در پایان جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی، امپراتوری آلمان و امپراتوری روسیه از هم فروپاشیدند و اروپای شرقی و نواحی اروپا-آسیا را با درگیری بینالملل رقیب (با مطالبات رقابتی خود) به حال خود رها نمودند. پس از این رخدادها، این تنها امپراتوری روسیه بود که مجدداً تحت رهبری بلشویکها بازسازی شد. ژوزف استالین از طریق صنعتیسازی و حمله به آلمان نازی در جریان جنگ جهانی دوم، این کشور را به یک ابرقدرت رقیب برای ایالات متحده آمریکا تبدیل نمود. درحالی که روسیه به عنوان یک ابرقدرت حفظ میشد، توسط حزب کمونیست اتحاد شوروی بیشتر از خاندان تزاری به صورت یکپارچه باقی میماند.
اقتصاد حاکم تدریجاً ثابت کرد که کمتر میتواند، بر فناوریهای آتی صنعتی و نیازهای طبقه میانی جدید صنعتی و دیوانسالاری خوب جاافتاده حاصل از آموزش آن فائق آید. برنامه بازسازی پرسترویکا گورباچف، حاکی از واسازی اقتصادی بود و سیاست (باز) گلاسنوست وی بهطور سطحی اجازه میداد نوعی بیگانگی نژادی و ملی پدید آید. زمانی که گورباچف درصدد اصلاحات در حزب برآمد. او پیوندهای میان کشور و اتحاد شوروی را سست نمود.
در دهه ۱۹۸۰، دو رویداد ۱) استهلاک فزاینده و علنی ساختارهای اقتصادی و سیاسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ۲) تلاشها برای ترمیم و انجام اصلاحات برای بازگرداندن این فرایند در شوروی پدید آمدند. پس از جایگزینی سریع یوری آندروپوف و کنستانتین چرنکو (شخصیتهای انتقالی با تفکر و شیوه حکومت مشابه لئونید برژنف) میخائیل گورباچف که نسبتاً جوان و پرانرژی بود؛ تغییرات چشمگیری را در اقتصاد و رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی انجام داد. برنامه گلاسنوست وی، دستیابی عمومی به اطلاعات را پس از دههها فشار دولتی آزاد نمود. اما گورباچف تا سال ۱۹۹۱ نتوانست بحران سازمان یافته را در نظام شوروی مورد مدیریت کند. در این زمان، کودتای ۱۹۹۱ شوروی که توسط مأموران داخلی حکومت ضعف موقعیت سیاسی میخائیل گورباچف را نشان داد، پایان نظام اتحاد شوروی قابل مشاهده بود.
پیدایش جمهوری روسیه در اتحاد شوروی
به علت موقعیت غالب روسها در اتحاد شوروی، در بیشتر موارد، کمتر تفاوتی میان روسیه و اتحاد شوروی در اواخر دهه ۱۹۸۰ قائل میشدند. اما حقیقت آن است که رژیم تحت سلطه روسها به مفهوم آن نبوده که روسهای جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه ضرورتاً از این نوع آرایش (حکومتی) برخوردار بودهاند. در اتحاد شوروی، روسیه حتی از حداقل ابزار قرار گرفتن به عنوان ایالت بودن که جمهوریها از آن برخوردار بودند، همچون شاخه حزب کمونیست در سطح خود کاگب، شورای اتحادیه تجاری، دانشکده علوم، محروم بودهاست. دلیل این موضوع این است که اگر این سازمانها دارای شاخههایی در سطح روسهای جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه بودند، ممکن بود قدرت ساختارهای سطحی اتحاد را تهدید نمایند.
در اواخر دهه ۱۹۸۰، گورباچف اهمیت جمهوری سوسیالیست فدراتیو روسیه شوروی را کم برآورد نمود که به عنوان پایه دوم قدرت رقیب برای اتحاد شوروی محسوب میشد. نوعی واکنش شدید ملیگرایانه روسی، توسط برخی از روسها با اظهار این مطلب مطرح شد که روسیه مدت زیادی بوده که از طریق دادن یارانه نفت خام ارزان موجب فقیرتر شدن جمهوریها شدهاست. به عنوان مثال تقاضاهای مربوط به موسسات داخل روسیه افزایش مییافت که این به دلیل برابری بین جمهوری روسیه و اتحاد شوروی منجر به کاهش توسعه میگردید. همزمان با این که ملیگرایی در اواخر دهه ۱۹۸۰ طنین انداز میشد، تنش میان آنهایی که میخواستند اتحادیه تحت سلطه روسیه را یکپارچه نگهدارند و گروهی که خواهان ایجاد کشور قدرتمند روسیه بودند، تشدید شد.
