علی اسفندیاری ملقب به نیما یوشیج مردی بود که با مجموعه شعر افسانه، که بیانیه ی شعر نو فارسی بود، انقلاب بزرگی در فضای راکد شعر و شاعری ایران ایجاد کرد؛ او آگاهانه کمر همت بست تا تمام پایه و اساس شعر کهن فارسی را به چالش بکشد. نیما یوشیج برای این هنر خود نام «شعر نو» را انتخاب کرد.
نیما یوشیج در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ در منطقه ای به نام یوش در نزدیکی کوه البرز که از توابع شهر نور مازندران می باشد، متولد شد. پدرش ابراهیم خان اعظام السلطنه نام داشت و شغل او گله داری و کشاورزی بود.
نیما از همان کودکی اسب سواری، تیراندازی و چند و چون زندگی روستایی را از پدرش فرا گرفت. وی ابتدا خواندن و نوشتن را نزد آخوند روستا یاد گرفت، ولی به خاطر آزار و اذیت های او، خیلی دل خوشی از معلم خویش نداشت.
خانواده ی نیما در یازده سالگی به تهران نقل مکان کردند و در خانه ای اجاره ای روبه روی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطه خواهان بود، و در کنار مدرسه ی دارالشفا ساکن شدند.
نیما ابتدا در دبستان حیات جاوید درس می خواند ولی پس از مدتی به یک مدرسه کاتولیک که در آن زمان مدرسه «سن لویی» نام داشت، فرستاده شد. سپس مورد تربیت و تشویق یک معلم خوش رفتار قرار گرفت، او کسی نبود به جز «نظام وفا» که امروزه شاعر به نامی می باشد. او بود که نیما را به شعر گفتن ترغیب کرد. نیما ابتدا سرودن شعر را به سبک خراسانی آغاز کرد.
نیما یوشیج در ۲۲ سالگی استخدام وزارت دارایی شد، ولی پس از مدتی آن را رها کرد. او اولین شعر خود را در سن ۲۳ سالگی سرود که مثنوی بلند «قصه ی رنگ پریده» نام دارد. خود نیما این شعرش را اثری بچگانه نامیده است.
در سال ۱۳۰۰ بود که اسم خود را عوض کرد و نام نیما را که به معنی کمان بزرگ است، برای خود انتخاب کرد. در دی ماه سال ۱۳۰۱ مجموعه شعر «افسانه» را سرود و شعرهایش را با نام نیما امضا کرد. او این اثر خود را که به نوعی سنگ بنای شعر نو بود را به استاد خود نظام وفا تقدیم کرد. سپس قسمت هایی از مجموعه ی افسانه را در مجله ی قرن بیستم که میرزاده عشقی سردبیر آن بود به چاپ رساند.
همزمان با انتشار این مجموعه جمعی از شاعران پیروی سبک کهن شعر فارسی مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی به شدت با او به مخالفت پرداختند، و حتی برخی از شاعران سنتی به مسخره کردن و آزار او روی آوردند.
نیما یوشیج در سال ۱۳۱۷ عضو هیات تحریریه مجله ی موسیقی شد و به فعالیت های مطبوعاتی مشغول شد. او در آن جا در کنار افراد شاخصی مانند محمد ضیاء هشترودی، عبدالحسین نوشین و صادق هدایت کار می کرد. سپس شعرهای «ققنوس» و «غراب» را که سروده بود را به همراه مقاله بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» چاپ کرد.
فعالیت های سیاسی نیما یوشیج
جنبش جنگل، انقلاب مشروطه و تاسیس جمهوری سرخ گیلان همه در دوران نوجوانی و جوانی نیما یوشیج اتفاق افتاد و او نمی توانست نسبت به این توفان های اجتماعی بی تفاوت باشد.
وی از نظر سیاسی طرز فکری چپ گرایانه داشت و با نشریه ایران سرخ که یکی از نشریه های حزب کمونیست ایران بود و در رشت چاپ می شد، همکاری قلمی داشت. او حتی تصمیم گرفت به میرزا کوچک خان جنگلی ملحق شود و با او به جنگ برود و جان خود را فدا کند.
زندگی خصوصی نیما یوشیج
نیما یوشیج در اوایل جوانی خود دلباخته ی دختری شد، ولی به خاطر اختلاف مذهب موفق نشد با او ازدواج کند. پس از گذشت مدتی از این شکست عشقی، برای بار دوم عاشق یک دختر روستایی به نام صفورا شد و قصد داشت با او ازدواج کند؛ ولی صفورا قبول نکرد به شهر نقل مکان کند، به همین خاطر دومین شکست عشقی نیما رقم خورد.
نیما یوشیج سرانجام در ششم اردیبهشت ماه سال ۱۳۰۵ با عالیه جهانگیری، دختر میرزا اسماعیل شیرازی و خواهر زاده ی جهانگیرخان صوراسرافیل، ازدواج کرد.
نیما به ازدواج به عنوان راهی برای رهایی از افکار پریشان خود نگاه می کرد، ولی دقیقا یک ماه پس از ازدواجش، پدرش ابراهیم نوری دار فانی را وداع گفت. در همین زمان بود که به خاطر بیکاری عملا خانه نشین شده بود و در تنهایی و سکوت به سرودن شعر می پرداخت.
در سال ۱۳۰۷ محل کار همسر نیما به شهر بابل منتقل شد، نیما همراه او به بابل رفت و پس از یک سال به شهر رشت نقل مکان کردند. عالیه که مدیر مدرسه بود، نیما را به خاطر بیکاری مورد سرزنش قرار می داد و از او می خواست به دنبال راهی برای کسب درآمد باشد.
پس از گذشت ۱۶ سال از زندگی مشترک نیما و عالیه بالاخره صاحب فرزند شدند. پسر آن ها به نام «شراگیم» در سال ۱۳۲۱ متولد شد. وی در حال حاضر در کشور آمریکا اقامت دارد.
این شاعر بزرگ و گرانقدر به دلیل سرمای شدید روستای یوش، به بیماری ذات الریه مبتلا شده بود. وی برای درمان به تهران رفت ولی روند درمان هیچ تاثیری نداشت و بهبودی حاصل نشد.
نیما یوشیج سرانجام در سیزدهم دی ماه ۱۳۳۸ از دنیا رفت وی ابتدا در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد، ولی در سال ۱۳۷۲ بنا به وصیت خود او، پیکرش را به خانه اش در یوش منتقل نمودند.
آرامگاه نیما یوشیج در حیاط خانه و در کنار آرامگاه خواهرش بهجت الزمان اسفندیاری و سیروس طاهباز نویسنده و مترجم ایرانی قرار دارد.
نمونه ای از شعر نیما:
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ " تلاجن " سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام، در آن دم که برجا درهها، چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
شب خوش