منچستر یونایتدسال ۸۴ تو نانوایی کار میکردم خودم و رفیقم ساعت پنج صبح میرفتیم پیاده هم میرفتیم برادرم میرفت ماهیگیری ، گفت خودم میربرمتون . رفیقم همسایمون بود من داشتم کفش پام میکردم گفت من میرم سر کوچه تا بیای. که یه صدای رفیقم اومد تا دو نفر دارن میزننش که برادرم اومد یه چماقی همیشه تو پیکان داشت اینقدر زدشون اونا هم جیغ میزدن كه تمام کوچه دراومدن ما هم جوگیر شده بودیم با مشت تو سرشون میزدیم البته اونا دیگه افتاده بودن 😂
برادرم دوتاشون رو تو پیکان انداخت برای ماهم گفت سوار بشین بردشون تو خیابون انداختشون پایین با رنگبوس زد تو صورتشون و به پایه های برق بستیمشون و رفتیم برادرم هم سر اینا یه ماه رفت زندان بعد با سند دراومد