جملات زیبای کتاب «غروب بت ها»
1- کاری که شادمانی در آن دست اندرکار نباشد، هرگز درست از آب در نمی آید. (ص: 17)
2- در زخم زدن نیز نیرویی شفابخش هست. (ص: 17)
3- آنچه مرا از پای در نیاندازد، قوی ترم می سازد. (ص: 22)
4- یا بشر یکی از خطاهای خداست، یا خدا یکی از خطاهای بشر! (ص 22/)
5- یاور خود باش تا همه یاورت باشند. (ص 23)
6- اگر آدمی برای "چراییِ" زندگانی خود پاسخی داشته باشد، کم و بیش با هر "چگونه ای" می سازد. (ص 23)
7- ما را هرگز نمی فهمند، و اینجاست سرچشمة اعتبار ما! (ص 24)
8- هنرمند آنگونه که من دوست می دارم، آدمی است که چشمداشتِ چندانی ندارد؛ او به راستی دو چیز می خواهد و بس: نانش و هنرش. (ص 25)
9- هر جا که رفتارِ شایسته ملاک باشد، آنجا دلیل نمی آورند، بلکه فرمان می دهند؛ جدلگری آنجا دلقک بازی است. (ص 37)
10- آثار هیچ چیز را به آسانیِ آثاری که یک جدلگر می گذارد، نمی توان زدود؛ تجربة هر مجلسِ سخنرانی و بحث گواهی است بر آن. (ص 38)
11- جدل آخرین سلاح ا ست برای کسی که سلاح دیگری ندارد. باید به زور نشان دهی که حق با توست. / ص 38/
12- تا زمانی که زندگی می بالد، سعادت برابر است با غریزه. (ص 42)
13- سقراط می خواست بمیرد، این آتن نبود که جامِ شوکران را به او داد؛ او خود بود. او آتن را به دادن شوکران واداشت، و زیر لب با خود گفت: «سقراط طبیب نیست، اینجا مرگ طبیب است و بس.» (ص 42)
14- ما با خیالبندیِ یک زندگانیِ "دیگر"، یک زندگانی "بهتر"، در حقیقت در حالِ انتقام گرفتن از این زندگی هستیم. (ص 50)
15- هنرمند نمود را از حقیقت برتر می شمارد؛ اما نمود اینجا هم باز به معنای حقیقت است، اما در قالبی برگزیده، نیرومند و سرو سامان یافته به دست هنرمند. (ص 51)
16- عشق یعنی روحانی کردن حسانیّت. (ص 57)
17- آدمی تنها به بهای بهره مندی از جدال های درونی است که بارور می ماند. (ص 59)
18- آدمی تا زمانی جوان می ماند که روح، دست و پای خود را دراز نکند و آرزومند آرامش نباشد. (ص 59)
19- قدرت احمق می کند. (ص 86)
20- سیاست هر گونه جدیتی را برای پرسشهای خرد در خود فرو می بلعد. (ص 86)
21- خود را گول نباید زد که فرهنگ و دولت دشمن یکدیگرند؛ هر یک از این دو به هزینة دیگری زندگی می کند؛ بالیدن هر یک، از کیسة آن دیگری است. دوران های بزرگ زندگانیِ فرهنگی دوران های فرودِ سیاستند، آنچه از دیدگاه فرهنگی بزرگی است غیرسیاسی، و حتی ضدّ سیاسی است. (ص 90،91)
22- هیچ چیز بزرگ، هیچ چیز زیبا، همگانی نتواند بود. (ص 92)
23- هر کسی که خود را اندکی از قید خداشناسی آزاد می کند، می کوشد تا به عنوان آدمِ اخلاقیِ سختگیر، بی اندازه جلب احترام کند. این کفاره ای است که آدمیان بابت آن کار می پردازند. (ص 103)
24- اندیشمندترینِ مردمان، اگر که دلیرترین نیز باشند، دردناکترین بلاها را از سر می گذرانند که هیچ کس نگذرانده است. (ص 116)
25- شَرها همگی، در هوایِ ملایمِ ما، با گندیدن، به فضیلت بدل می شوند. (ص 117)
26- انسان می پندارد که جهان، خود غرقِ در زیبایی است و فراموش می کند که علت آن، خودِ اوست. این خودِ اوست که زیبایی را به جهان ارمغان داده است، اما دریغا که زیبایی ای بشری، و بس بسیار بشری! (ص 118)
27- تمامیِ فرهنگ و ادبیاتِ کلاسیک فرانسه از خاک دلبستگیِ جنسی بر رسته است؛َ در آن همه جا می توان پیِ ادبِ زن نوازی، حس و حال رقابت جنسی گشت، پیِ زن، و – دست خالی برنگشت... (ص 123)
28- کار دستگاه آموزش عالی، تبدیلِ آدم به ماشین، از راهِ خو گرفتن به ملال زدگی است. (ص 127)
29- انسان کامل [در عصر مدرن] کارمند دولت است. (ص 127)
30- مراحلی در زندگی هست که با رسیدن به آنها، بیشتر زیستن برازنده نیست... با سربلندی مردن بهتر است آنگاه که سربلند نمی توان زیست. (ص 133،134)
31- آزادی یعنی خواهانِ پاسخگویی به کردارِ خویش بودن. (ص 141)
32- آزادی یعنی نگاهداشت فاصله ای که ما را از یکدیگر جدا می کند. (ص 141)
33- آزادی یعنی بی اعتنا شدن به دشواری و تهیدستی، و حتی نسبت به زندگی؛ یعنی آمادگی برای قربانی کردنِ همه چیز در راهِ آرمانِ خویش، از جمله قربانی کردن خویش. (ص 141)
34- تعریف من از وجودِ مدرن، تضادّ فیزیولوژیک با خود است. (ص 146)
35- اینکه دیگران نمی دانند چه گونه از مردان بزرگ بهره برند، خود از بزرگیِ ایشان است. (ص 160)
36- هر آنچه آبستن آینده است، با درد همراه است. (ص 171)