بی خود نبود که روزی جنارو گتوسو درباره اش گفته بود: «وقتی کار با توپ پیرلو را در تمرینات یا بازی های می دیدم، تعجب می کردم اگر واقعا من را به عنوان فوتبالیست بشناسد.» مختصات دنیای پیرلو ابعاد عجیب و غریبی دارد. با چهارچوب هایی که روی برتری شخصی، قدرت ذهنی، بی خیالی درونی و چیزهای دیگری شکل می گیرند و البته آن نگاه خیره و مات به زمین که اجازه هر جور ماجراجویی بیرونی را در زندگی و فکرش می گیرد.
نگاهی که انگار از دل کاراکترهای شخصیت های نابغه و منزوی سینما در می آید. شبیه چشم های پل نیومن، داستین هافمن و البته جفت نگاه های رابرت دینرو در «مخمصه» که همیشه چند ثانیه ای با آن چشم های بی حس و ماتش به دوربین زل می زد و بعد یکدفعه هرچیزی در اطرافش در خطر انفجار قرار می گرفت. انگار فرمول ارسال پاس های حساب شده اش را از روی کاغذی دستنویس که ارثیه خانوادگی اش به حساب می آمد، ارث برده بود: پاس هایی که نمونه مشابه اش را هیچ جای دیگری نمی شد پیدا کرد. مردی که به خاطر شخصیت آرام و ظاهر درونگرایش در زمین، بین تیفوسی های تمام استادیوم های ایتالیا تا روز آخر بازیکنی دوست داشتنی و محترم به حساب می آمد.
فرقی نمی کرد المپیکو رم باشد. سانسیرو یا سن پائولوی سیسیل، پیرلو تا روز آخر در تمام این استادیوم ها ستایش می شد و البته سرنوشتی که نیل مک کالی بارها در مخمصه تکرارش کرد: «به خودت اجازه نده به چیزی وابسته شوی که نتوانی در 30 ثانیه ازش دل بکنی.» جدایی پیرلو 36 ساله از بیانکونری هم همین قدر طول کشید. به اندازه ثانیه هایی کوتاه برای خداحافظی با هواداران و یک فورزا یووه در آخر متن خداحافظی اش با هواداران که تلخی از سر و رویش می بارید. درست به اندازه چهل سال پیش که به همین تندی به حضور 10 ساله اش در میلان پایان داد.
- آندره آ پیرلو فوتبالیست عجیبی است. با وجود حرکات و تصمیمات عجیبش در زمین فوتبال، رفتار و شخصیتی در چهره اش موج می زند که به نظر می رسد آدم بی خیالی است. اما پشت این چهره بی تفاوت و سرد، مردی قرار دارد که گویی زندگی اش با هندسه عجین شده است؛ چیزی که از او یک فوتبالیست خاص خلق کرده بود؛ فوتبالیستی که هرچه به روزهای پایان دوران ورزشی اش نزدیک تر می شد، بیشتر استعدادهایش را بروز می داد. خودش درباره شیوه بازی اش می گفت: «به روش های مختلفی به یک بازی نگاه می کنم. من نگاه وسیعی نسبت به کل زمین بازی دارم. این کمک می کند تصویر بزرگ تری از بازی داشته باشم. بقیه هافبک ها فقط به رو به رو و مهاجمان نگاه می کنند، اما من روی فضای میان خودم و آنها تمرکز می کنم و می توانم با توپ در این فضاها کار کنم. این بیشتر یک کار هندسی است تا تاکتیکی، فضاها برایم بزرگ تر به نظر می رسند.»
این عادت بهترین های هر کاری است که درک بالایی از هندسه داشته باشند. شبیه پیرلو که با علم هندسه تبدیل شد به استاد فضاشناسی، بعد هم آن قدر این کار را در تیم هایی که در آنها بازی می کرد، انجام داد که در تمام ایتالیا به او لقب مهندس دادند.
وقتی در 14 سالگی برای نوجوانان برشیا بازی می کرد، در یک دوراهی قرار گرفت. دوراهی ای که یک طرفش خانواده پیرلو قرار گرفته بودند دوستانی که به خاطر حسادت مسخره اش می کردند و در سمت دیگر رویایی که پیرلوی 14ساله شب ها با آن می خوابید. آرزوی تبدیل شدن به روبرتو باجو. برخلاف خیلی از بازیکنان دیگر که فوتبال طناب نجاتی است برای فرارشان از فقر و وضعیت بد اقتصادی، آندره آ از این نظر هیچ مشکلی نداشت.
