معاصران بتهوون وی را چنین توصیف میکردند: مردی کوتاه قد با هیکلی درشت که موهای سیاه، زبر، وزکرده و شانه نخوردهاش، مارهای مدوسا را به یاد میآورد. خصوصیاتی که بی شباهت به دیگو مارادونا نبود. کسی چه میداند؟! میتوان لحظهای تصور کرد که خداوندگاری شاید روزی دست به خلقتی زده باشد. پس او «لودویگ بتهوون» را آفرید تا از ریتم سازش در عرش خود حظ ببرد. ونسان ونگوگ را خلق کرد تا تصویرگری را بفهمد، «گابریل گارسیا مارکز» را آفرید تا ملائکه برایش داستانهای او را بخوانند و مارادونا را آفرید تا به تماشای فوتبال بنشیند.
باورش سخت خواهد بود که دیگر مارادونایی وجود ندارد. اما اکنون می توانیم بگوییم نبوغ او قادر به آرامش ابدی و جاودانه خواهد بود. دیگر سر و صدایی برای آزار او نیست، بلکه اوج گرفتن شخصیتی است که باید به خاطر همه ویژگی هایش ستایش شود، اما به خاطر همه اشتباهاتش نیز ستایش شده است. مرگ مارادونا بیش از هرچیزی جهان فوتبال را تحت تاثیر قرار داد. آلبرتو فرناندز، رئیس جمهور آرژانتین که ارتباط نزدیکی با مارادونا داشت، سه روز عزای عمومی در آرژانتین اعلام کرد، دشمنان دیرینه، هواداران بوکاجونیورز و ریورپلاته در آغوش یکدیگر و در سوگ ال دیگو نشستند. ناپل در بهت فرو رفت، هواداران ناپولی مقابل ورزشگاه سن پائولو که حالا باید آن را بنام «دیگو آرماندو مارادونا» بشناسیم، برای دیگو که کیلومترها آن طرف تر، در کاسا روسادا به تابوت سپرده شده بود، مراسم یادبود گرفتند. ناپل تا صبح نخوابید.
هیچ گاه مارادونای جدیدی پیدا نمی شود، نه کسی با کیفیت فوتبال، بلکه کسی با زندگی، روایت و محبوبیتش. برای بالاترین اوج ها و پایین ترین سقوط هایش، مجموع تمام داستان های غم انگیز و جنگ های حماسی که او را به چنین شخصیت کاملی تبدیل کرد. مارادونا، خدای فوتبالی اما با قدرتمندترین جنبه انسانی بود. مارادونا بازیکنی بود که از فوتبال پیشی گرفت. حتی گرم کردنش هم برای هواداران ارزش فوق العاده ای داشت و همه چیزهایی که او را احاطه می کردند او را به یک بُعد کاملا جدید منتقل کرد. نمی توان 10 نوامبر 2001 را فراموش کرد که در لابومبونرا اشک می ریخت، برای هواداران سخنرانی میکرد و می گفت:«فوتبال زیبا ترین و سالم ترین ورزش در جهان است. من اشتباهات زیادی مرتکب شدم، اما توپ هرگز کثیف نمی شود.»
