دیشب فرستادم ولیکن بعدش کلی یادم اومد و گفتم که حیفه نزارم :)
اعتراف میکنم که خیلی از سوسک میترسم و حتی یبار وقتی سوسک دیدم پریدم بغل دختر عموم و جفتمون خوردیم زمین و تا دوروز فحشم میداد
اعتراف میکنم که هنوزم وقتی فیلم ترسناک میبینم خیلی بد میمونه تو ذهنم و تا روزها درگیرش میشم و میترسم از تنهایی
اعتراف میکنم یبار گچ زدم تو سر معلم ولی یکی دیگرو انداخت بیرون و من نگفتم بهش
اعتراف میکنم تابحال با هیچ دختری دوست نبودم و ازین کار خوشم نمیاد
اعتراف میکنم کلا یبار از کیف مادرم پول برداشتم که خیلی بچه بودم و معازه داره هیچی نداد بهم و پولرو برگردوندم به مامانم
اعتراف میکنم که یبار از دست داداشم حرصم گرفت و برا تلافی کردنش با ماشین موزرش پشمامو زدم
اعتراف میکنم یبار رفتم مغازه سبزی خوردن بگیرم و گفتم تره و راهی و شیطون بده و بعدش دیگه هیچوقت نرفتم تو اون مغازه
اعتراف میکنم یبار دمشق رو خوندم دُمشَق
اعتراف میکنم یبار از مامانم پرسیدم مرغ خرم داریم