بنام انکه جان را فکرت اموخت
سلام ب همه دوست معمولیا - جاست فرندا - اونلی فرندا - سوشیال فرندا و دیگر گونه های فرندز
عیدتون مبارک ممنون انگار چ زود یادمون رفت همین ایام بود ی تعداد زیادی حادثه منا براشون اتفاق افتاد
متاسفانه فراموشی بدترین وبهترین یار ادمیزاده
امیدوارم فقط تو این فراموش کردنا دوستامونو فراموش نکنیم
دوستای ادم کسایین ک حرفی ک حتی ب همسرتم شاید نتونی بزنی رو میتونی راحت باهاشون درمیون بزاری
یادمون باش از دوستامون نمتونیم بک آپ بگیریم
فقط باید سیوشون کنیم
تو این قسمت از کافه فیلم خاستم ب همین بهانه چندتا از ابعاد عشق رو در سینما بررسی کنیم
عشق و خیانت - عشق و فداکاری - عشق و انتقام - عشق و حسرت و....
بفرمایید کافه فیلم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نام اثر : I Saw the Devil / من شیطان را دیدم - 2010
کارگردانJee-woon Kim
تهیه کنندهYoungjoo Suh
نویسنده
Jee-woon Kim - Hoon-jung Park
----------------------------------------------------------درباره فیلم---------------------------------------------------
خلاصه ی داستان: کیم سو هیون، افسر پلیس جوانی ست که همسر باردارش توسط یک قاتل روانی به نام کیونگ چول، تکه تکه می شود. او تصمیم می گیرد خودش به شخصه وارد عمل شود و انتقام بگیرد …
یادداشت: سینمای کره ی جنوبی نشان داده که در زمینه ی «اسلشر مووی ها» استاد است و توانایی این را دارد که هر بیننده ای را به هراس بیندازد و دچار کابوس کند. این فیلم هم از این موضوع مستثنا نیست. صحنه های تکه تکه شدن بدن، چنان با مهارت کار شده که دیدنش برای افرادی که مشکلات قلبی دارند، بسیار خطرناک است. اصولاً « من شیطان را دیدم» بیشتر در مقوله ی کارگردانی قابل بحث است تا فیلم نامه.
از لحاظ داستانی، نقاط گنگ زیادی در کار وجود دارد که چندان برایم روشن نبودند. ضمن اینکه اصولاً با داستانی یک خطی مواجهیم که چندان پُر و پیمان نیست و البته پایانی دارد که می توان از همان ابتدا حدس زد؛ اینکه پلیس عاشق پیشه، خودش تبدیل می شود به شیطان. اینکه ذات آدم ها با خشونت پیوند خورده و اگر راهی برای بروزش باشد، دل نازک ترین انسان هم می تواند جنایت های عجیبی انجام دهد. اما در مقوله ی کارگردانی، فیلم واقعاً تصاویر تکان دهنده ای ارائه می دهد و اوج آن هم در صحنه ای ست که کیونگ چول، راننده و مسافر یک تاکسی را با ضربات متعدد چاقو تکه تکه می کند و در طی این مدت، دوربین دور ماشین می چرخد و خون به اطراف می پاشد و ما شاهد سوراخ سوراخ شدن آدم ها هستیم. صحنه ای تکان دهنده و عجیب که مو بر تن آدم سیخ می کند. بازی فوق العاده سخت مین سیک چویی، بازیگری که هر چه از او دیده ام، مثل « همکلاسی قدیمی »، بازی هایی سخت و نفس گیر و انرژِی بر بوده، عالی ست.
از میان دیالوگ ها: کیونگ چول: (( کارا راحت پیش می ره چون پوستت خیلی لطیفه. ))
دوست کیونگ چول درباره ی کیم سو هیون:(( شیطونم با اون ملاقات کرده. اونم مث ما شده. لذتی که اون می بره، لذت یه شکارچیه. ))
==============================نقد و بررسی====================================
نقد اول
فیلم “من شیطان را دیدم”(I.Saw.the.Devil) مسلماً یکی از خشونتبارترین فیلمهای تاریخ سینماست. در این فیلم کلمه “انتقام” در نهایت آن برایمان تعریف شده است. صحنههای خونریزی و درگیریهای جنون آمیز در فیلم به شدت زیاد است. هیجان و تَنِش در فیلم بقدری زیاد است که کارگردان به راحتی ریسک کرده و همان ابتدای فیلم چهرهی قاتل را به ما نشان میدهد. او در همان آغاز فیلم برایمان مشخص میکند که این یک فیلم رازآلود و جنایی نیست.
