لات مجازیکلا زیاد دعوا میکردم قبلنا معمولنم میزدم ولی خب یه بار طرف با سر زد تو دماغم شکست خیلی حس تخمی بود البته برا دوران ابتدایی بود و جالبتر اینکه دختر عمومم دید این صحنه رو و به خواهرم گفته بود😅یه بارم رفته بودیم راهیان نور بعد داخل یه مسجد رفتیم نشستیم من بودم و دوستم من کلاس دوم دبیرستان بودم ولی اون سال هرکی پول میداد میبردنش مهم نبود پیش دانشگاهی باشه یا کلاس دوم بعد نشسته بودیم یهو دیدم 4 تا پسر قوچانی اومدن سمتمون و سه تاشون کنارمون نشستن یکی دیگشون جا نشد بشینه بعد به من و دوستم گفت پاشین دوستم پاشد من پا نشدم بعد گفت پاشو گفتم ببین یجوری میبافمت که سه تا دوستت با هم نتونن بازت کنن بعد هرچی گفت جوابشو دادم خلاصه دوستاش گفتن ول کن بذار بشینه و ..تموم شد ماجرا روز بعدش داخل اگه اشتباه نکنم خود شلمچه بود یه دعوای بزرگ شد دیدم طرف با دوستاش همه چاقو دارن خداشاهده گفتم خدایا شکرت که با اینا در نیفتادم وگرنه منو مثه خربزه قاش میکردن😂