ماجرا از این جا شروع شد که گرگین خان که بعد از شورش در گرجستان توبه کرده بود، میر ویس افغان را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد. میر ویس در اصفهان کسب اعتبار کرد و به چشمان خودش ضعف صفویه را دید. در سفری که به حج رفت و فتوای علمای اهل سنت را نیز در لزوم سقوط خاندان صفویه کسب کرد. او به بهانه حمله روس، خودش را به قندهار رساند و گرگین خان را کشت و خودش مستقلا به حکومت رسید. بعد از مدت کوتاهی که برادرش حکومت کرد، پسرش محمود افغان به قدرت رسید.
محمود افغان هر چند در آغاز موفق به فتح کرمان نشد ولی سرانجام آن جا را فتح کرد و به طرف اصفهان حرکت کرد. در طول راه، نمایندگان سلطان حسین صفوی نزد او آمدند ولی به نتیجه نرسیدند. او اصفهان را محاصره کرد. محاصره هفت هشت ماه به طول انجامید و کار به جایی رسید که مردم گوشت سگ و گربه می خوردند و آن قدر کم شد که پس از آن اقدام به خوردن گوشت دیگر هموطنان خودشان کردند.
از طرف دیگر، جنازه های زیادی در اصفهان ریخته بود و دفن آن ها بسیار سخت شده بود. در این شرایط تنها تدبیری که دربار صفوی کرد این بود که یکی از پسران شاه سلطان حسین را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند. ابتدا سراغ سلطان محمد میرزا رفتند و او را از حرمسرا بیرون آوردند. او قبول نکرد و وقتی جمعیت را دید ترسید و به حرمسرا بازگشت.
سراغ پسر دیگر سلطان حسین بنام صفی میرزا رفتند و او نیز قبول نکرد. سومین پسر او طهماسب میرزا را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند و مخفیانه او را فراری دادند؛ به این امید که به شهرهای دیگر مانند قزوین، کاشان و ... برود و به شکستن محاصره کمک کند. دولت صفوی ایالات مختلفی از خراسان و آذربایجان و ... داشت ولی نتوانست از این پتانسیل استفاده کند و این مساله، انسان را به تعجب وا می دارد که چطور از این ظرفیت استفاده نکردند. در این ماموریت، طهماسب موفقیتی کسب نکرد.
روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید گویا به ذهنش خطور کرد که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد؛ یعنی دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای سال 1135 قمری، برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد که اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد. حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و با دختر سلطان حسین ازدواج نمود. او دختر دیگری از شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر خم آورد.
سوال: سرنوشت سلطان حسین چه می شود؟
یک خطر همچنان برای سلطان محمود وجود داشت و آن خطر، همان ولیعهدی بود که از اصفهان خارج شده بود و به قزوین رفته بود. محمود یکی از سرداران خودش به نام امان الله خان را به قزوین فرستاد. آن شهر را محاصره کردند. طهماسب فرار کرد و این شهر به تصرف افغان ها درآمد. کارهایی در آن شهر کردند که موجب شورش مردم قزوین شد که در آن چهار هزار افغانی کشته شدند. خود امان الله خان نیز در قزوین زخمی شد و عقب نشینی کرد و به اصفهان برگشت.
محمود افغان با این اتفاق، خشمگین شد و ضیافتی را در اصفهان تشکیل داد و بزرگان آن شهر را جمع کرد و همه را از دم تیغ گذراند. دستور قتل عام درباریان را صادر کرد و دوازده تن از پسران و شش تن از برادران شاه را کشت. حتی یک طفل هفت ساله ای بنام باقر میرزا را از دامان پدرش شاه سلطان حسین جدا کردند و کشتند. بدین ترتیب قتل عامی صورت دادند.
از تقدیر الهی، دو روز بعد از این کشتار، محمود افغان دچار جنون شد؛ بگونه ای که اطرافیانش مجبور شدند او را دستگیر کنند و پسر عمویش اشرف را در سال 1137 قمری یعنی دو سال بعد از تصرف اصفهان جانشین او کنند و بعدا نیز ناچار شدند محمود را خفه کنند.
در این حال شاه سلطان حسین در منزلی تا سال 1140 قمری زندانی است. در این حین، خبر می رسد عثمانی ها به سمت قزوین واصفهان حرکت می کنند و می خواهند شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند. زمانی که این خبر به اصفهان می رسد اشرف افغان فرار می کند؛ زیرا عثمانی ها قزوین را تصرف کرده بودند و عازم اصفهان بود.
اشرف چون نگران بود شاه سلطان حسین دوباره به حکومت برسد کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. بدین گونه بود که شاه سلطان حسین در سال 1140 قمری کشته شد و جنازه اش را به شهر قم منتقل کردند.
ظهور نادرشاه افشار
حرکت هایی در ایران رخ می دهد که یکی از مهم ترین آن ها نادر شاه افشار است. او به کمک شاه طهماسب می آید و اشرف افغان را شکست می دهد. افغان ها تا هندوستان فرار می کنند و نادر تا دهلی آن ها را تعقیب می کند. در دهلی به بهانه این که چرا به افغان ها پناه دادید؟ ثروت آن ها را غارت می کند و به ایران می آورد. هنوز هم هندی ها از نادر می ترسند؛ چون زمانی که به آن جا رفت قتل عام کرد.
نادر شخصیتی است که درخشیده و هنوز نادر شاه نشده است. او نادر قلی بیگ افشار است که به کمک طهماسب دوم آمده است. بعد از این که موفق می شود افاغنه را از ایران بیرون کند شاه طهماسب را دستگیر می کند و خودش مدعی حکومت می شود. پسر او را که طفلی بود به عنوان جانشین او تعیین می کند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده می گیرد. در سال 1148 در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد. البته برخی اعضاء در این شورا بودند که مخالفت کردند که نادر آن ها را کشت.
بالاخره جدیتی که صفویه در رواج مذهب داشتند نادر شاه نداشت. او تا سال 1160 قمری زنده است و قدرت را در دست دارد و عمده حکومتش به درگیری با عثمانی و شورش های داخلی گذشت. آن قدر شورش اتفاق افتاد که دیوانه شد و دستور نابینا کردن فرزند خودش را صادر کرد. او گرچه در ابتدا فردی محبوب بود ولی در اواخر عمرش بسیار خشن و منفوری شد.
بعد از او مدت کوتاهی پسرش حکومت کرد تا این که کریم خان زند توانست سلسله کوتاه افشاری را براندازد و با استقرار در شیراز دوره زندیه در تاریخ ایران آغاز می شود. بعد از او لطفعلی خان زند و بعد از او آغا محمد خان قاجار در سال 1210 تاج گذاری کرد.
شبخوش