در گفتوگویی که ده روز پس از درگذشت احسان نراقی منتشر شده، وی ناگفتههایی از خودکشی صادق هدایت، نویسنده ایرانی روایت کرده است.
نراقی درباره چگونگی آشناییاش با هدایت گفته است: «با هدایت در دوران دبیرستانم در کافه فردوس آشنا شدم و میدانید که من اواخر دوران دبیرستانم را در تهران گذراندم و اکثرا در منزل پسرعمهام مهندس پرخیده اقامت داشتم و شرایطی پدید آمد که به مدت دو ماه صادق هدایت با ما در آن منزل همخانه بود، بنابراین به او بسیار نزدیک شدم.»
او میافزاید: «شاید ندانید نخستین مقالهای که من در طول عمرم به چاپ رساندم مقالهای درباره هدایت بود که وقتی در ژنو بودم آن را نوشتم و برای چاپ به نشریهای دانشجویی به نام «دانشجو» که در دانشگاه تهران چاپ میشد، دادم و آقای ایرج علیآبادی، حقوقدان برجسته که آن زمان با برخی دوستانشان آن مجله را در میآوردند، آن مقاله را به چاپ رساندند.»
این جامعهشناس و نویسنده ایرانی که روز ۱۲ آذر در سن ۸۶ سالگی در تهران درگذشت، به اختلاف نظر خود با دکتر علی شریعتی درباره هدایت اشاره کرده و گفته است: «من برخلاف گفتههای آقای شریعتی که درد هدایت را "درد بیدردی یک طبقه اشرافی مرفه که کار نمیکند بلکه از دسترنج دیگران میخورد"، دانسته بود و مسلم است که این نگرش برآمده از یک نگرش عقبمانده چپ ارتدوکس است، هدایت را یک فرد اصیل و دردمند میدانم که هم داستاننویس برجستهای بود و هم روشنفکری بسیار تیزبین و شجاع که نظیرش را در تاریخ ایران به هیچ وجه دیگر مشاهده نکردهایم.»
او با تجلیل از آثار صادق هدایت میگوید: «من او را بسیار دوست داشتم و به افکارش هم منهای جاهایی که به صورت شیفتهواری از ایران باستان، به خصوص دوره ساسانیان تعریف و تمجید میکند، مثل کتاب سایه روشن و پروین دختر ساسان بسیار علاقهمند بودم و به خصوص از داستان سگ ولگرد او که به صورت تمثیلی بیچارگی و مفلوکی یک انسان ناامید مانند خودش را ترسیم میکند، بسیار خوشم میآمد.»
نراقی به شرایط روحی بغرنج هدایت در ماههای پایانی عمر اشاره کرده و گفته است: «اواخر عمر هدایت زمانی که او در پاریس اقامت داشت، من هم به همراه بسیاری از دوستانم نظیر مرحوم جمالزاده، مرحوم انجوی شیرازی، بزرگ علوی و پدر زن او در ژنو اقامت داشتیم. آن اواخر مهندس غلامعلی فریور، از اعضای مهم و برجسته حزب ایران و جبهه ملی هم برای انجام ماموریتی وارد ژنو شده بود. هدایت هم در ژنو به ما ملحق شد. شاید ندانید که آن وقت گرفتن ویزا برای ژنو حتی از طریق اروپا هم بسیار مشکل بود. زمانی که بالاخره موفق به گرفتن ویزا برای او شدیم، من شخصاً به او تلفن زدم و اطلاع دادم که به زودی میتواند برای گرفتن ویزا به سفارت مراجعه کند و او هم که خیلی عجله داشت، شاید فردای روزی که با او صحبت کردم، به سفارت مراجعه کرده و میبیند هنوز ویزایش نرسیده. او که در آن شرایط بسیار افسرده و ناآرام بود پس از دریافت این خبر به خانه برمیگردد و متاسفانه خودکشی میکند. غافل از اینکه عصر همان روز، ویزایش به سفارت رسیده بود.»
درباره دلایل خودکشی صادق هدایت روایتهای بسیاری نقل شده است. هدایت ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ با باز کردن شیر گاز در یک آپارتمان اجارهای در خیابان شامپیونه پاریس به زندگیاش پایان داد. او با یک ویزای پزشکی دو ماهه که او را «بیمار روحی» معرفی میکرد پا به پاریس گذاشته بود و به گفته جهانگیر هدایت برادرزادهاش امید داشت «تا از فضای خفهکننده ایران دور شده و بقیه عمر را به دور از لکاتهها و خنزرپنزریها بگذراند و از طرفی کتابهای خود را در فرانسه چاپ نموده و به شهرت و جایگاهی که لایق آن است برسد و با درآمد حاصل از آن زندگیای مستقل، که در آن که زیر دین خانوادهاش نباشد، تشکیل دهد.»
در این دو ماه اما هر آنچه ناملایمات بود بر سرش آمد، از بیماری سخت دوست صمیمیاش حسن شهید نورایی که در چاپ کتابهایش کمک زیادی به او میکرد تا ترور حاجیعلی رزمآرا [شوهر خواهرش] که موقعیت او را در سفارت ایران در پاریس تضعیف کرد. قبل از ترور رزمآرا [به واسطه نسبت خانوادگیاش] هدایت را بسیار تحویل میگرفتند و او احتمال میداد با کمک آنان بتواند کار اقامتش را انجام دهد. اما اکنون جواب سلامش را به زور میدادند. پس از آن ایده خودکشی که مدت زیادی با او بود، دوباره جان میگیرد.
هدایت در سال ۱۳۰۷ بعد از یک خودکشی نافرجام در نامهای خطاب به برادرش مینویسد: «همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم. چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمیخواهد و پس میزند! کسی تصمیم به خودکشی نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند.» این بار اما مرگ او را پس نزد و شیر گاز خانه شماره ۳۷ خیابان شامپیونه کارش را ساخت.
نراقی در این گفتوگو در پاسخ به این سوال که «آیا فکر میکنید اگر صبح آن روز ویزا به دستش میرسید، خودکشی نمیکرد؟»، تصریح میکند: «احتمالش خیلی زیاد بود. چرا که در آن مدت دائما دوست داشت از فضای سرد و مغموم آن زمان پاریس به ژنو و به خصوص نزد جمالزاده برود و البته فراموش نکنید که عواملی باعث تشدید افسردگی هدایت در آن زمان شد، یکی بیماری دوست عزیزش حسن شهید نورایی بود که در شرف مرگ قرار داشت و هر روز از هدایت میخواست بر بالینش حاضر شود و دیگری بیاعتنایی دانشکده هنرهای زیبا به او بود که کارمند رسمی آنجا بود و فقط ماهی ۲۰۰ تومان به او میدادند. همه اینها به اضافه سرخوردگی عمیقی که او نسبت به جامعه فرهنگی و مردم عادی ایران [به خاطر تضاد زیاد فکری با آنها] داشت، دست به دست هم داد و آن فاجعه را پدید آورد.»
شب خوش