در سکانس ابتدایی فیلم قاتل را میبینیم که سوار بر ماشینش درجاده حرکت میکند. اما چیزی که خیلی در این تصویر بستهای که دوربین از پشت صندلی راننده گرفته مشهود است آینه جلوی ماشین می باشد.جایی که دو بال فرشته در دو سمت آینه نصب شده است که در تاریکی مانند شاخ می باشد. این سکانس را می شود به دو صورت تعبیر کرد. اول اینکه میتواند نشانگر شیطان باشد فرشتهای که پس از طرد شدن با افکار انتقامجویانه به دنبال شکار انسانها افتاد. که این تعریف شاید بیشتر میتواند برای سوهیون(پلیسی که به دنبال انتقام است)مناسب باشد. دوم اینکه میتواند نشانگر شیطانی باشد که با ظاهری شریف به شکار و کشتار وحشیانه انسانها مشغول است.این تعریف مسلماً برای کیونگ چول(قاتل)مناسب میباشد.
نقدی صریح به انتقام…
این فیلم نقدی صریح به انتقام و کینه است اما یافتن پیامهای اخلاقی در لابهلای این حجم از خشونت زننده کاری سخت و دشوار است. چیزی که هنگام دیدن این فیلم تجربه میکنید این است که حس انتقام و نفرت همزمان با شخصیت “کیم سوهیون” در شما نیز شدت می گیرد. شاید قصد کارگردان نیز از به تصویر کشیدن این همه خشونت ایجاد حس همدردی با شخصیت “سوهیون” در شما بوده است. تا در پایان بتواند یک تلنگر احساسی محکم به شما بزند جوری که انگار خودتان آن احساسات را تجربه کردهاید.گفتنیست که فیلمنامه دارای نواقصی نیز میباشد که به وضوح در فیلم مشخص می باشد اما این ایرادات در اکثر موارد لطمهای به روایت داستان نمیزند.
بازیهای بسیار عالی
《لی بیونگ-هان》 در نقش “کیم سوهیون” بسیار عالی و پراحساس ظاهر شده است و بخوبی از پس فراز و نشیبهای احساسی شخصیتش برآمده است. اما 《چویی مین-سیک》در نقش “کیونگ چول” که نقش قاتل را برعهده دارد ، چیزی فراتر از عالی و در حد شاهکار نقشآفرینی کرده است. او آنچنان در ایجاد حس تنفر در شما استادانه ظاهر میشود که در پایان شما نیز همراه با دیگر شخصیتها به دنبال شکارش هستید. البته تواناییهای “چویی مین-سیک”را پیشتر در شاهکار سینمای کُره یعنی فیلم “Oldboy” تماشا کرده بودیم.
از دیگر نکات قابل توجه در فیلم،فیلمبرداری متفاوت و جلوههای تصویری آن میباشد که بسیار عالی کار شده است.برای مثال میتوان به سکانس مشهور درگیری “کیونگ چول”با دو قاتل دیگر در ماشین یاد کرد که چرخش دوربین و اسلوموشن تصویر سکانس فوقالعاده تماشایی را رقم زده است. موسیقی متن نیز در برخی موارد خوب کار شده اما نمیتوان آن را فوقالعاده خواند.
کیونگ چول: “چرت و پرت گفتن دیگه بسه،تو باختی فکر میکردی تا الان تو با من بازی میکردی؟ گه خوردی! من اصلا نمیدونم درد چی هست! ترس؟نمیشناسم چیزی ندارم که بتونی از من بگیری پس تو باختی”
بازی با شیطان…
انتقام به مانند یک بازی دو سر باخت می ماند که در این فیلم به زیبایی به تصویر کشیده شده است. اینکه حتی انتقام نیز نمی تواند آن حس تهی و تو خالیی که در قلب “کیم سوهیون” بوجود آمده است را پر کند. انگار یک داستان با شیطان شروع کرده باشید. خوب مسلما این یک نقشه یک طرفه به سوی نابودی و شکست است. ولی اینکه تا این اندازه خشونت برای نشان دادن مسئله ی “انتقام” ضروری باشد ، این یک علامت سوال است که برای همه ی بیننده هایی که این فیلم را می بینند پیش می آید و مسلما جواب قانع کننده ای برای آن نخواهید یافت!
---------------------------نقد دوم---------------------------
«من شیطان را دیدم» (I Saw the Devil) فیلمی است در ژانر ترسناک، روانشناسانه و جنایی به کارگردانی «کیم جی وون» محصول سال ۲۰۱۰ کرهجنوبی.
