لطفا اگر خوشتان آمد دکمه ی قلب ، جام و آتش را در پروفایل من فشار دهید.
فصل سوم برای هر مربی کشنده است، با هر توانایی و قابلیتی. نمی دانم گاتمن با چه پشتوانه ای، علمی، تجربی و یا هرچیز دیگری این حرف را زده بود. نمی دانم خودش به این نتیجه رسیده بود، یا دیگرانی را دیده بود که به روزگار نفرین شده فصل سوم دچار شدند و یا شاید هم از کسی شنیده بود. او این حرف را زد. خودش اثباتی بود بر این حرفش. هرچند مانند تمامی گفته های اینچنین، نه می توان ردش کرد و نه پذیرفتش. وقتی فرگوسن، ونگر و امثال این مربیان را می بینی، فکر می کنی گاتمن حرفی به گزاف زده است. اما وقتی نگاهی به مورینیو و تاریخ مربیگریش می کنی، این سخن برایت جذابیتی دوچندان می یابد. نمی دانم گاتمن تا چه حد شبیه مورینیو بود. البته این جمله عکسش به نظر صحیح تر می رسد. هر دو بسیار قهرمان شده اند و بسیار جام برده اند. اما اگر سرنوشت فصل های سوم همینطور ادامه یاید،مورینیو را می توان گاتمنی دیگر خطاب کرد.
گاتمن بزرگ در هیچ تیمی بیشتر از دو فصل نماند. شاید هم نمی خواست بماند. هر بار به بهانه ای رفت. یک بار خودش رفت و یک بار کاری کرد که برود. کل دنیا را گشت. در کشورهای مختلفی جام های ملی و قاره ای کسب کرد. پر شده بود از افتخار و سرریز از موفقیت. نمی توانست به جایی عادت کند و شاید عادت را خوب نمی دانست. شاید تنها بعد از بازنشستگی اش بود که چندسالی را یکجا سپری کرد. به جز جامها و افتخاراتش، از گاتمن دو چیز به یادگار مانده است. فلسفه فصل سوم و نفرین بنفیکا. او بنفیکا را نفرین کرد. بعد از اینکه خساست مدیران بنفیکا در پاداش دادن به او بعد از قهرمانی اروپا، او را راهی سفری طولانی نمود. به او پاداش ندادند. رفت و در راه رفتن، بنفیکا را نفرینی کرد که هنوز پابرجاست. گفت که بنفیکا تا صد سال دیگر دستش به جامی در اروپا نخواهد رسید و نرسید. بعد از او پنج فینال اروپایی را واگذار کردند. حتی خواهش اوزه بیو کبیر بر سر مزار گاتمن هم دل این مربی دل شکسته را راضی به پس گیری نفرینش نکرد. بنفیکا دیگر در اروپا جامی نبرد و هنوز هم حدود نیم قرن تا پایان زمان طلسم باقیست.
اما سخن بزرگ گاتمن درباره فصل سوم شاید با طلسمش رابطه ای داشته باشد. چرا که بیش از هر مربی شناخته شده ای در دنیا، دامن هم وطن بنفیکایی ها، مورینیو را گرفته است. مردی که از سر قضا در بنفیکا هم سابقه مربیگری دارد. مورینیو مربی بزرگی است. آنقدر بزرگ که شاید این جمله را به تکرار شنیده اید. اما او هم به سان گاتمن، هنوز نتوانسته از فصل های سوم به سلامت عبور کند.
در اوج جوانی و در پورتو بعد از بردن دو جام بزرگ اروپایی راهی چلسی شد. چلسی را بعد از نیم قرن، قهرمان انگلستان کرد و در طی دو سال،در هر سال دو جام با این تیم به دست آورد. اما هنوز چند ماهی از فصل سوم نگذشته بود که مانند گاتمن، چمدان هایش را جمع کرد و از لندن رفت. چند ماهی در حسرت فوتبال ماند. ایتالیایی یاد گرفت و به اینتر رفت. این تیم را هم بعد از سالها، قهرمان اروپا کرد و سه گانه برد. سال سومی در کار نبود. خودش خواسته یا ناخواسته، سال سوم را تجربه نکرد.