خداحافظی مارادونا از دنیای بازیگری در لابومبونرا
اگر گمان می کنید محبوبیت مارادونا محدود به بازی هایش در جام جهانی 1986 است، سخت در اشتباه هستید. بازی های دیگو در 20 سالگی با پیراهن آرخنتینوس جونیورز، قلب همه هواداران فوتبال از بولیوی تا مکزیک را برد. مارادونا با نمایش های خیره کنندهاش در 20 بازیِ پیش فصل، برای تیم خود، 40 هزار دلار که مبلغ زیادی درآن مقطع محسوب می شد، جمع آوری کرد. در 19 فوریه 1980، خاک کلمبیا حضور ستاره را جشن گرفت. یکسال قبل، آرژانتین در جام جهانی زیر 20 سال، با درخشش دیگو شوروی سابق را شکست داده بود و قهرمان شده بود. مارادونا توپ طلای مسابقات و عنوان بازیکن سال آمریکای جنوبی را از آن خود کرده بود. ورود او به شهر متوسطِ پریرا غوغا به پا کرد. باشگاه «دیپورتیوو پریرا» از مردم خواست که به استادیوم بروند و روزنامه محلی «لاتارد»، پوشش غیرمعمولی را به آن اختصاص داد. سه جلد متوالی آن روزنامه طی سه روز، مقالاتی با چهار ستون شامل عکس و پیگیری تقریباً دقیقه به دقیقه بازی ها را در اختیار همه مردم قرار می داد. سایر رسانه های بزرگ کلمبیایی مانند "ال تیمپو" و "ال اسپکتادور" نیز به گزارش حضور مارادونا در کشورشان مشغول شدند. روز بازی دوستانه با دیپورتیوو پریرا فرا رسید. بازی دوستانه یک بازی پرگل بود. چهار بر چهار تمام شد و ورزشگاه "هرنان رامیرو ویلگاس" با 25 هزار تماشاگر کاملاً پر به نظر می رسید. همه اتفاق نظر دارند که بهترین لحظه آن مسابقه در دقیقه 70 رقم خورد که مارادونا همه بازیکنان روبه روی خود را نابود کرد. گویی که او شش سال از زمان خود جلوتر بود و صدای گزارشگر که او را با "شروع نبوغ فوتبال جهان" معرفی می کند، طنین انداز می شد. این گل، حتی سریعتر از گلی بود که برابر انگلیس به ثمر رساند؛ این گل، به جای 10 ثانیه و شش صدم ثانیه، 8 ثانیه به طول انجامید! «ال پلوسا» توپ را در میانه میدان از هم تیمیاش گرفت، با یک چرخش سریع «فرید پرچی» را مغلوب کرد که سعی در متوقف کردنش داشت. او متوقف نشد و به مسابقه ادامه داد. پرچی دوباره جلوی او درآمد، اما اصرارش بی فایده بود. بین او و مدافع دیگر، کودک 20 ساله ای پا به توپ فرار می کرد که روبروی خود «آلبرتو کنترا» و «هنری ویافارا» را داشت. همه با عجله به عقب بر میگشتند و با تکل های خشن سعی در متوقف کردن دیگو داشتند. با ورود دیگو به محوطه هجده قدم، دروازه بان دیپورتیوو، «روبرتو واسکو» از شش قدم بیرون آمد، که در بهترین حالت همانند، «پیتر شیلتون» چهار دست و پایش سعی در متوقف کردن دیگو داشت. آخرین مدافع روی خط ظاهر شد اما نگرش قهرمانانه «مونو مونیوز» برای جلوگیری از گل شدن آن توپ، بیش از حد رویایی بود. مارادونا، مثل همیشه با پای چپ، موقعیت خود را تعیین کرد و گل سوم را به ثمر رساند. هفت روز بعد، نشریه آرژانتینیِ ال گرافیکو توالی 9 عکس را که خبرنگاران کلمبیایی گرفته اند، منتشر کرد. همه هواداران دست می زدند و مارادونا از میان مدافعان خشن فرار می کرد. سال ها تنها شاهدان عینی این گل، هواداران حاضر در استادیوم بودند. اما مارادونا در مصاحبه ای از آن به عنوان بهترین گل در زندگی حرفه ای خود یاد کرد. علاوه بر این، او گفت که آن روز از ناحیه انگشت شست آسیب دیده بود اما بازی کرد زیرا در غیر این صورت هم تیمی هایش حقوق دریافت نمی کردند. آن لحظه، به لحظه پریرا مشهور شد و 6 سال بعد در جام جهانی، در آفتاب سوزان آزتکا و در برابر ملتی تکرار شد که آرژانتینیها به خونشان تشنه بودند؛ همانطور که خود مارادونا اظهار داشت:«ما یک تیم را شکست ندادیم، یک ملت را مغلوب کردیم.»
