مطلب ارسالی کاربران
The Reader
"کتاب خوان" درامیست غم انگیز با کارگردانی محکم و داستانی پر از درد با بازیهای شوکه کننده و موسیقی متنی زیبا و تکان دهنده. کتاب خوان همان کاری را با شما میکند که “تاوان” (Atonement) کرده بود. داستانی چند پاره ولی کاملا سر راست بر خلاف تاوان ولی مانند آن با پایان بندی درگیر کننده که با استادی تمام روایت میشود. اما بارزترین مشخصهی فیلم بازی فوق العادهی “کیت وینسلت” است. کیت در تار و پود اثر حل شده و تقریباً همهی کنشها حول محوریت او صورت میپذیرد. کتاب خوان علاوه بر داستان گویی پرداخته شده و کاملش بازی درخشان نورها و رنگهاست. در تمام فیلم شخصیتها و در محوریت آنها هانا با نورپردازیهای شاهکار و نماهای موفق دوربین به خوبی به تصویر کشیده شده است.
دالدری در «کتابخوان» موضوعی را مورد بحث قرار داده که بر خلاف ظاهر تکراری و شاید به نوعی کلیشهشدهاش، در لایههای زیرین خود گویای حرف و سخن تازهای در باب فاجعهی جنگ و متعاقب آن نفرین ابدیاش برای جامعهایست که در دنیا به عنوان بانی آن شناخته میشود.
فیلم با تمرکز بر روی رابطهی جنسی و عاشقانهای که میان زنی میانسال به نام هانا اشمیتز (با بازی کیت وینسلت) و پسرکی نوجوان به نام مایکل برگ (با بازی دیوید کراس) در سالهای پس از جنگ جهانی دوم پیش آمده، به نوعی سعی دارد تا راهی برای ایجاد ارتباط میان آیندهی مایکل و همچنین گذشتهی هانا بجوید و در مرحلهی بعد به تشریح رویکرد اصلی خود بپردازد و باید اعتراف کرد که «کتابخوان» در این راه با استفادهی قدرتمندانه از تکنیک «فلاشبک» و همچنین اتکا به بازیهای قوی کیت وینسلت و دیوید کراس، در کنار نمایش خیرهکنندهی رالف فاینس در القای ابهام گنگ و سرد مایکل در میانسالی، توانسته به این مهم نائل گردد.
اما تشابه شدید فیلم با “تاوان” غیر قابل انکار است. هر دو فیلم راوی تنهایی انسانها و تاوان گناهان ناخواستهیشان است. راوی انسانهایی که هرگز روی خوشی را نخواهند دید. انسانهایی که پیش روی خود راهی برای فرار از حقیقت تلخ زندگیشان نمیبینند و در دنیاهای خیالی تلاش بی ثمرشان را برای زندگی کردن و چشیدن طعم زندگی و عشق میکنند...