به مناسب تولد نابغه ی بریتانیایی سینمای جهان نگاهی می کنیم به جهانبینی کریستوفر نولان در آثارش :
کریستوفر نولان، ظرف ۱۲ سال، اکنون در نقطه ای ایستاده که تصورش برای بسیاری ناممکن بود. اما وی با هوشمندی در انتخاب روش های خود و ابداع روشی نوین در داستانگویی، آثاری را به نمایش گذاشت که هریک با وجود دارا بودن نوعی فانتزی تماتیک، به طرز عجیبی با زندگی امروزه بشر عجین اند.در یادداشت زیر سعی شده تا جهانبینی این کارگردان حالا دیگر بزرگ سینمای آمریکا در هریک از آثارش،بصورت مجزا مورد بررسی قرار گیرد:
* Following *
فردگرایی و خود فریبی انسان معاصر :
این اولین تجربه کریستوفر نولان در مقام نویسندگی و کارگردانی است و یک تجربه تماما فرمال در باب نویسنده ای که برای یافتن سوژه نوشته های خود،آواره کوچه و خیابان ها می شود تا با تعقیب انسان های موجود در خیابان های انبوه لندن،از راز آنها سر در آورد و به سراغ نوشتن داستانی برود،اما روزی که یک قانون مهم را زیر پا می گذارد،در ورطه حولناکی گرفتار می شود.
در تعقیب،نولان به یکباره شخصیت محوری داستانش را از فردی به فرد دیگر سوئیچ می کند.مرد جوان نویسنده که در مرکزیت قرار داشت،به ناگاه رنگ می بازد و جای خود را به سارق عارف مسلکی به نام کاب می دهد که اولین قهرمان مخلوق ذهن نولان است.کاب همانند سارقین عادی شهر وارد خانه های مردم می شود،اما به جای سرقت مادی از خانه های مردم،دغدغه بزرگ تری را در ذهن می پروراند و با مشاهده وسایل آنها،دست به نوعی مردم شناسی خودآگاه می زند و شخصیت مردمان هر خانه را مورد واکاوی قرار می دهد و سعی دارد تا عواطف آنها را نشانه برود.نویسنده داستان نیز در تقابل با کاب،به ورطه سقوط می افتد،چرا که در هر یک از این خانه ها،سوژه های از دست رفته ای را می بیند که هریک یادآور بخشی از هویت گم شده وی می باشد. نولان،در فیلم اول خود،داستان لندن معاصر را روایت می کند که در آن انسان ها با شکستن قوانین و تبعیت از خود،دچار سرخوردگی نمی شوند،بلکه با همین امر می توان به نوعی خودشناسی آگاهانه دست زد و تجربیات تازه ای را ولو به قیمت ریسک از دست دادن جان خود کسب کرد.این،آغاز مسیر انسان شناسی کریستوفر نولان است.
*Memento*
روانشناسی هویت :
یادگاری،اولین اثری است که کریستوفر نولان بِطور جدی در دل سیستم سینمای آمریکا کارگردانی کرده است.حال دو سال پس از تجربه آوانگارد تعقیب،نولان اثری را به سینمای کلیشه پسند آمریکا شناساند که نه تنها چشم منتقدین و بینندگان را به خود خیره کرد،بلکه آغازگر سبک نوینی در روایت داستان غیر خطی نیز شد که بعدها در چندین و چند فیلم آزموده شد.
یادگاری داستان مردی است با نام لنی که بر اثر حضور در صحنه تجاوز و قتل همسرش،توسط قاتل مضروب می گردد و به کلی حافظه کوتاه مدت خود را از دست می دهد و ال برای گرفتن انتقام از قاتل همسر خود،تمام وقایع و سرنخ های ممکن برای رسیدن به وی را بر بدن خود حک می کند تا روزگاری آنها را استفاده کند.اینجا اما پس از تعقیب،کریستوفر نولان مسیر تازه ای را در نحوه داستانگویی آثارش در پیش می گیرد.یادگاری،هشدار و بیدار باشی است برای همه انسان ها.از دیدگاه نولان،گاه مستندات نوشتاری دست بشر بیشتر صلاحمندند تا ذهن و حافظه وی،در واقع از حافظه انسان که پیش از این بعنوان مامن اسرار انسان شناخته می شد،تصویری متضاد نمایان می گردد و ذهن انسان،به مثابه گنجینه ای سرشار از اطلاعات،اما خطرناک و غیر قابل اعتماد شناخته می شود و این،حکم همان دروغ هایی را دارد که همواره با آنها خود را می فریبیم،نه واقعت امر.از همین روست که در سکانس ناب پایانی،این خود لنی و نوشته های ساخته خودآگاه شکاک اوست که حقیقت مورد پسند وی را رقم می زند، نه حافظه کوتاه مدت و مستند وی.
