مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل پنجم؛اندرز هنرمند مجسمه ساز؛بخش دوم
(توتمس) همینکه مرا دید دست را بلند کرد و گفت (سینوهه) تو کجا و اینجا کجا، چطور شد که باینجـا آمـدی؟ مـن فکـر
میکردم که تو یک پزشک بزرگ شدهای.
گفتم قلب من پر از اندوه است و احتیاج بدوستی داشتم که بتوانم با او چیزی بنوشم زیرا پدرم گفته قـدری نوشـیدن بـرای رفع غم و شادمان کردن خوب است و از این جهت اندوهگین هستم که کسی نمی تواند جواب (برای چه) را بدهد ولی کسانی
که از عهدۀ این جواب بر نمیآیند مرا بچشم دیوانه مینگرند.
(توتمس) دستهای خود را بمن نشان داد که بفهماند برای خریداری آشامیدنی فلز ندارد.
ولی من دو حلقۀ نقره را که در دست داشتم باو نشان دادم و یکی از آنها همان حلقۀ بود که زن آبستن بمن داد و دکـه دار را
طلبیدم و او نزدیک آمد و دو دستش را روی زانو قرار داد و خم شد و من از او پرسیدم چه نوع آشامیدنی دارید؟
وی گفت در اینجا هر نوع آشامیدنی که بخواهید یافت می شود و من آشامیدنی خود را در ساغرهای رنگارنگ بـشما خـواهم
نوشانید تا اینکه از مشاهدۀ ساغر قلب شما زودتر شادمان شود.
(توتمس) دستور داد برای ما آشامیدنی مخلوط به عطر نرگس بیاورند و یک غلام آمد و روی دست ما آب ریخت و بعـد یـک
ظرف تخمه برشته هندوانه روی میز نهاد و سپس آشامیدنی آورد و من دیدم پیمانه هائی که آشامیدنی در آن ریخته می شود،
شفاف و رنگین است.
(توتمس) آشامیدنی را بیاد اینکه مدرسۀ هنرهای زیبا و معلمین آن گرفتار خدای بلعنده شوند نوشید و من هم بیـاد اینکـه
تمام کاهنین (آمون) گرفتار همان خدا شوند نوشیدم ولی آهسته صحبت کردم و (توتمس) گفت نترس، تمام مشتریهای این
دکه، مثل ما دارای فکر آزاد هستند.
بعد از دو پیمانه، نور آشامیدنی، قلب ما را روشن کر د و من گفتم در دارالحیات من از غلامان سیاه پوست پستتر هستم و بـا
من طوری رفتار میکنند که گوئی تبهکار میباشم.
(توتمس) پرسید چرا با تو اینطور رفتار میکنند؟
گفتم برای اینکه من میگویم (برای چه).
(توتمس) گفت تو مستوجب بزرگترین مجازاتها هستی زیرا وقتی میگوئی (برای چه) به آئین و معتقدات و ثـروت واقتـدار
کسانی که در مصر حکومت مینمایند حملهور میشوی... و آنها که میدانند سئوال تو پایۀ قـدرت و ثـروت و سـعادت آنـانرا
متزلزل مینماید مجبورند که تو را از در برانند و من حیرت مینمایم چگونه تو را هنوز از دارالحیات نرانده و به سرنوشت مـن
که از مدرسۀ هنرهای زیبا رانده شدهام مبتلا نکردهاند.
اینها که تو میبینی گرچه از حیث شکل و قامت و رنگ پوست بدن و حتی معتقدات مذهبی با هم فرق دارند ولی از یک حیث
با هم متفقالعقیده میباشند و آن اینکه این موهومات و عقاید سخیف و این تشکیلات را نگاه دارند زیرا این تشکیلات بنفـع
آنها و فرزندان آنان ادامه دارد و آنها از قبل این سازمانها حکومت میکنند و قدرت دارند و ثروتشان از حساب افزون است.
