طرفداری- داستان از یادداشت 12 روز قبل شروع شد، اما از یک سال پیش فانشتیل را می شناختم. یادداشت را در حساب توییترم قرار دادم و نامبرده را منشن کردم. آدم خوش برخوردی بود، این را میدانستم. نوشته را به اشتراک گذاشت و این کار را با ادبیات خوبی هم انجام داد.
مایل بود که برخی از کامنتها را در این بین برایش ترجمه کنم. برخی از کامنتهای شما خوانندگان مطلب را ترجمه و برایش در همان توییتر فرستادم. اما تنها به یکی از سوالات جواب داد و گفت که در اواخر دهه نود به ایران آمده بود. اما این راضیکننده نبود. ایمیلش را خواستم و جواب داد. شب گذشته سوالات را مفصل برایش نوشتم و خواستم که مفصل به آنها جواب دهد. عصر امروز جوابها را دریافت کردم. به این ترتیب شروع میشد:
سلام لوتز عزیز. امیدوارم اوقات خوبی داشته باشی. سوالاتی در توییتر از تو پرسیدم اما تنها به یکی به صورت مختصر جواب دادی. به دنبال چیزی به مانند یک مصاحبه کوتاه بودم. پس شروع کن! حالا تو در سایت ما (سایت معتبری در زمینه اخبار فوتبال در ایران هستیم) معروف شدهای و برخی از هوادارانت در سایت ما به دنبال جواب سوالاتشان هستند.
اول از همه، برایم بگو که چه زمانی به ایران آمدی. مقابل کدام تیم؟ کدام سال؟ برایم از چیزهایی که یادت هست بگو. با جزئیات. چه تفاوتی بین چیزی که در جهان اول (واقعا این دسته بندی را دوست ندارم، اما خوب) و چیزی که در اینجا مشاهده کردی وجود داشت. رفتار آن ها چطور بود؛ از فوتبالیست ها تا هواداران. حتی افراد حاضر در هتل و خیابان. آیا وسوسه شده ای که دوباره به ایران بیایی؟ نه فقط در زمینه بُعد فوتبالی قضیه، بلکه همینطور به خاطر مشکلات محیط زیست و از این دست.
اواخر دهه نود بود. یک بازی دوستانه با استقلال داشتیم. تیم من (گیلند یونایتد) پیشتر بازیکنان ایرانی (استیلی و خاکپور در سال 96) خوبی در اختیار داشت. اندازه استادیوم و به خصوص اتمسفر آن و سر و صدایی که تولید میشد واقعا تاثیر گذار بود. برخی از بازیکنان جوانتر تیم، ترسیده بودند چون سر و صدای جمعیت بسیار زیاد بود. و بله کسانی در استادیوم بودند که اصلا برای من مهم نبودند. یادم هست که زمین سفت و خشک بود. یادم هست که 2-0 باختیم اما بازی خوبی داشتم چون توپهای زیادی به سمتم آمده بود. مسئولان تیم به ما گفته بودند که به خاطر فرهنگ کشور، حق صحبت با خانمها را نداریم! هتل هم خوب بود و فرقی با تمام هتلهایی که در زندگیام دیدهام نداشت. در واقع زمان زیادی برای تحتتاثیر قرار گرفتن نسبت به زندگی مردم نداشتم و فقط دو روز در ایران بودیم. بیشتر استادیوم و هواداران را به یاد دارم. متعصب بودند و نسبت به ما بسیار منفی بودند. بسیاری از آنها سبیلهای جالبی داشتند و این را خوب یادم هست. اما این حس را به ما منتقل میکردند که شانسی برای برد نداریم.
در واقع دوباره به ایران آمدم. دو سال پیش بود سفری رسانهای را برای لوتار ماتیوس به تهران هماهنگ کردم. به عنوان یک کارشناس بینالمللی، کار با تلویزیون ایران عالی بود. همانطور که می دانی، با BBC، ZDF، CNN و یورو اسپورت همکاری میکنم.
ایران طبیعت زیبایی دارد. اما قطعا انجام کارهایی برای حفظ آن میتواند پروژه زیبایی باشد. یک بازی در تهران در استادیوم بزرگ به همراه تیمم Global United مقابل ستارههای ایرانی میتواند یک رویا باشد.