نولان خود را بعنوان کارگردانی که هم فرم را می شناسد و هم داستانگویی برای عامه را،به جهانیان می شناساند.این،آغاز مسیر اومانیسم به سبک کریس نولان است…
*Insomnia*
انسان در معرض انتخاب اخلاقی :
بی خوابی اولین غافلگیری تماشاگر توسط نولان را رقم زد.دو سال پس از ساخت اثر غیر متعارفی چون یادگاری،همه از کریستوفر نولان توقع ساخت اثری به مراتب پیچیده تر از آنرا داشتند،اما بی خوابی،اثری به ظاهر ساده ای بود با ساختار کاملا عادی و بدون هیچگونه چرخش داستانی شاخص.اما همین اثر به ظاهر ساده،از فیلمنامه محکمی بهره می جست که بزرگ ترین برگ برنده آن به شمار می آمد.
فیلم داستان کارآگاه مرموزی با نام دورمر بود که در آخرین دوره کاری خود،برای رسیدگی به پرونده قتل دختری عازم آلاسکا می شود،آن هم درست در برهه زمانی که شش ماه تمام روز است و خبری از تاریکی نیست!کارآگاه دورمر مشهور و متعهد اما بر اثر سانحه ای-که مضروب کردن و به قتل رساندن همکار خود بر اثر یک اشتباه می باشد-در معرض یک انتخاب و ریسک اخلاقی قرار می گیرد،پلیس دیروز درست خود را در جایگاه یک جنایتکار می بیند که یا باید در قبال جنایتی دیگر سکوت کند و یا دست به عصیان بزند،و از این رو که مرگ عزتمند را به زندگی خفت بار ارجح می داند،راهکار دوم را بر می گزیند.نولان در بی خوابی،آشکارا سعی دارد تا علاوه بر مخاطبین خاص آثار پیشینش،عامه تماشاگران را نیز مجذوب خود کند.قهرمان میانسال نولان،انسانی است که بر خلاف میل باطنی خود،همانگونه که در دیالوگ واپسین خود می گوید،از مسیر خود منحرف شده است و حال تنها راه رهایی از دنیای شرم آوری که در آن حتی شاعران خوش ذوق نیز از گزند فساد در امان نیستند،مرگ می داند و بس.از همین روست که وقتی پس از روزها بی خوابی،با مرگ خود بهانه ای برای خواب ابدی می یابد،از دیگران می خواهد که بگذارند بخوابد…
کریستوفر نولان،اولین رگه های جامعه شناسیش را نیز در این اثر می آزماید.این اولین گام نولان برای نمایش استعاری جامعه پیرامونش است.
*Batman Begins*
انسان محتاج منجی و سمبل اساطیری :
بتمن می آغازد اولین گام نولان در مسیر تازه اش بود،وی توسط یکی از بزرگ ترین کمپانی های فیلمسازی هالیوود برای ساخت بتمن جدید استخدام شده بود و باید آنرا در مقیاسی عظیم می سنجید،همین طور هم شد و نولان این بار انسان های کره خاکی را نیز در مقیاسی عظیم تر مورد کند و کاو قرار داد.
گاتهام،شهر فساد و گناهی که کریستوفر نولان ترسیم می کند،دیگر نه آن حالت کارتونی کمیک بوک های بتمن را دارد و نه فضای اغراق شده و فانتزی بتمن های برتون را.کریستوفر نولان،در اشلی کوچک تر،جوامع امروزی را به چالش می کشد.در گاتهام نولان،فساد نه تنها بیداد می کند و دست جنایتکاران باز برای انجام هر عمل خبیثانه ای باز است،بلکه از آن مهم تر،مردمانی را می بینیم که وحشت خصیصه ذاتی آنها گشته است و همه چشم به راه گودویی هستند تا روزی بیاید و آنها را از چنگال فحشا و ظلم وارهاند.بروس وین،اشراف زاده ای متزلزل برای مقابله با ترس وجودش،تارک دنیا می شود تا همه فنون لازم را برای تقویت خود بیاموزد،وقتی که به مرحله بالایی از ادراک رسید،در کالبد قهرمانی سمبلیک و نه اما اسطوره ای،سعی در کمک مردم دارد.ابر قهرمان جدید نولان از این جهت متفاوت است و ملموس تر که همانند بسیاری از انسان ها-و نه هم مسلکان دیگرش چون مرد عنکبوتی و سوپرمن!-انسانی است عادی که به ازای هر دو ضربه،سه ضربه دریافت می کند!در واقع منجی نولان،اول از هر چیزی “انسان” است و در وهله بعد،یک سمبل و نه ابرقهرمان.وی درد بشر امروز را عدم مواجهه با ترس غریزی خود می پندارد،بتمن،خود را هم نام خفاش ها معرفی می کند،چرا که بیشترین ترس خود را در حضور آنها می داند و قصدش،تقسیم این خوف عظیم با تبهکاران فاسد شهر است…سمبلی که نولان خلق می کند،اهل بالا رفتن از در و دیوار و نیروهای ماورای طبیعت نیست،بلکه قهرمان امید است،امیدی هرچند مقطعی،اما تزکین بخش.