داستان فیلم در یک شب برفی و با مکالمه یک زوج عاشق، شروع میشود ولی برخلاف انتظار بیننده، این شب برفی و به ظاهر رمانتیک بهخوبی و خوشی ختم نمیشود. سو هیون، افسر پلیس جوانی که در ابتدای داستان مشغول مکالمه با همسر باردارش بود، در آن شب همسرش را به طرز وحشتناکی توسط یک قاتل روانی به نام کیونگ چول از دست میدهد. سو هیون بعد از آن شب مخوف تصمیم میگیرد خودش به شخصه وارد عمل شود و از این قاتل روانی به شیوهای کاملا جدید، انتقام بگیرد.
«من شیطان را دیدم»، فیلمنامه قابل قبولی دارد و مخاطب را برای فهمیدن جزئیات و عاقبت شخصیتها تا پایان به دنبال خود میکشد البته کارگردان هم در این فیلم توانسته مخاطب را با استفاده از تعریف جدیدی که از مجرم و گناهکار ارائه میدهد، واقعا بترساند و حس بسیار بدی را در مخاطب به وجود بیاورد ولی با این اوصاف هرچند چنین فیلمی در کرهجنوبی خیلی خاص و متفاوت است؛ اما در واقعیت «من شیطان را دیدم» دقیقا تکراری از مفاهیم اغلب فیلمهای ژانر وحشت هالیوودی است.
در «من شیطان را دیدم»، این نظر که در انسان «ذات بدی» بر «ذات خوبی» غلبه دارد و حتی انسانهای به ظاهر خوب هم میتوانند در موقعیتهای متفاوت، بدترین و پستترین اعمال را مرتکب شوند، به تصویر کشیده میشود. البته درمورد این مساله که انسان حق انتخاب دارد حرفی نیست اما تکرار مداوم این مفهوم که بدی بر ذات انسان غالب است، دیگر حتی برای سینمای هالیوود هم تکراری شده چه برسد به سینمای کره که سعی دارد با لحن و زبانی متفاوت همان مفاهیم را به تصویر بکشد.
در «من شیطان را دیدم» سو هیون (با بازی لی بیونگ هان) که نقش افسر پلیس دلشکسته را ایفا میکند، بههیچوجه شبیه یک انسان عادی رفتار نمیکند، این شخصیت ابتدا بهعنوان یک پلیس وظیفهشناس به مخاطب معرفی میشود که قرار است مثلا به امنیت اجتماعی اهمیت بدهد ولی بعد از اتفاق ناگواری که برایش میافتد جان انسانهای دیگر برایش کماهمیت میشود، تا جایی که بهخاطر یک انتقامگیری عجیب از قاتل همسرش، جان انسانهای دیگر را به خطر میاندازد و هیچ اهمیتی هم به آسیبهای وارده از طرف این قاتل روانی به مردم نمیدهد. او به خاطر همین با وجود اینکه میتواند قاتل را دستگیر کند، با او بازی میکند تا بهاصطلاح به قولی که به همسر مرحومش داده، عمل کند و بیشترین زجری که میتواند را به این قاتل بدهد!
در «من شیطان را دیدم» روابط بین شخصیتها بیشتر از اینکه به یک کشور شرقی شباهت داشته باشد، شبیه یک کشور غربی است. مخاطب در این داستان میتواند ملغمهای از نشانههای فیلمهای هالیوودی از قبیل «هفت»، «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» و… را ببیند، طوری که نویسنده «من شیطان را دیدم» همه تلاشش را کرده تا به مخاطب ثابت کند کرهجنوبی هم قاتلان بیرحمی مثل کشورهای غربی دارد!
سر تا سر سکانسهایی که مربوط به قاتل ماجراست پر از برهنگی، خشونت، خونریزی و صحنههای مشمئزکننده است و در داستان مدام فقط به این نکته اشاره میشود که قاتل عقده جنسی دارد و به غیر از این هیچ نشانه شخصیتی دیگری از او به چشم نمیخورد و بهاصطلاح هیچ ماهیت شخصیتی و انسانی دیگری ندارد.