از میان تیم های باشگاهی، مارادونا بیش از همه در "ناپولی" درخشید. مردمان ناپل پیش از مارادونا به "بو گندو های جنوبی" بین هواداران شمالی مشهور بودند؛ تا آن زمان تیمی از جنوب در لیگ قهرمان نشده بود. با ورود مارادونا، ناپولی دوبار قهرمان سری آ شد و یکبار با غلبه بر اشتوتگارت در فینال، قهرمان جام یوفا شد.
مارادونا لحظه های فوتبالی-حماسی زیادی رقم زده است. در ال کلاسیکو برابر رئال مادرید، او دروازه بان مادریدیها، «آگوستین» را دریبل کرد و هنگامی که به دروازه خالی نزدیک می شد، دقیقاً در حالی که مدافع مادریدی، «خوان خوزه» در یک تلاش نا امیدکننده برای مهار ضربه سُر می خورد، متوقف شد و در نهایت مدافع به تیر دروازه برخورد کرد تا مارادونا توپ را به داخل دروازه هدایت کند. این گل ترکیب سرعت، یک کنترل مغناطیسی، یک برجستگی فیزیکی، یک لمس توپ ماهرانه و یک تمام کنندگی مطمئن بود. باورکردنی نیست؛ همه این خصوصیات در یک گل! فقط مارادونا می توانست این کار را انجام دهد. پیش از شاعر، دیگو بود که تشویق هواداران وفادار لوس بلانکوس را برانگیخت. این یک شاهکار بود که فقط برای سه نفر در تاریخ ال کلاسیکو رخ داد؛ مارادونا، رونالدینیو و آندرس اینیستا. چیپ حیرت انگیز برابر ستاره سرخ و ایستاده تشویق شدنش، هد زیبای بیرون محوطه اش به میلان در روزی که ناپولی چهار بر یک شاگردان آریگو ساچی را در سن پائولو شکسته داده بود و مارادونا یک گل و یک پاس گل ثبت کرده بود، عملکرد فوق العادش برابر بلژیک در نیمه نهایی جام جهانی 1986، جادوی بازیاش در برتری 3-0 ناپولی برابر یوونتوس در دور دوم مرحله یک چهارم نهایی یوفاکاپ 1989، برد 2-0 برابر بایرن مونیخ در دور رفت نیمه نهاییِ همان جام، پاس گل تماشایی اش در دقیقه 81 به کلودیو کانیجیا، برابر برزیل در یکشانزدهم جام جهانی 1990 درحالیکه برزیل بر بازی مسلط بود و... همه نشانی از نبوغ او بود.
ال دیه گو به هنگام بالا بردن کاپ قهرمانی جام جهانی 1986
بااین حال، مارادونا فراتر از حتی درخشش در زمین فوتبال در یک بازی خاص بود. جسارت و محبوبیت ال دیگو بود که اشک هایش در فینال جام جهانی 90 را از خوشحالی لوتار ماتیوس برای قهرمان جهان شدن، مشهور تر میکرد. مردمان عادی، برای قهرمان شدن نیاز به قهرمانان معاصر دارند. هیچ کشوری نیست که از این قاعده فرار کند. هر جامعه ی فرهیخته یا تحصیل نکرده، ثروتمند یا فقیر، سرمایه دار یا سوسیالیست، این اشتیاق بعضاً غیرمنطقی را با تمام وجود می خواهد. یک بت برای پرستش، برای انگیزه ی زندگی. اشتیاق به پرستش یک بت، معمولا با افول او، چه سیاستمدار باشد، چه ستاره ی راک و چه یک فوتبالیست، از بین می رود اما برای هواداران فوتبال در مواجهه با مارادونا، این اصل هرگز صادق نبوده است. تحسین یک فوتبالیست در حال بازی همانند تحسین یک نقاشی انتزاعی یا یک شعر ناب است. مارادونا همه فضایل فوتبالی را داشت، تکنیک، مهارت، سرعت، قدرت، جنگندگی و عشق! همه این ها به سختی می تواند با حالت های مخرب اجتماعی همراه باشد. اما کیست که نداند در این زمینه اگر قرار است قهرمانانی با این خصوصیات را داشته باشیم تنها خواهیم گفت:"زنده باد مارادونا!"
در آرامش بخواب؛ «دیگو آرماندو مارادونا»