*Prestige*
انسان و میل به فریفته شدن :
حیثیت،یکی از مهم ترین آثار کریستوفر نولان با هیبت جدیدش می باشد.
این بار نولان،دست به آسیب شناسی جالبی می زند.از نظر نولان،انسان-در هر برهه زمانی و نه تنها زمان حال-همواره خواستار درک و انس با شگفتی های پیرامونش بوده و هست،اما ناکام می ماند،چرا که خوب در سیستم های مختلف طبیعت نمی اندیشد و این،نتیجه این امر است که بشر دوست می دارد که فریبش دهند.وی،چنین مفهومی را در بستری بکار میگیرد که در همه اعصار،یکی از دغدغه های فرعی ذهن بشر بوده و هست و داستان را در مورد دو شعبده باز قرن هجدهم پیاده می کند که رو در روی هم قرار می گیرند و دست بر نمی دارند،مگر آنکه نابودی دیگری را با چشم ببینند.انجیر و بوردن مثل هر انسان دیگری دوست دارند که عشق بورزند،اما حس انتقام و حسادت،آنها را به ورطه سقوط می کشاند.در هر شعبده،مرحله ای وجود دارد با نام حیثیت که در آن،شعبده باز از امری عادی یک به ظاهر غیر ممکن می سازد و مورد تشویق قرار می گیرد،اما امکان وارونگی نیز هست،اصلا برای همین نام حیثیت را به دوش می کشد که یا شعبده باز حقه اش را با موفقیت پیاده می کند و یا محکوم است به شکست و فراموشی توسط مردمانی که نیاز به فریفته شدن دارند،نه آگاه شدن.
یکی از دو قطب داستان نولان،انجیر،برای درک راز عمل بوردن،دنیا را زیر پا می گذارد و حتی به دانشمند رو به افول آن روزگار که توسط همین مردم به دست فراموشی سپرده شده،نیکولا تسلا،برای ساخت دستگاهی عظیم رو می اندازد،و همین دستگاه لعنتی است که او را به پلکان مرگ نزدیک می گرداند…نولان در بخش پایانی،چنان بازی با ذهن تماشاگر می کند و او را همانند شعبده بازی چیره دست،می فریبد که وقتی در می یابیم تمامی اینها حقه های ساده ای بیش نبوده اند که با اندکی دقت،قابل کشف و لو رفتن بوده اند،بهت زده می شویم.حیثیت،آغازگر مسیر هولناک و افشاگرانه نولان است،وی،اکنون درد های بزرگ تر انسان را به گزنده ترین شکل ممکن نمایش می دهد…
*The Dark Knight*
فسادپذیری انسان و قهرمان کشی :
گاتهام در شوالیه تاریکی نولان،به طرز آشکاری با جوامع ایده اولوژی زده امروز مانوس است و قهرمانش،بتمنی که روزگاری سمبلی ازلی و ابدی محسوب می شد و بت ناجی مردم،از خود ضد قهرمانی می سازد،تنها برای ایجاد “امید” در دل مردمانی که خیلی وقت است با چنین واژه ای بیگانه اند!
مرد اول گاتهام در این فیلم،جوکر است و نه بتمن ناجی،جوکری که همانگونه که خود می گوید،تنها قصد اثبات این را دارد که همین مردم متمدن دنیای امروز،در صورت گرفتاری در موقعیتی حیاتی،حاضر خواهند بود که یکدیگر را بدرند و خود را برهانند!نولان،قهرمانان امروز را کسانی معرفی می کند که جامعه سزاوار آنهاست،نه کسانی که امروزه به آنها نیاز داریم.جوکر،شوالیه سفید گاتهام را،تنها با گرفتن عشقش،به هیولایی دو چهره مبدل می سازد و از این کار تنها یک هدف دارد:اینکه ثابت کند پاک ترین انسان ها هم در این دنیای بی رحم،قابلیت فساد دارد.