یکی از آن ها به تو لقب جانسخت پنج داد. آیا اینگونه است؟ به جز آن لحظه عجیب (وقتی قلبش از حرکت ایستاد) آیا آدم سخت جانی بودهای؟ کسی مانند وینی جونز، استیو مک ماهن، گراهام سونس، روی کین یا بیگ سم؟
همیشه همه توان خود را برای فوتبال گذاشته و میگذارم. باید یک جنگجو میبودم تا از آن موقعیت وحشتناک در سنگاپور جان سالم به در ببرم و بتوانم دوره بازی خوبی پس از آن داشته باشم. اما بیرون زمین، آدم خوشاخلاقی هستم. صلحطلب هستم و همیشه پای اعتقاداتم میمانم. در زمین یک جنگجو و یا گاهی جانسخت هستم. اما فکر کنم سخت بتوان این را به من نسبت داد و اطرافیانم همیشه من را آدمی خوش برخورد میدانند.
پیشنهاد بایرن مونیخ بزرگ را رد کردی. آنها فکر میکنند که این غیرممکن است. باور دارند که به عنوان یک آلمانی، باید رویای بازی برای آن ها را میداشتی. منظورم این است که بزرگ میشدی و حضور پل برایتنر، هوینس، ماتیوس، رومنیگه و ستارههای بسیاری از کشورت را در بایرن میدیدی. گفتهای که دوست نداشتی برای سالها نفر شماره دو باشی، پول خوبی به دست بیاوری و بعد به باشگاه کوچکتری بروی. اما به عنوان یک جوان، رد کردن شانس حضور در یکی از بزرگترین باشگاههای جهان حتی برای یک سال؟ آخر چطور توانستی این کار را بکنی؟
هر کودکی رویای بازی در بایرن را دارد. اما باید واقع بین بود. آدم صبوری نبودم و همیشه میخواستم بازی کنم. بایرن به عنوان یک بازیکن هجده ساله به من پیشنهاد کرد که به تیم رزرو بپیوندم و شانس تمرین با تیم اصلی را داشته باشم. در سن خودم، در آلمان بهترین بودم و این را میدانستم. میدانستم که در بایرن نمی توانم شماره یک باشم پس بهتر بود که پیشنهاد آن ها را رد کنم.
آلمان در یورو 96 انگلستان را شکست داد و قلب انگلیسیها را شکست. در همان زمانها در انگلستان مورد هدف شعارهای نژادپرستانه قرار گرفتی، آیا دلیلش همان بازی بود؟ یا این برخوردی معمول با هر بازیکنی خارجی بود و آنها فرهنگی گرهخورده با نژادپرستی دارند؟ آیا این اتفاق تنها در انگلستان رخ داد یا در سایر کشورها هم بود مارکو پولوی عزیز؟
انگلستان فوقالعاده است و انگلیسیها نژادپرست نیستند. طبیعی است که هواداران بخواهند تحریکتان کنند. حالا مدل مو، رنگ استوک یا ملیت؛ همیشه موضوعی برای تحریک پیدا میکنند. فکر میکنم در تمام جهان همینطور است. در آمریکای شمالی به خاطر داستان حبس شدنم، مورد توهینهای بدی فرار گرفتم. این واقعا مرا آزار میداد و تاوان سنگینی هم دادم. اما مشکلی نبود و از آن عبور کردم.
در مورد آکادمیها برایم بگو. تو محصول یکی از آن ها در کشوری هستی که به تربیت نسلهای جدید از سنین پایین معروف است. وقتی نخستین بار برای جذبت آمدند، چند سال داشتی؟ چه تفاوتی بین آکادمیها در کشورت آلمان و کشورهایی مانند نامیبیا یا کوبا وجود داشت. کشورهایی که کار با بازیکنان جوان را نادیده میگیرند، چه چیزهایی را از دست میدهند. به عنوان عضوی از یک دپارتمان استعدادیابی، چطور استعدادی را پیدا میکنید؟ برای مثال استعدادیابی از برزیل روبرتور فیرمینو را پیشنهاد میدهد و افرادی شور میکنند و آمارهای او را با استعدادی از کشوری دیگر قیاس میکنند؟ کجای کار، مربی وارد میشود و نظر میدهد؟
وقتی من در آکادمی حضور داشتم، سطح آن ها خوب بود اما حالا سطح آن ها در کشورم نزدیک به بینقص است. مدیر آکادمی هوفنهایم هستم و آکادمی ما یکی از بهترینها در آلمان است. جوانان ملیپوش زیادی را تربیت کرده ایم و تمرکز بسیار خوبی در این زمینه به وجود آوردهایم. آن ها نه تنها برای فوتبال بازی کردن آموزش میبینند که در خصوص تحصیل و زندگی هم آموزشهای بسیاری میبینند. زمان و هزینه زیادی برای تربیت آنها به کار میبندیم. در ضمن روند انتخاب استعدادها در آلمان شامل جزئیات بسیاری میشود. میخواهم کتاب جدیدی در مورد آکادمیها بنویسم...