انتخاب بازیگران در فیلم من شیطان را دیدم، کاملا حساب شده به نظر میرسد. استفاده از بازیگری چون لی بیونگ هان که قبلا در فیلم هالیوودی «جیایجو ظهور کبرا» بازی کرده است، کاملا هدفمند بهنظر میرسد و به فروش فیلم در گیشه کره و خارج از این کشور نیز کمک کرده است. بعد از بازی این بازیگر در من شیطان را دیدم، سیل پیشنهادهای هالیوودی به سمت لی بیونگ، روانه شد و او بیشتر این پیشنهادها را پذیرفت و بهعنوان یک بازیگر کرهای که به هالیوود راه پیدا کرده، شناخته شد و بهخاطر همین هم عجیب نیست که چرا نتفلیکس برای پروژه سریال «آقای آفتاب» که در کره ساخته شد، از لی بیونگ بهعنوان ایفاگر نقش یک سرباز کرهای-آمریکایی که به کره بازگشته، استفاده کرده است. چویی مین سیک، بازیگر نقش قاتل «من شیطان را دیدم» هم که قبلا بهخاطر بازی در فیلم معروف «پیر پسر» در ژانر جنایی معروف شده بود، بهنوعی برای مخاطب یادآور ترس و احساس ناخوشایندی است که از فیلم قبلی خود بههمراه دارد و به حس ترس در «من شیطان را دیدم»، کمک میکند.
چویی مین سیک هم در ۲۰۱۸ در فیلمی هالیوودی به نام «لوسی»، مقابل اسکارلت جوهانسن، یک کاراکتر بهشدت خشن چینی را بازی کرد.
«من شیطان را دیدم»، از نظر فروش در گیشه هم فیلم موفقی بود و توانست با بودجه ۶ میلیون دلاری، حدود ۱۳ میلیون دلار بفروشد.
==============================تحلیل فیلم================================================
من شیطان را دیدم (I Saw the Devil) فیلمی که در آن بارهای بار شیطان را میبینید اما خبری از خدا در آن نیست. در سکانس آغازین فیلم، زنی تنها، داخل خودروی خود در برف گیر کرده است و مردی به کمک او میآید. این مرد چه کسی است؟ شیطان!
فیلم، به سراغ مفاهیم مهم و عمیق انسانی، همچون خشم، انتقام و پوچی میرود. انتقام، شما را به آرامش نمیرساند اما انتقام نگرفتن هم آرامش را از شما _صدها برابر بیشتر_ سلب میکند. دیدگاهِ فیلم به مقوله انتقام، شبیه به دیدگاهِ نولان در فیلم یادگاری است. فرد فقط در یک صورت می تواند زنده بماند آن هم زمانی است که انتقام خود را از قاتل همسرش بگیرد. بعد از انتقام همه چیز پوچ به نظر میرسد. غم میماند و دلتنگی اما تا قبل از انتقام، شور و هیجانی وجود دارد که میتوان با آن زندگی کرد. در فیلم، مرد که پلیسی کار کشته و متعهد است، متوجه میشود قانون به اندازه کافی برای انتقام مفید نیست. او شکنجه و زجرکش شدنِ قاتلِ همسرش را میخواهد آن هم بارها و بارها. کاری که قانون نمیتواند برای او انجام دهد.
در فیلم میبینیم که سخت ترین مرحله قانونی یعنی رسیدن به مجرم به راحتی امکان میپذیرد اما این برای این مرد خشمگین، سادهترین قدم است. او میداند اگر مجرم را تسلیم قانون کند، زندگیِ خودش هم به پایان میرسد؛ انگیزهای برای او باقی نمیماند. اینجاست که کارگردان ما را با این پرسشِ مهم رو به رو میکند که اساساً فایدهی خشم و انتقام چیست؟ مخاطب در این فیلم به شدت سردرگم میشود. او شاهد زجرکش شدنِ یک قاتلِ بیرحم توسط پلیسی است که به قوانین پایبند نیست. باید منتظر چه اتفاقی باشد؟ از شکنجه قاتل خوشحال باشد؟ از قانون شکنی لذت ببرد یا از اینکه عمر و جوانیِ این پلیسِ درستکار در آتشِ خشم بسوزد، ناراحت باشد؟ مخاطب چنان سردرگم میشود که نمیداند منتظر افتادنِ چه اتفاقی در فیلم باشد. او میبیند که چگونه خشم و انتقام، زندگیِ پلیس را نابود کرده است. از طرفی میداند که پلیس، درست فکر میکند. دستگیریِ قانونیِ چنین قاتلِ چندشآوری نمیتواند آرامش را به مرد بازگرداند.
