پیش از این سعی می کردم تا توپ را بگیرم و بازی خودم را انجام دهم اما امروز من بیشتر با هم تیمی هایم نسبت به گذشته کار می کنم و توپ بیشتری را به هم تیمی هایم پاس بدهم. من هنوز به همان صورت گذشته بازی می کنم اما با کمی تفاوت یعنی من حالا سعی می کنم تا بیشتر به هم تیمی هایم پاس بدهم
«وقتی 11 سالم بود شروع کردم به تزریق سرنگ در پاهایم(مشکلات هورمونی). پدر و مادرم کمکم میکردند. دردناک بود اما با گذشت زمان عادی شد.»
«داشتن جام جهانی برای من مهم و یک هدف است. اما در حال حاضر اهداف زیادی برای بارسلونا دارم و در پایان فصل میتوانم کار برای جام جهانی و کشورم را شروع کنم.»
«زمانی که فرزند اولم تیاگو به دنیا آمد جام جهانی را فراموش کردم.»
«دیوانه وار عاشق فوتبال ، همسرم و خانواده ام هستم. همه چیز در زندگی برایم آسان شده.»
«از باختن و حتی تساوی نفرت دارم. این ذات من است.»
«میدانم که مردم حرکات مرا زیرنظر دارند. اما این باعث نمیشود تصمیمم را عوض کنم. من جلوی دوربین حرکاتی را که در ذات خودم دارم انجام میدهم.»
«کتاب زیاد میخوانم و راجع به هر موضوعی با خانواده و فامیل هایم حرف میزنم و از جوانی همین عادت را داشتم.»
«بعضی اوقات دوست ندارم با رسانه ها صحبت کنم تا آنها منظور مرا بد متوجه نشوند. این کار باعث میشود ناراحت شوم و مقصودم را اشتباه بفهمانم.»
«نمیدانم وقتی بازنشسته شوم کجا میروم. بارسلونا یا روزاریو. راجع به این موضوع فکر نکرده ام »
«من آرژانتینی و نگران کشورم هستم. از جوانی به بارسلونا آمدم اما این به آن معنی نیست که خبر های کشورم را دنبال نکنم.»
«سرقت در آرژانتین ؟ همه جای دنیا اتفاق می افتد. من به آنجا رفتم و در خیابان ها قدم زدم. اتفاقی برای من نیفتاد و دزدیده نشدم (با خنده).»
«باید در آرژانتین همگی متحد شویم تا بتوانیم مشکلات کشور را حل کنیم.»
«آخرین باری که گریه کردم تولد تیاگو بود. از خوشحالی اشک شوق میریختم. در فینال جام جهانی هم گریه کردم. ما خیلی نزدیک به بردن جام بودیم اما اتفاق نیفتاد.»
«تیاگو دیوانه فوتبال است و در لاماسیا حضور دارد.»
«وقتی رسانه ها راجع به زندگی شخصی من و خانواده ام صحبت میکنند عصبانی میشوم. همه این حرف ها بر اساس دروغ و شایعه گفته می شود.»
«تا 22 سالگی شیرینی ، شکلات و نوشابه میخوردم و اصلا به سلامتی ام اهمیت نمیدادم. اما بعد از آن روی رژیم غذایی ام تمرکز کردم و سبزیجات ، میوه های تازه و ماهی میخورم و شراب می نوشم .»
«وقتی به بارسلونا آمدم پدرم همراه من بود، اما بقیه خانواده در آرژانتین بودند و این برایم بسیار سخت بود.»
«پدرم به من گفت : تصمیم ، تصمیم توست. میخواهی اینجا بمانیم یا به آرژانتین برگردیم. من گفتم که اینجا بمانیم. پدرم از این همه دستاورد دلگرم شد.»
«راجع به آینده فکر نکردم و راجع به کسب و کار این چیزها چیزی نمیدانم. آن وظیفه پدر و خانواده ام است.»
«بازی کردن با بچه هایم به زندگی من تعادل میدهد. وقتی با آنها بازی میکنم تمام دلواپسی هایم را فراموش میکنم.»