ولی تو میگوئی (برای چه) میخواهی اساس این تشکیلات را ویران کنی و نادانی آنها را بثبوت برسانی و لاجرم آنها اگ ر هـم
اختلافی با هم داشته باشند، باری علیه تو با یکدیگر متحد می شوند که تو را از بین بردارند زیرا خطر تو، برای آنهـا، خیلـی
بیش از اختلافاتی است که با خود دارند و تا مصر هست و اهرام در این کشور وجود دارد آنها، ولو صدها هزار نفر مثـل تـو را
فدا کنند، این تشکیلات را چون ضامن قدرت و ثروت آنهاست با تمام عقاید سخیف آن حفظ خواهند کرد و هر کس مخالفت
کند او را بنام (آمون) یا بنام فرعون، نابود خواهند نمود.
بعد (توتمس) گفت وقتی که من وارد مدرسۀ هنرهای زیبا شدم طوری مسرور بودم که گوئی بعد از مرگ مرا در اهـرام دفـن
خواهند کرد. من شروع بکار کردم و با قلم روی لوح تصاویری نقش نمودم و آنگاه خاک رست را برای ساختن مجـسمه بکـار
بردم، و اول قالب هر مجسمه را با موم ریختم که سپس از روی آن مجسمه سنگی را بسازم مثل تشنه ای بودم که بĤب رسیده
باشد و هر کار را با شوق فراوان بانجام میرسانیدم تا این که روزی در صدد بر آمدم که طبق ذوق و تمایل خود مجسمه بسازم
و شکل تصویر کنم.
ولی در آنروز یکمرتبه آموزگاران مدرسۀ هنرهای زیبا زبان باعتراض گشودند و گفتند این مجسمه که تو میخـواهی بـسازی
مطابق با قانون نیست زیرا همانطور که هر یک از حروف خط، دارای شکل مخصوص است و غیر از آن نمیتوان نوشت هر یـک
از اشکال و مجسمهها در هنرهای زیبا نیز دارای شکلی مخصوص میباشد و نمیتوان از آن منحرف شد و شکلی دیگر سـاخت
و رنگی جدید بکار برد.در آغاز بوجود آمدن هنرهای زیبا، طرز نشستن مردی که روی زمین جلوس کرده یا ایـستاده معلـوم شـده و مـا هـم بایـد
همانطور که پدران ما کشیدهاند آنرا بکشیم و از آغاز خلقت، هنرمندان، طرز بلند کردن دست و پای الاغ را هنگـامی کـه راه
میرود در اشکال نقاشی معلوم کردهاند و اگر ما برخلاف آن بکشیم مرتکب کفر شده ایم، و نمیتوان ما را یک هنرمند داشت و
هر کس طبق قانون و رسوم، نقاشی کند و مجسمه بسازد ما او را در مدرسه می پذیریم و برای کار، بوی (پـاپیروس) و خـاک
رست و سنگ و رنگ و قلم و وسائل حجاری میدهیم و هر کس نخواهد که طبق قـوانین قـدماء رفتـار کنـد او را از مدرسـه
هنرهای زیبا بیرون میکنیم.
ای (سینوهه) منهم مثل تو هستم و در مدرس ه، به آموزگاران خود گفتم برای چه باید اینطور باشد و برای چه آنطور نباشـد؟
برای چه سینه یک مجسمه همه وقت با رنگ آبی ملون میشود و چرا چشمهای او را قرمز می کنند؟ آیا بهتر این نیست که ما
چشمهای یک مجسمه را سیاه کنیم و لباس او را برنگ پارچههائی که در بردارد در بیاوریم؟
ولی کاهنین که در همه جا آموزگار و استاد هستند مرا از مدرسه بیرون کردند و بهمین جهت تو اکنون مرا در این دکه با این
ورم بزرگ، روی پیشانی مشاهده میکنی؟
ولی ای سینوهه، با این که کاهنین در معبد و مدارسی که در این معابد بوجود آورده اند دو دستی برسـوم و آداب و شـرایع و
شعائر خود چسبیدهاند و میکوشند که هر فکری جدید را در مشیمه خفه کنند و نگذارند که هیچکس قدمی بـرای تحـول و
تغییر بردارد من خوب حس میکنم که دنیا طوری عوض شده که حیرتآور است.