خانواده ثروتمند او و کارخانه های پدرش می توانستند انگیزه های مبارزه را از او بگیرند. بشود یکی شبیه برادرش که تا آخر عمر در یکی از کارخانه های پدرش کار کند، بدون هیچ چالش و انگیزه ای برای مبارزه. اما آندره آ به قدری محشر بود که حتی هم تیمی هایش هم نمی توانستند تحملش کنند و یکبار او را وسط زمین کتک زدند. این درسی بود که او از فوتبال یاد گرفت. فوتبال مبارزه ای 11 به 11 نیست. باید هر 21 نفر مقابلت را شکست بدهی. آندره آی 14 ساله تصمیمش را گرفته بود و مثل فارست گامپ شروع به دویدن کرد.
- اینتری ها هیچ وقت قدر داشته هایشان را نمی دانند. پیرلو 18 ساله هم که سه سال را در اینترمیلان گذراند، دو سالی به تیم های دیگر قرض داده شد. بدشانسی زمانی بیشتر شد که مارچلو لیپی هم که نشانه های یک پدیده را در آندره آی جوان دیده بود، اخراج شد و تمام دوران پیرلو با مربی بعدی اینتر روی نیمکت گذشت. بعد از سه فصل نه چندان خوب، پیرلو در معاوضه بین دو تیم همشهری در ازای درزن برنکیچ به میلان منتقل شد.
درزن برنکیچ مطمئنا مثل بقیه خریدهای مفتضحانه ماسیمو موراثی، چیز دندانگیری از آب درنیامد، اما پیرلو دو سال بعد به خاطر اینکه مثل یک رهبر ارکستر به تیم جدیدش، میلان نظم می داد، مترونوم لقب گرفت، یکبار برلوسکونی درباره اش گفته بود او داوینچی فوتبال است و کسی از رموزش سر در نخواهدآورد، اما واقعا چه کسی به این سوالات جواب می دهد؛ اینکه او چطور با دو چشم همه جای زمین را می بیند، اینکه در یک زمان به چند چیز فکر می کند. سقف پردازش ذهن پیرلو چقدر است؟ یا مانند ماشین هایی که طراحی می شوند تا با گری گاسپارف شطرنج بازی کنند، در یک ثانیه چند حرکت را پیش بینی می کند؟ کسی چه می داند، شاید او واقعا داوینچی فوتبال باشد که رموزش تا دهه ها کشف نخواهدشد. دروازه بان تورینو یکبار بعد از گل کاشته ای که از او خورده بود، گفت: «شب بازی با یوونتوس بارها فیلم کاشته های پیرلو را دیدم. اما به تنها نتیجه ای که رسیدم این بود که دعا کنم ضربه کاشته ای گیر نیاورد، چون از من کاری بر نمی آمد.»
- ناپلئون روزی در سخنرانی اش گفته بود: «من ژنرال خوب زیاد دارم، اما یک ژنرال خوش شانس هم نیاز دارم.»
پیرلو این شانس را داشت که آخرین هافبک بازیساز سنتی ای باشد که جلو مدافعان قرار می گرفت و با وجود تغییر در تاکتیک های فوتبال به خاطر نبوغ ذاتی اش هنوز هم توانسته بود در سطح اول رقابت باقی بماند. گواردیولا که دقیقا در پستی مشابه پیرلو بازی می کرد، سال 2004 و قبل از خداحافظی از دنیای بازیگری گفته بود درهای فوتبال مدرن روی بازیکنانی شبیه ما بسته شده، چون الان دوران هافبک هایی مثل پاتریک ویه را یا داویدز است، اما پیرلو 10 سال بعد از اظهارنظر گواردیولا باز هم مرد اول تیم ملی ایتالیا و یوونتوس ماند و همه از احیای دوباره اش می گفتند.
به نظر می رسید بین تمام ژنرال های ایتالیا، پیرلو همان ژنرال خوش شانس بود. مثل فینال جام جهانی 2006 که ضربه کرنرش مستقیم رفت روی سر ماتراتزی تا ایتالیایی ها برای آخرین بار طعم خوشبختی را بچشند یا ضربه چیپ استثنایی استاد به جوهارت در یورو 2012 که جریان ضربات پنالتی را به نفع ایتالیا برگرداند و لاجوردی ها را به فینال رساند.
