طرفداری- نه سپتامبر شب خاصی برای رئالیها و کرواتهای دنیا است چرا که قهرمانی که قطعا در کتاب تاریخچه آنها نقش زیادی داشته، کم کم به بازنشستگی نزدیک و نزدیکتر میشود.
شبی که لوکا مودریچ توپ طلا را بالاتر از رونالدو و مسی بالا برد را به خوبی به یاد داریم. یکی از آن شبهایی است که کمتر کسی از یاد خواهد برد. نه فقط به خاطر به پایان رسیدن سلطه دو پادشاه قرن 21 بلکه به خاطر تعظیم دوباره جهان به ورزش فوتبال!
آری فوتبال، همان ورزشی که پسرک چوپانی که در جنگ کشورش درحال غرق شدن بود را به قله جهان رساند. مردی که حالا تیتر یک رسانهها و قهرمان یک ملت شده بود. مردی که نقش رهبر گروهی را داشت که همچون فیلمهای اوشن باید یک ماموریت غیرممکن را به انجام میرساندند و شاید هیچکس به جز خودشان به این مهم باور نداشت.
وقتی میخواهیم از مودریچ بگوییم گفتنیها زیاد است اما چطور است از تاتنهام شروع کنیم. جایی که لوکیتا خودش را به عنوان یک ستاره نو ظهور بیش از پیش نشان داد تا پرز را مقاعد به پرداخت هزینهای سنگین در آن زمان بکند تا شاید او نوازنده اصلی ارکستر کهکشانی آقای رئیس باشد. لوکا اما شروعی نا امید کننده را رقم زد تا فشار رسانهها روی خودش را به شدت حس کند. افراد بزرگ اما زیر فشارها له نمیشوند بلکه همچون ققنوس از خاکسترشان بلند میشوند و به پرواز در میآیند.
به قول هواداران سریال بازی تاج و تخت سرانجام زمستان فرا رسید و کارلتو به خوبی مودریچ را در مسیر تبدیل شدن به یکی از کلیدی ترین بازیکنان رئال مادرید قرار داد تا لوکا در فصلی که به یکی از ستارههای بی بدیل تیمش تبدیل شده بود، طعم قهرمانی در اروپا را بچشد. فصل بعد اما مصدومیت شماره 19 به منزله پایان کار آنچلوتی هم بود (دقیقا جمله کارلتو هنگامی که از باشگاه اسپانیایی اخراج شد).
شما فکر کنید گام در مسیر تبدیل شدن به یک کارگردان درجه 1 سینما را برمیدارید و در فعل و انفعالاتی با الفرد هیچکاک برخورد میکنید و در ادامه مسیر استاد و راهنمای شما میشود. حتی تصور این موضوع هم شما را غرق در رویاهایتان میکند و نمیتوانید تصور کنید چقدر پیشرفت در انتظار شما خواهد بود. داستان مودریچ و زیدان هم مانند بمبی بود که به صدا درآمد. مودریچ حالا فرصت یادگیری از یکی از بهترین هافبکهای تاریخ فوتبال را داشت. سه فصل بعد برای موریچ مثل زندگی در شهر آرزوها بود چرا که او به مرد اول خط هافبک تبدیل شده بود که قطار موفقیت را با سازهایش رو به جنون دیوانه واری که در سر میپروراند حرکت میداد و سه فصل رویایی با زیدان رقم خورد: درو کردن تمام عناوین ممکن و به جا گذاشتن رکوردهای دست نیافتنی همچون هت تریک در تاج گذاری در اروپا.
زیاده خواهی همیشه هم بد نیست. تا حالا شاید هزاران بار شده وقتی چیزی را میخواهید، میگویید اگر به فلان چیز برسم انگار همه چیز را دارم ولی وقتی به خواسته مورد نظرتان میرسید انگار چیزی در وجودتان فریاد میزند که بازهم میخواهم! بله وقتی قهرمان اروپا شدید از ته دل جام جهانی را هم برای ویترین افتخاراتتان خواهید خواست ولی در مقابل غول های اروپا شما با تیمی مثل کرواسی چقدر شانس خواهید داشت؟
شاید اگر زمان به عقب بازگردد بازهم تصور فینالیست شدن کرواسی در جام جهانی برایمان سخت باشد اما آنها باوری داشتند که ما ندیدیم و مودریچ در میانه میدان نقش رهبری را داشت که دائم باورشان را برایشان تجدید می کند و وقتی جنگجوهایش به زمین خوردند بیشتر تلاش می کند تا جای خالی آنها را پر کند یا آن ها را از زمین بلند کند. او همانند کسی بود که جریان خون را در رگهای تیم ملیاش پمپاژ میکند و رویاهای یک ملت را بر دوشش حمل میکند.
آری آن شب، شب بزرگی بود چرا که یک پسربچه که زیر خمپارهها و تیرها درحال پرتاب شدن به دره تاریکی بود، رویاهایش را سفت چسبید و باور کرد که میشود و به سختی تلاش کرد تا توپی که در دستش بود را طلا کند. هرچند خیلیها دو فصل اخیر لوکیتا را نا امیدکننده میپندارند ولی به نظر میرسد میتوانیم به مناسبت 34 سالگی او روی پای خود ایستاده و او را تشویق کنیم. نه برای توپ طلا و افتخارات فردی و جمعی که به دست آورده بلکه به خاطر لذتی که در طول دوران بازی خود به فوتبال بخشیده و آن را با تمام وجود حس کردیم. مرسی لوکیتا!