بابام یهو درو باز کرد گفت بدو بدو واکسن کرونا رو ساختم فقط یه فندک بده باید حرارت بدمش گفتم ندارم رفت بیرون بلند به مادرم گفتیروز مچشو میگیرم
رفتم خونه دیدم بابام افتاده رو زمین داره خفه میشه، با ماژیک روی دیوار نوشت شمع توی گلوم گیر کرده با فندک آبش کن. گفتم بابا منکه فندک ندارم! بلند شد گفت کات، این آشغال نمیخواد با ما همکاری کنه.
رسیدم خونه دیدم بابام با بند کفش خودشو حلق آویز کرده اسممو صدا زد گفت زود با فندک این بند رو بسوزون نمیتونم نفس بکشم گفتمبابا من فندک ندارم پاشو گذاشت رو چارپایه بند رو باز کرد گفت بلاخره گیرت میندازم و رفت
با دوس دخترم داشتم حرف میزدم فاز شوخی گرفت گفت فندکتو بده تکلیفمونو روشن کنیم دیگه گفتم فندک ندارم رفت لای بوتهها به بابامگفت این لاشی همچنان داره مقاومت میکنه
رفتم دنبال رفیقم دم کمپ ترک اعتیاد کلی خوشحال بودیم که ترک کرده
اومد بیرون بهم گفت فندک داری داداش؟
گفتم نه، برگشت تو کمپ پشت دیوارا به بابام میگه این بی شرف نمیخواد لو بده
داشتیم با ماشین تو یه جاده تاریک و خلوت میرفتیم، بابام پشت فرمون خوابش برد رفتیم ته دره
چیزیمون نشد اما متوجه شدیم اطرافمون پر گرگه
پدرم سریع لباسشو دور چوب پیچوند و به بنزین آغشته کرد گفت پسرم اینو روشن کن گرگا ازش میترسن
گفتم چشم بابا ولی من که فندک ندارم
گفت آخر مچتو میگیرم
تو تاکسی بودم دختره به برجستگی روی جیب شلوارم نگاه کرد به راننده گفت مردم خجالت نمیکشن، کاش حداقل کمتر گرمی بخورن. اومدم بگم بخدا فندکه، یهو ماشین رفت تو گاردریل، بابام از صندوق عقب افتاد بیرون اومد گفت این چه طرز رانندگیه؟ خانوم شما چراانقد تصنعی بازی میکنی؟
یه بارم به دعوت بابام رفتم اعتراضات ضد نظام
وسط گاز اشک آور و باتوم بابام بدو بدو اومد سمتم گفت پسرم فندک بده پرچم این نظام ظالمو آتیش بزنم
گفتم من که سیگاری نیستم
یهو دیدم ماموره با بلندگو میگه: کات اقا کات، پاشید بریم
کولر ساز اومده بود خواست پوشالو باز کنه، گفت اقا ببخشید میشه فندک بدین من این طناب دورشو بسوزونم؟ داشتم میگفتم «آره داداش بیا» که همسایه کولرو روشن کرد و بابام از کولر اونا پرید بیرون
آژانس گرفتم، یه پیکان خیلی داغون اومد. راننده یه پیرمرد شکسته بود. دستاش میلرزید، معلوم بود چشاشم خوب نمیبینه. تو مسیر چنبار نزدیک بود تصادف کنیم، عصبانی شدم سرش داد زدم. با یه صدای خیلی آروم گفت شرمندهم، بعد از چن سال پشت فرمون نشستم. ماشین پسرمه، خودش بخاطر بدهی افتاده زندان. بفروشیمش پولش دردی رو دوا نمیکنه. باهاش خرج زن و بچهشو میدم. بعد بغض کرد،یه سیگار دراورد گذاشت گوشه لبش، شروع کرد جیباشو گشتن، گفت دیرت نمیشه دو دیقه نگه دارم این بغل یه آتیش بگیرم؟
گفتم لازم نیست پدرجان.. من فندک دارم.
نگه داشت، گریمشو پاک کرد، پیاده شد رفت در صندوق عقبو باز کرد گفت آقا امر دیگهای ندارین؟ بابام اومد بیرون گفته نه، میریزم بهکارتت. میتونی بری