m n04من سنم کم بود طرفای دوازده سال و پدربزرگم فوت کرده بود و بچه بودیم خیلی چیزا رو متوجه نمشدیم
با پشرخالم اون روز یه برگ فاکتور دستمون افتاده بود که مشخص بود فاکتور واسه راهنمایی رانندگی هست و تعدادشون زیاد بود و جاهای خالی زیاد داشت
ساعت ۳ ختم بود و کلی ماشین بیرون مسجد پارک بود و همه داخل مسجد بودن
با پسرخالم برداشتیمبا یه خودکار پلاک و مدل هر ماشین نوشتیم گذاشتیمرو برف پاک کنشون
اونزمان مثلا جریمه ها کم بود هزار تومن و دو تومن بود یادمه ما برداشته بودیم هر کسی رو صد هزار تومن نوشته بودیم !!
ختم تمومشد ملت ریختن بیرون که ساعت ۵ برن خونه ی خود پدرزبزرگمکه خیلی بزرگ بود قرار بود دعا خونده بشه و ماه رمضون بود افطار داده بشه !!!
اقا ملت اومده بودن انگار سگ اومده
شوهرخالم کم مونده بود گریه کنه میرفت چپ میومد راست میومد میگفت مگه من چی کار کردم نه تابلو داشت پارک نکنید و نه چیزی
پسرخالم خیلی میخندید
ولی من ترسیده بودم بدمترسیده بودم
اصلا فکر نمیکردم اوضاع این جوری بشه
قشنگ سمت مردا تحت تاثیر قرار گرفته بود شاید ۵۰ تا ماشین ما این کارو کردیم جمعیت هم زیاد بود