دوران زوال میلان به خاطر اشتباه مدیران باشگاه در از دست دادن ژنرال خوش شانس شان از سال 2010 شروع شد که در تصمیمی عجیب پیرلو را مازاد اعلام کردند. نتیجه یک سال بعد مشخص شد. یوونتوس با 13پاس گلی که پیرلو در طول فصل داده بود، قهرمان سری آ شد. در حالی که الگری و گالیانی و میلان با هفت امتیاز اختلاف با یووه به رتبه دوم رسیده بودند. او یک نابغه است: همین که با لباس سه دشمن همیشگی اینتر، میلان و یووه بازی کنی و باز هم بین همه آنها محبوب بمانی، ثابت می کند او ژنرال خوش شانس ایتالیا بوده است.
- هنرمندان هیچ وقت توی صف نمی ایستند و قوانین و معادلات خشک ریاضی و فرمول های فیزیک روی آنها تاثیری ندارد. اعداد وقتی به آدم هایی مثل پیرلو می رسند، معنای دیگری می دهند، مثل 36 سالگی. پیرلو تا همین حوالی هم دست نیافتنی به نظر می رسید و نقیضه ای بود بر اینکه بالا رفتن سن، به معنی دوری از دنیای حرفه است.
انگار این دیالوگ نیل مک کالی را که در رستوران رو به روی آل پاچینو در نقش هانا نشسته بود و می گفت: «زندگی توفانی از هیجان و جاذبه است، این اسمش زندگی نیست که بنشینی در خانه ات و بدون هیچ هیجانی غذایت را بخوری و اخبار گوش کنی.» جایی شنیده بود، چون پیرلو هم تا همین چند هفته پیش مشغول تحقیرکردن 36 سالگی و بازی در فینال لیگ قهرمانان اروپا بود. کافی است به آمارهای او دقت کنید. چهار سال پیش در تمام بازی های فصل میلان بازی کرد و فقط یک گل و سه پاس گل را در کارنامه اش ثبت کرد، اما فصل پیش با اینکه در بیش از نیمی از بازی های فصل مصدوم بود، چهار گل و پنج پاس گل ثبت کرد و با دقت 89 درصد پاس صحیح، بهترین عملکرد پنج سال گذشته را به نمایش گذاشت.
- درست چند روز قبل از فینال باشگاه های اروپا آندره آ پیرلو با همان لحن آرام و همیشگی از امکان جدایی از یوونتوس گفت و تقریبا یک ماه بعد از آن، مردی که به خاطر تمام خاطرات خوبی که برایمان ساخته بود، آرشیتکت صدایش می کردند، به نیویورک سیتی رفت و یوونتوسی ها بیانیه ای پر از اساس برای خداحافظی اش آماده کردند: «پیرلو ستاره ای بدون تظاهر بود. جاذبه ای خاموش. استاد حرکات غیرمنتظره که با پاس هایش می توانست هر تیمی را به زانو در بیاورد.
164 بازی، 19 گل و 35 پاس گل. اما ستایش کردنت با آمار و ارقام بی انصافی است. ما ظهور دوباره مان را به تو مدیونیم پروفسور و این چند خط تنها چیزی بود که می توانستیم به بهترین شماره 21 تاریخ باشگاه تقدیم کنیم.» حیف که شعار فینو آله فینو (تا پایان راه) در فینال دورتموند جور درنیامد و پایانی افسانه ای برای مهندس در کار نبود. بعد از آن یکشنبه نفرین شده خداحافظی الکس دل پیرو، کنار آمدن با خداحافظی پیرلو اصلا کار راحتی نیست. پیرلو، استاد، مهندس، آرشیتکت، پروفسور یا هر چیز دیگر... خداحافظ و دل فوتبال برایت تنگ می شود.
خاطراتی از کتاب بیوگرافی آندره آ پیرلو
آندره آ پیرلو سال گذشته کتاب زندگینامه اش را منتشر کرد که به عنوان کوتاه ترین کتاب بیوگرافی دنیا شناخته شد. انگار سکوت و آرامش آقای پروفسور، به کتابش هم سرایت کرده است. بخش هایی از خاطراتی را که پیرلو در کتاب آورده، با هم مرور می کنیم.
