خلاصه داستان:
کمی بعد از جنگ جهانی دوم شخصی به نام مکس تونی به قصد فروختن ساکسیفونش از یک فروشگاه موسیقی در انگلستان دیدن میکند بعد از قروختن شیپورش برای وداع با شیپورش قطعه ای مینوازد که فروشنده مغازه همان قطعه را که یک شاهکار گمنام بود را نگهداری می کرده از مکس می پرسد که تو این قطعه را از کجا آوردی و صفحه گرامفونی که همان آهنگ با پیانو نواخته شده بود را برای او پخش می کند. مکس داستانی برای آن مرد تعریف میکند تا به او بگوید که چطور آن قطعه را یافته:
مکس قبل از جنگ حهانی دوم به عنوان یک نوازنده به یک کشتی می رود در آنجا با نوازنده پیانویی به نام "1900" آشنا می شود و میشنود که او در همان کشتی و در دهه 1900 بدنیا آمده و چون کارگران کشتی سرپرست او بودند نام او را 1900 گذاشتند و تا به آنروز پایش را از آن کشتی بیرون نگذاشته پش مدتی متوجه میشود که همکارش 1900 دارای استعداد خارقالعاده ای است که می تواند از خودش آهنگهایی زیبا بسازد و بنوازد و هر یک از قطعاتی که مینوازد به خودی خود شاهکاریست حتی در قسمتی از فیلم میبینیم که سازنده موسیقی جاز برای دوئل با 1900 به کشتی می رود و از او شکست می خورد در طول مدتی که مکس در کشتی بود 1900 به هیچ قیمتی حاضر به خارج شدن از کشتی نشددر نهایت مکس با 1900 خداحافظی کرد و از آن کشتی رفت تا اینکه میشنود که میخواهند کشتی را به دلیل غیر قابل استفاده شدن آن منفجر کنند مکس که حتم دارد 1900 از آن خارج نشده خود را به کشتی می رساند و 1900 را در آنجا پیدا میکند و پس از مکالمه ای طولانی از کشتی خارج میشود و کشتی با هرچه که در درون دارد منفجر می شود.
دیالوگهای به یاد ماندنی:
1900- چی شده دریا زده شدی؟
مکس- تمام این سالها کجا بودی؟
1900-آهنگ می ساختم.
مکس- حتی موقع جنگ؟ حتی موقعی که هیچکس نمی رقصید؟
1900- حتی وقتی بمباران بود من همش مینواختم. تا اینکه کشتی به اینجا رسید
مکس- تو الان به این میگی کشتی؟ الان توش به اندازه یه کوه دینامیته نزدیکه منفجر بشه
- فکر نمیکنی یه کم خطر ناکه؟
- یالا 1900 بیا با من بریم بیرون
-هیچ وقت واقعا نمیتونی این کارو بکنی مگر اینکه داستان خوبی داشته باشی و یه نفر به داستانت گوش بده. یادت میاد؟ تو این رو به من گفتی.
1900- آره
مکس- الان یه کوه داستان داری و دنیا به هر کلمت با دقت گوش میده و اونها دیوونه آهنگهای تو میشن
- باور کن
1900- شهرمون "لایت" هیچ وقت نمیتونی نهایتش رو ببینی. پایان! خواهش میکنم فقط میشه بهم بگی که کجا تموم میشه؟
-همه چیز خوب بود منم خوشحال بودم با پالتویی که تنم بود خوش قیافه شده بودم
- و پیاده شدم همه چیز تضمین شده بود.
-مشکل این نبود. مکس چیزی که من دیدم منو متوقف نکرد
(مربوط به قسمتی است که 1900 در اواسط داستان تلاش میکند تا از کشتی پیاده شود ولی میان راه متوقف میشود و برمیگردد)
-چیزی که ندیدم متوقفم کرد .متوجه میشی؟
-چیزی که ندیدم انتهای اون شهر بود هیچ پایانی وجود نداشت
- چیزی که ندیدم این بود که همه این چیزها کی و کجا جمع میشن و به پایان می رسن. پایان دنیا!
- یه پیانو رو در نظر بگیر کلید ها شروع میشن و به پایان می رسن.
- تعدادشون 88 تاست کسی بیشتر یا کمتر نمیگه کلیدها بی انتها نیستن ولی تویی که بی انتهایی و میتونی بی نهایت آهنگ بسازی من اینو دوست دارم و می تونم با هاش زندگی کنم
- ولی تو منو جایی میبری و جلوی جشمهام چیزی میذاری که ملیونها ملیونها کلید داره مکس کلیدها پایانی ندارن اون کیبورد بی انتهاست و اگه اون کیبورد بی انتها باشه با اون کیبورد نمیتونی آهنگ بسازی.
- روی صندلی اشتباهی نشستی
-اون پیانوی خداست
- خدای من فقط اون خیابونا رو دیدی هزاران هزار خیابون وجود داره چجوری میخوای یکیشو انتخاب کنی؟
-یه زن... یه خونه... یه روش برای مردن
-من توی این کشتی به دنیا اومدم و دنیا من رو نادیده گرفت و هر روز آرزوی 2000 نفر توی این کشتی جا می موند ولی همه چیز بین دماغه و عقب کشتی خلاصه میشد
-من یاد گرفتم اینطوری زندگی کنم.
- خشکی؟
- خشکی کشتییه که برای من خیلی بزرگه مثل یه زنی که خیلی زیباست یه پلی که خیلی طولانیه
-یه آهنگی که نمی دونم چجوری بسازمش
- هرگز نمیتونم از این کشتی پیاده بشم هرگز نمیتونم از زندگیم بیرون بیام.
- در نهایت از نظر بقیه من یه مرده ام
-ولی تو استثنائی فقط تویی که میدونی من اینجام
- ولی متاسفم دوست من ، من پیاده نمی شم