردون دائمی، اما مَدارش بیثبات
تو چرا در بندِ این نقشِ گمانی آمدی؟
چون درختِ کهنهای، از ریزشِ برگت منال
ریشه در حق دار، اگر با حقدانی آمدی
رنج، فانوسِ ره است و آگهی، مقصودِ جان
خوش برآ از خود، که در بزمِ نهانی آمدی
تکیه بر دنیا مکن، کین بحر، هر دم در رَویست
موج بگذر، چون به قصدِ بیکرانی آمدی
در پذیرش یافتم آرامشِ جاوید را
ای سلیما، خوش در این بحرِ معانی آمدی
« سلطان یاووز سلیم »