• آدریانو گالیانی رو به رویم نشسته بود و می گفت استراتژی باشگاه عوض شده. من بالای 30 سال سن داشتم و پیشنهاد قرارداد یکساله دادند. دوست داشتم جایی باشم که من را یک بازیکن مهم درنظر بگیرند، بازیکنی که در برنامه های باشگاه نقشی کلیدی داشته باشد، نه کسی که مانند کالای قراضه به گوشه انبار پرتاب شود. بعد هم از پیشنهاد سه ساله یوونتوس گفتم. یک خودکار آبی با مارک کارتیر. گالیانی آن را به من هدیه داد و با خنده زشتی گفت خواهش می کنم قراردادت با یووه را با این خودکار امضا نکن. به عنوان بازیکنی که 10 سال در میلان حضور داشتم، انتظار داشتم خداحافظی ام این قدر مضحک نباشد.
• در یکی از بعدازظهرهایی که در تیم جوانان برشیا حضور داشتم، بعد از بازی هم تیمی هایم من را کتک زدند، در حالی که 14 سال داشتم. من همبازی آنان بودم، اما در حقیقت در زمین مقابل آنان بازی می کردم. با صدای بلند فریاد می زدم: «به من پاس بدید.» سکوت همه جا را فرا می گرفت، اما هیچ کسی توجه نمی کرد و من با صدای بلندتر داد می زدم: «بچه ها به من هم پاس بدید.» همه برای خودشان بازی می کردند و کسی به من پاس نمی داد. عملا در زمین فقط راه می رفتم. همه من را نادیده می گرفتند، چرا که از آنها بهتر فوتبال بازی می کردم.
احساس روح بودن به من دست می داد. حتی کسی نگاه هم نمی کرد. درست وسط بازی روی زمین نشستم و گریه کردم. جلو 21 بازیکن حریف، البته 10 بازیکن مثلا هم تیمی ام بودند. وقتی شروع کردم، نمی توانستم متوقف شوم. دویدم و گریه کردم. ایستادم و گریه کردم، احساس افسردگی پیدا کرده بودم. در سن و سالی که شما معمولا باید گلزنی کنید و خوشحال باشید، من فقط غم و اندوه را در زمین فوتبال تجربه می کردم.
• کمد لباس هایم در رختکن یوونتوس در ورودی رختکن قرار داشت. اینجا خطرناک ترین نقطه تورین بین نیمه های بازی بود. کونته با عصبانیت وارد رختکن می شد و هرچیزی را که دستش می رسید، پرت می کرد. بطری آب معدنی، لیوان چای، قوطی نوشابه. تفاوتی هم نداشت که نتیجه بازی چه باشد، عقب باشیم یا جلو. همیشه جزئیاتی وجود داشت که او را عصبانی کرده باشد. اگر به عقب برگردم، حتما جایم را در رختکن تیم عوض می کنم. کونته فقط به یک سخنرانی نیاز داشت تا تمام وجودت را اشغال کند. انگار واژه ها از رگ هایش بیرون می آمدند.
• بعد از جام جهانی 2006 خودم را در لباس رئال مادرید تصور می کردم. قراردادی پنج ساله با دستمزدی غیرقابل باور. در قلبم خودم را بازیکن رئال می دانستم، نه میلان. در میلان هم هر روز خبری درباره کالچوپولی شایعه می شود. 15 امتیاز کسر، سقوط به سری ب و... . کار به جایی رسیده بود که فکر می کردم ترور جان لنون هم باید کار یکی از روسای میلان بوده باشد!
وسط همین جریان ها فابیو کاپلو زنگ زد به من: «سلام آندره آ. ما امرسون را هم از یووه گرفتیم و تو را برای مرکز میدان لازم دارم.»، «باشه قبول فابیو...». در کمتر از یک دقیقه به کاپلو و رئال مادرید جواب مثبت دادم تا اینکه خبر به برلوسکونی رسید. من را به ویلایش دعوت کرد. حول و حوش ساعت 9 شب رسیدم به ویلای رئیس.
روی کاناپه ای کنار شومینه نشسته بود و از این گفت که چقدر برای میلان بازیکن مهمی هستم. بعد گالیانی یک پوشه روی میز گذاشت: «آندره آ قرارداد پنج ساله است است. جلو دستمزد را خالی گذاشتیم. هرچقدر می خواهی جلویش بنویس. نگاهی به مدیر برنامه هایم انداختم و تولیو گفت اینها نمی گذارند جداشوی، دردسر درست نکن. هنوز هم از امضای قرارداد دوباره با میلان پشیمانم. رئال قطعا باشگاه بزرگ تری بود و البته رویایی که از دست رفت.