این تنش در مبارزه تلخ قدرت بین گورباچف و بوریس یلتسین تجسم پیدا کرد. یلتسین با خارج شدن گورباچف از سیاستهای اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۷، به عنوان رئیس یک حزب بدون هیچگونه سوابق یا روابط مخالف، به یک خط مشی حزبی برای مقابله با گورباچف نیاز داشت. او آن را از طریق حضور خود، هم به عنوان یک ملیگرای روسی و هم به صورت یک دموکرات متعهد ثابت نمود. در یک موقعیت رو کردن اقبال به وی، او در انتخابات به عنوان رئیس شورای عالی جدید جمهوری روسیه در ماه مه ۱۹۹۰ برگزیده شد و عملاً بهطور مستقیم اولین رئیسجمهور منتخب روسیه گردید. در ماه بعد، به او اختیار داده شد تا قوانینی را مقدم بر قوانین اولیه روسیه وضع نماید و دو سوم بودجه را نیز کسر کند.
کودتای ۱۹ اوت ۱۹۹۱
در ۱۹ اوت ۱۹۹۱ هشت عضو بلندپایه حزب کمونیست از جمله رئیس کاگب، ضمن برکناری میخائیل گورباچف از رهبری اتحاد جماهیر شوروی، کمیته اضطراری کشور را تشکیل دادند. گورباچف، در یک خانه ییلاقی در ساحل دریای سیاه در بازداشت خانگی قرار گرفت. محل اقامت بتوطئه کودتای اوت ۱۹۹۱ توسط متعصبین کمونیست، با کمک یلتسین نقش برآب شد. طراحان کودتا میخواستند حزب کمونیست و اتحاد شوروی را حفظ کنند، ولی در عوض در جهت نابودی هردو کوشیدند.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
گورباچف، رقیب قدیمی خود و اولین رئیسجمهوری پس از دوران شوروی سابق، بوریس یلتسین را به از هم پاشاندن شوروی به منظور ارتقای منافع شخصی خود متهم نمود.
در پایان سال ۱۹۹۱، بزرگترین مشکل گورباچف، جنبشهای استقلالطلبانه در تعدادی از جمهوریهای شوروی بود. ادامه حیات شوروی، بدون جمهوریهای کشورهای حوزه دریای بالتیک یعنی استونی، لتونی، لیتوانی ممکن اما بدون اوکراین یا روسیه غیرممکن بود. نخستین شکاف در اتحاد جمهوریهای پانزدهگانه شوروی در مارس ۱۹۹۰ با اعلام استقلال سه جمهوری لیتوانی، استونی و لتونی پدیدار شد. اتحاد جماهیر شوروی پس از استقلال این سه جمهوری کوچک میتوانست پابرجا بماند اما شکاف بزرگ در بنیان اتحاد شوروی که به فروپاشی آن منجر شد، از تحولات داخلی بزرگترین جمهوری این اتحاد؛ یعنی روسیه آغاز گردید و آغازگر این حرکت کسی نبود جز یکی از یاران سابق گورباچف؛
در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ در یک دیدار پنهانی، بوریس یلتسین رئیسجمهور جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه، لئونید کراوچوک رئیسجمهور جمهوری سوسیالیستی شوروی اوکراین و استانیسلاو شوشکویچ رئیسجمهور جمهوری سوسیالیستی بلاروس شوروی در اقامتگاهی بسیار مجللی که برای پذیرایی از مقامات رسمی سطح بالا در جنگلهای بلاروس بنا نهاده شده بود با یکدیگر دیدار و پیمانی را امضا کردند که بر اساس آن کشورهای مستقل همسود پدید آمدند و روسیه خود را به عنوان جانشین اتحاد جماهیر شوروی معرفی کرد.
در بیست و پنجم دسامبر، میخائیل گورباچف از سمت خود کنارهگیری کرد و اتحاد شوروی بهطور رسمی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ از هم پاشیده شد. یک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهیر شوروی اعلامیه انحلال این کشور را تصویب کرد.
آخرین اقدام انتقال قدرت از اتحاد شوروی به روسیه با انتقال کیفهای (اسناد) مربوط به کدهایی بود که اطلاعات مربوط به جنگافزار هستهای این کشور را از گورباچف به یلتسین منتقل میساخت.