مطلب ارسالی کاربران
لای لایِ گریه ی من خواجه را در خواب برد خواجه از بستر برون آ مملکت را آب برد !
لای لایِ گریه ی من خواجه را در خواب برد
خواجه از بستر برون آ مملکت را آب برد !
خواجه از بستر برون آ ، دزدِ دانا را ببین
با دوصد آداب آمد، با دوصد آداب برد!
سیلِ سارق بس که دیوار مرا کوتاه دید
هرچه دستش میرسید از خانهام اسباب برد!
هرکه آمد دستبردی زد به این خاکِ عزیز
دید زرخیز است، پس جای طلایِ ناب برد
سادگی را بین که از شیخی دعایی خواستم
رفت سوی مسجد اما گربه در محراب برد!
فی المثل قلابی افکندم که صیدی برکشم
از قضا آمد نهنگی، برد و با قلاب برد!
📜شعر: مرتضی لطفی
🎙گوینده: باران نیکراه