سال 94 یکی از رفقا به دلایلی خواست یه چیزی درباره شهرمون شیراز بگم و شد این:
می چکد از برگ گل باران مهری از خدا
فال حافظ می زنم، شیراز می آید خوشا
در صفای آستان احمدی شیراز ما
می شود سرشار، از دل های بی تاب دعا
سفره های مهربانی، عطر نان گندمش
بوی ریحان می دهد، آری صفای مردمش
سعدی از کوی ارم گلواژه ها می آورد
لاله ای از شاخه ی نور خدا می آورد
می رسد فواره های شهرمان تا آسمان
می رساند کوچه ها را تا پل رنگین کمان
خنده ی گل های شیراز از نسیم دلگشاست
هرچه خوبی در جهان باشد در این شیراز ماست
از بهاران تا زمستان با هوایت زنده ام
در هوای باغ های با صفایت زنده ام
هیچ جای دنیا برای من شیراز نمیشه....
مخلص همگی....