شاید ساده به نظر برسه ولی تو شرایط من واقعا دلهره آور بود ، فکر میکردم مُردم .
نمیدونم چطور باید شرح بدم ... باید با مکث خواند
خواب دیدم ، که از خواب بلند شدم ... و از اتاقم اومدم بیرون و فردی ( زن ) که احساس میکردم آشناست دیدم ، همون موقع متوجه شدم دارم خواب میبینم ... سعی کردم یه جوری از خواب بلند شم .... از خواب هم بلند شدم ، دوباره از اتاقم اومدم بیرون و دوباره همون فرد دیدم ... متوجه شدم تو خواب خوابم از خواب بیدار شدم ! ... بازهم سعی کردم از خواب بلند بشم و بلند شدم ولی دوباره تو خواب بودم ! ... هربار که از خواب بلند میشدم بازهم تو خواب بودم و وحشت کرده بودم ... هر بار از خواب بیدار میشد داد میزدم و سعی میکردم یه جوری جسمم تکون بدم تا واقعا هوشیار بشم ولی فایده نداشت ، ( من بعضی وقتا کابوس های وحشتاک میبینم و سعی میکنم مثل کسایی که زبونشون بند اومده داد بزنم تا بقیه متوجه بشن و بیدارم میکنن ولی این بار از بقیه پرسیدم هیچ صدایی ایجاد نکرده بودم ) به اون فرد میگفتم که من تو خواب ، خواب میبینم یادم نیست دقیقا چه واکنشی نشون میداد ولی به شدت با عصبانیت جواب میداد ... و با حالت وحشتناکی برخورد میکرد سرزنشم میکرد و ...
هر کاری تو خواب میخواستم انجام بدم دوباره این اتفاق تکرار میشد ( مثلا اگه سعی میکردم از خونه خارج بشم یا از اون فرد فرار کنم ) فقط زمانی که اون فرد میدیدم این اتفاق تو اون لحظه رخ نمیداد
احساس میکردم هر بار زمان به عقب برمیگرده و خواب من ری استارت میشه وحشتناک بود هرکاری میکردم هوشیار بشم فایده نداشت ، بنظرم خیلی خیلی طولانی شده بود فکر میکردم چند روز طول کشیده و به یقین رسیده بودم که مُردم ، نا امید شده بودم و دیگه تلاشی نمیکردم و بازهم این اتفاق تکرار میشد و ....
ولی ناگهانی احساس کردم که واقعا از خواب بیدار شدم
وقتی هوشیار شدم به شدت نفس نفس میزدم جالب بود پتو روی صورت و دهان و بینیم کشیده بودم و یه احساس خفگی شدیدی وجود داشت ... بدنم هیچ قدرت نداشت و کامل بی حس بود به سختی خودمو تکون میدادم ... نمیدونم شاید هم واقعا مُرده بودم !!!!!!!!!!!
فکر میکردم الان که از خواب بیدار شدم حداقل ظهر شده باشه ولی شاید کمتر از ۱ ساعت بود که خواب بودم ...
میشه ازش یه فیلم خوب ساخت