جامعه ترسیم شده در فیلم،محیط رو به انحطاطی است که روز به روز بیشتر به قهقهرا نزدیک می گردد و عامل اصلی،شهروندانی هستند که به سادگی به هرگونه فسادی تن می دهند و آنرا می پذیرند،در این میان،جوکر،فردی است که تنها جرقه یک آنارشیسم عظیم را روشن می کند و بقیه را به همین انسان های متمدن می سپارد.هاروی دنت،شهردار محبوب گاتهام،با مرگ مذموم خود،اعتبار گاتهام و امید را از مردم اجتماعش خواهد گرفت…در چنین شرایطی،بتمن خود را قربانی می کند.قهرمان شکست خورده نولان،سعی می کند پیش از اینکه آنقدر زندگی کند تا خود را در قامت یک جنایتکار فاسد ببیند،با حیات قهرمان گون خود وداع کند و همان روی سوخته چهره دنت باشد و دنت همان قهرمان موعود بماند.
نولان در انتها هنوز اندکی به آینده این جهان امیدوار است،از همین روست که شوالیه سیاه داستان،از نتیجه خوب ایمان مردم سخن می گوید.این،تلخ ترین انتقاد نولان از بشر امروز است.
*Inception*
عالم واقع به مثابه رویایی مکرر و انسان،فریفته رویاهای خویش :
و اما اکنون،کریستوفر نولان،در دوازدهمین سال فیلمسازی اش،در چهل سالگی،سخن گفتن از خصال انسانی را کنار می گذارد و این بار به ذات زندگی و عالمی که در آن زندگی می کنیم،می پردازد.نطفه گذاری خود به نوعی هژمونی ایدئولوژی های مشروح در شش اثر قبلی نولان به شمار می رود.این بار وی با صراحت،موضوعی تماما ارجینال را چنان خوفناک مطرح می کند که پس از تماشا،مدت ها ذهن مخاطب را درگیر خواهد کرد،نولان،اینجا بر خلاف آثار پیشینش،قضاوت نمی کند،بلکه کار خود را تنها در ایجاد سوال می داند،نه پاسخ به آن. پاسخی که بی نهایت دشوار است و رعب آور:اینکه عالم واقعیت پیرامون ما تا چه حد ارزش اعتماد دارد؟آیا ممکن است جهان واقعی که در آن زندگی می کنیم خود رویایی باشد که به قدری تکرار شده و در آن مغروقیم که همان برایمان تبدیل به واقعیت گردیده است؟
نولان،داستان انسان هایی را روایت می کند که با نفوذ به اعماق ناخودآگاه سوژه ها،اطلاعات با ارزش آنها را استخراج می کنند،اما هنگامیکه پیشنهاد نطفه گذاری به آنها ارائه می گردد،دیگر همه چیز متفاوت است.نطفه گذاری به معنای کاشت یک ایده در ذهن میزبان است،به شکلی که وی آنرا تراوش ذهن خود بپندارد.
کاب،قهرمان خوددار نولان اما دردی دارد که کسی توانایی درمانش را ندارد،وی با آزمودن نطفه گذاری بر ذهن همسر محبوب خود،او را با ایجاد هر لایه از رویا،یک قدم به مرگ نزدیک تر گردانده تا در نهایت،مرز حقیقت و رویا را گسسته،زن به جنون رسده و برای بیدار شدن در عالم واقع-که از قضا همان رویاست-دست به خودکشی زده.کاب و گروهش نیز با ورود به هر لایه پائین تر،یک مرحله به جنون زودرس نزدیکتر می شوند و وی این موضوع را مخفی نگاه می دارد،آن هم برای رهاندن خود از این زندگی کابوس وار و سرشار از احساس گناه.
نولان قصد دارد به نسل بشر قرن ۲۱ هشدار دهد.نسلی که به قدری در زندگی ماشینی و کسالتبار امروزش محو شده که در رویاهایش آرمانشهری میسازد و خود را به دست آن میسپارد. از همین رو نطفه گذاری حدیث نفس همه ماست. مایی که توانایی رویاپردازی داریم اما توانایی پرداخت غرامت سنگینش را خیر.
متن نوشته شده توسط " امیر رضا تجویدی "