در این فیلم، عدالتی که توسط قانون به آن میرسیم، مضحک به نظر میرسد. فیلم نشان میدهد در دنیای مدرنِ امروزی، آن هم در کرهای که تا این حد پیشرفت کرده است، برخی از مفاهیم همچنان با مدرنیته در تضاد هستند. قانون، ساختهی دست انسانهای مدرن است اما روح آنها را ارضا نمیکند. قانون، عطشِ انتقام و خشم را نادیده گرفته و نمیتواند، تسکینی برای بشر باشد.
در این فیلم، یکی از بهترین پلیسها، خود هنجارشکنی میکند. قانون را فراموش میکند و به مبارزهی تن به تن میرود اما از طرفی هم میبینیم که قاتلِ روانی از این بازی، چندان بدش نمیآید. او همانقدر که دچارِ سادیسم است، دهها برابر مازوخیسم دارد. جنگیدن با چنین افرادی چه چیزی به ما اضافه میکند؟
در ادامه فیلم، سکانسی هست که قاتلِ روانی به خانهی یکی از دوستان قدیمیِ خود پناه میبرد. در آنجا شاهد این پدیدهی عجیب هستیم که این نوع افراد چه دوستان عجیبی دارند با چه روابطِ غیر منطقی و عجیبی؛ در آن حد که برای دوست خود، حتی جانشان را هم فدا میکنند و در مقابل به راحتی هم به هم خیانت میکنند؛ چنانکه به همسرِ دوست خود هم رحم نمیکنند. شاید اتحاد آنها نه در دوستی بلکه در جنایت است. آنها به جنایت وفادارند نه به یکدیگر. در همان سکانس میبینیم که یکی از آن دو مرد به این نکته اشاره میکند که در جوانی قصد داشتهاند به یکی از گروهکهای تروریستی ملحق شوند. فیلم به خوبی نشان میدهد این گونه افراد، ایدئولوژی و عقیدهای ندارند.
حتی برای پول هم آدم نمیکشند. آنها خوکهای کثیفی هستند که صرفا از لجنزارِ جنایت تغذیه میکنند. حال پلیسِ متعهد و درستکار به جنگ با یکی از این خوکها رفته و ما را به یاد جملهی مشهوری از شوپنهاور میاندازد که میگوید: ((جنگیدن با خوک چه سودی دارد؟ وقتی تو بیهوده کثیف میشوی و او از این جنگ لذت میبرد!)). این جملهای است که پلیس در پایان فیلم به خوبی آن را درک میکند. وقتی بدترین بلاها را بر سر قاتل آورده است، کوچکترین اثری از پشیمانی در وجود قاتل دیده نمیشود. حتی اثری از درماندگی هم در او نیست. مردی که خانوادهی خود را رها کرده و تا توانسته آدم کشته است، حالا چه اهمیت میدهد که اینگونه از او انتقام بگیرند؟
در سکانسی از فیلم که قاتل قصد تجاوز به دختری دبیرستانی را دارد، از او میپرسد: ((چرا به من توجه نمیکنی؟ آخر چرا هیچ کس من را دوست ندارد و به من توجه نمیکند؟)) شاید این سوال به مخاطب میفهماند حتی این قاتل بیرحم و متجاوز هم احساساتی داشته که از سوی جامعه، نادیده گرفته شده است. سرکوب این احساسات موجب شده تا او به یک بیمار روانی تبدیل شود. بیتوجهی از سوی جنسِ مخالف و طرد شدن از جانب خانواده، در شکلگیریِ چنین بیمارانی در عصر مدرن بی تاثیر نیست. در طول فیلم، ما در کشمکشِ خشم و انتقام قرار میگیریم.
پلیسِ جوان، برای همسرش که عاشقانه او را دوست داشته حتی یک قطره اشک نمیریزد و خشمِ خود را زنده نگه میدارد تا توانایی انتقام را همواره داشته باشد. نکتهی مهم اینجاست که او میداند با زنده نگه داشتن این مجرم، جان خیلی از افراد بیگناه را در خطر میاندازد و حتی منجر به مرگ دو مردِ بیگناه میشود اما باز هم نمیتواند از انتقامِ شخصی، صرف نظر کند و مرد را تحویلِ قانون بدهد. در واقع، وقتی به جنگ با شیطان میرود، خودش ناخواسته به یک شیطان تبدیل میشود. کم کم خود او هم به مردی روانی با رگههایی سادیسمی تبدیل میشود که برای انتقام همسرش، افراد زیادی را به خطر میاندازد.
--------------------------------------
منابع
سینما هفت نقد فارسی طومار سینما مدرنو....