این مردم که امروز در خیابانهای طبس حرکت می کنند گرچه هنوز به (آمون) و سایر خدایان مصر عقیده دارند ولـی از آنهـا
نمیترسند و در لباس پوشیدن بسیار لاابالی شده اند، و این لاابالیگری بدرجۀ بیشرمی رسیده زیرا مردم با وقاحت هـر چـه
تمامتر سینه و شکم خود را زیر پارچه های رنگارنگ میپوشانند در صورتیکه خدایان انسان را عریان آفریـده انـد تـا اینکـه
پیوسته عریان باشد و هرگز بدن خود را نپوشاند حتی زنها هم مانند مردها وقیح شده، لباسهائی در بر مینمایند که سـینه و
شکم آنها را پنهان میکند. (خواننده باید توجه کند که آنچه در این کتاب نوشته شده واقعیت های تاریخی اسـت و در مـصر
قدیم لباس مردم طوری بود که سینه و شکم را نمیپوشانید – مترجم).
من هر وقت راجع باین اوضاع فکر می کنم حدس میزنم که ما در دوره آخرالزمان زندگی می کنـیم و عنقریـب دنیـا بنهایـت
خواهد رسید.
اگر پنجاه سال قبل از این یکزن، یا یک مرد لباسی در بر میکرد که سـینۀ او را مـی پوشـانید، بجـرم اهانـت بخـدای ان او را
سنگسار مینمودند و اینک همین زنها و مردها آزاد در خیابانهای طبس حرکت میکنند.
اوه! که دنیا چقدر کهنه شده است و خوشا بحال کسانی که دوهزار سال قبل از این هرم بـزرگ، و هـزار سـال پـیش اهـرام
کوچک را ساختند و رفتند و زنده نماندند که این اوضاع را ببینند.
پیمانههای آشامیدنی علاوه بر این که قلب ما را شادمان کرده بود، روح ما را طوری سبک نمود کـه گـوئی مـا چلچلـه هـائی
هستیم که فصل پائیز به پرواز در آمده ایم. ( در مصر چون شط نیل در فصل پائیز طغیان میکرد چلچلـه هـا در پـائیز نمایـان
میشدند. – مترجم).
(توتمس) گفت خوب است که برخیزیم و به یک منزل عیش برویم و رقص را تماشا کنیم تا این که امشب در خـصوص (بـرای
چه) فکر ننمائیم.
من دکهدار را صدا زدم و او نزدیک آمد و دو دست را روی زانوها گذاشت و خم شد و من یکی از دو حلقه نقره را بوی دادم که
بهای آشامیدنی و تخمۀ بو داده را بردارد و دکهدار بعد از کسر کردن بهای آشامیدنی و تخمه، چند حلقه مس بمـا داد، و مـن
یکی از حلقههای مس را به غلامی که برای ما شراب میآورد و روی دست ما آب میریخت بخشیدم.
وقتی میخواستیم از دکه خارج شویم میفروش بمن نزدیک شد و کمرخم کرد و گفت اگر شما میل داشته باشید با دخترهـای
سریانی تفریح کنید من عدهای از آنها را میشناسم و حاضرم که شما را راهنمائی کنم و خانه های این دختران را بشما نـشان
بدهم و شرط ورود بخانههای آنها این است که شما یک کوزه آشامیدنی از من خریداری کنید و بمنـازل آنهـا برویـد و آنهـا
همین که آشامیدنی را دیدند شما را راه خواهند داد.
معذرت بابت تاخیر
با تشکر
مصطفی سلگی