به رئال مادرید رفت، به لیگ اسپانیا، در اوج قدرت تاریخ بارسلونا، رقیب دیرینه. سال اول جام حذفی و سال دوم هم لیگ را از چنگال بارسلونایی درآورد که در طول چهار فصل گذشته اش تنها جام هایی که از دست داده بود در مقابل همین مورینیو بود. قهرمانی اروپا برابر اینتر. قهرمانی جام حذفی و لیگ برابر رئال. اما باز هم سال سوم و باز هم نحسی این سال. مربی که تا پیش از این در هر فصل حداقل یک جام گرفته بود نتوانست با رئال در سال سوم به جامی برسد. رفت. به آرامی و بی هیچ جدلی. کسی برایش گریه نکرد و هیچ کس به رفتنش اعتراض. رفت و در راه رفتن، حتما در خاطرش از گاتمن یادی کرد.
آقای خاص به سرزمین موفقیت های خود بازگشت، به چلسی، خانه دوست داشتنیش، در سال اول تیم را ساخت. اگر چه جامی نبرد اما قدرتمندانه کار کرد. سال دوم، دوجام را به ارمغان آورد. عطش خودش و هواداران چلسی را کمی فرونشاند، باز هم به سال سوم رسید. مورینیو اینبار آمده است تا مدت ها در چلسی بماند، خودش بارها و بارها این را تکرار کرده است. می خواست مدلی شود از فرگوسن فراموش نشدنی، می گفت می ماند و ماندگار خواهد شد ، اما گاتمن او را رها نمی کرد. شاید گاتمن، بنفیکا را نفرین کرده باشد اما آن جمله معروف فصل سومش بویی از نفرین نمی دهد و اصلا مورینیو را هم ندیده و نشناخته که بخواهد نفرینش کند.
این خود مورینیوست که فصل سوم را برای خود به طلسمی بدل کرده است. دومین حضورش در چلسی نیز با اخراج در فصل سوم به پایان رسید. تصمیم گرفت که به منچستر کوچ کند که دوران پسا فرگی را چیزی در حد فاجعه پیموده بود، ژوزه آمده بود تا منچستر را از نو بسازد. فصل اولش با منچستر با دو جام همراه بود، جام اتحادیه و جام لیگ اروپا، لیگ انگلستان را فدای این جام دومی کرده بود. با ترکیب ذخیره در اواخر لیگ به میدان می رفت تا انرژی تیم را برای اروپا حفظ کند، در نهایت در لیگ ششم شد.
او همچنان خاص بود و مغرور پس تلاش کرد تا دوباره امیدوارانه آغاز کند، با خریدهایی بهتر و تیمی قدرتمند تر اما مورینیو و تیمش هرچه دویدند به همشهری خود ، منچستر سیتی نرسیدند و در نهایت در لیگ دوم شدند، با 19 امتیاز اختلاف. سال دوم ضعیف تر از سال اول به پایان رسید. اما فصل سوم مجدد از راه میرسد. فصلی که این بار رفیق دیرینه و یار غار ژوزه هم کنار او نیست، روی فاریا. فصل با دو شکست سخت در بازی های دوم و سوم همراه است. شکست هایی که همه را به فکر جانشینی برای ژوزه می اندازد.
شاید خود او هم چمدانش را آماده کرده تا فصل سومی را نیمه کاره رها کند باز هم با تیمی به فصل چهارم نرسد. البته مورینیو، مربی ای نیست که نتواند از پس چالش های بزرگ بربیاید. اصلا یک مربی چالش دوست است. می خواهد مبارزه کند و عاشق جنگ و پیروزی در آن است. چه جنگ زمینی و چه جنگ رسانه ای. تاریخ مربیگریش نشان از ریسک پذیر بودن و چالش پذیر بودنش دارد. مربیگری در پورتو و رساندن آن به جمع بزرگان اروپا، قبول هدایت چلسی ای که سالها قهرمان نشده بود و در کنار بزرگان انگلستان دست و پا می زد. رفتن به اینتر، تیمی که سالها، حسرت اروپا را داشت و می خواست فتحش کند.
رفت و این کار را کرد. به رئالی رفت که چند سالی بدون جام مانده بود آن هم در شرایطی که بارسلونا در اوج قدرت خودش به سر می برد. برگشتن به چلسی که رقبای بزرگ را بالاتر از خود دیده بود. همه اینها نشان می دهد، مورینیو در انتخاب هایش، ترسی از چالش ها و رقابت ها ندارد و اتفاقا برای اثبات خودش به ریسک های مهمی دست زده است و می زند و اتفاقا در بیشتر موارد، موفق هم بوده است. او باید بر فصل سوم غلبه کند. او باید توانایی های خود را نشان دهد. او باید مبارزه کند و پیروز شود. بر نفرین فصل سوم. بر گاتمن. و بالاتر از همه بر خودش.
من قبلا اکانت دیگری داشتم که به دلیل بک لینک مسدود شد و این متن را قبلا در آن اکانت نوشته بودم.