به گزارش طرفداری و به نقل از اوله، لیونل مسی، ستاره آرژانتینی باشگاه بارسلونا به مناسبت سالگرد انتشار نشریه اوله گفتگوی مفصلی انجام داده است. صحبت های او را در ادامه بخوانید:
15 سال است فوتبال بازی می کنید. چه خاطره ای از روزهای اول فوتبال خود دارید؟ بازی در سنین 8 یا 9 سالگی ...
حتی قبل از آن هم وقتی 4 یا 5 ساله بودم و شروع به راه رفتن کردم، با توپ راه می رفتم. بله اولین بازی هایم در تیم گرندولی را به خاطر دارم. با برادر و پسر خاله های بزرگترم بازی می کردیم. دقیقا اولین بار را به خاطر ندارم اما می دانم از سن کم با توپ فوتبال راه می رفتم و از سن 4 سالگی شروع به فوتبال بازی کردن در سطح باشگاهی کردم و دائما در خیابان ها فوتبال بازی می کردم.
گویا مادربزرگتان علاقه زیادی به فوتبالیست شدن شما داشت و یک جمله معروف هم به مربی تان گفته بود
این را به من هم گفته اند. رده سنی من با برادرانم فرق داشت. یک روز تیم متولدین 86 در حال بازی کردن بودند و یک یار کم داشتند و مادربزرگم به مربی گفته بود مرا در ترکیب بگذارد و مربی هم گفته بود امکان ندارد او را در ترکیب بگذارم. حیلی کوچک است. مگر دیوانه شده ای؟ بازیکنان دیگر به او آسیب می زنند و مادر بزرگم نیز گفته بود او را به زمین بفرست او را به زمین بفرست. در نهایت به زمین رفتم و چند حرکت خوب داشتم و از آن وقت به بعد... مادر بزرگم به مربی گفته بود: برایش کفش بخر، هفته آینده دوباره سر تمرین می آورمش و شروع کار از آنجا بود.دوران خاصی بود چون خانواده آخر هفته ها عملا در باشگاه بود. دوران زیبایی در کودکی من بود.
اولین گلتان را به خاطر دارید؟ کدام گلتان را به عنوان یک پسربچه به خاطر دارید؟
از ویدیوهایی که داریم برخی چیزها را به خاطر می آورم. بعدها وقتی به نیولز رفتم در چند تورنمنت مهم بازی کردم. اگر ویدیو یا عکس ببینم به خاطر می آورم اما خیلی کوچک بودم و چیز زیادی یادم نیست.
از بازی در خیابان های روزاریو چه به خاطر می آورید؟
یادم است همیشه توپ همراهم بود و با برادارنم می رفتیم اما به من اجازه بازی نمی دادند چون خیلی کوچک بودم.
حالا از آن کارشان پشیمان نیستند؟
نه، این کارشان بیشتر به این خاطر بود که می خواستند مراقب من باشند. می ترسیدند آسیب ببینم. خاطرات زیادی از آن دوران دارم.
در میان عکس هایتان یک عکس پیدا کردیم که در آن با ماسک بازی می کنید...
بله استخوان گونه ام شکسته بود.
چطور این اتفاق افتاد؟
فکر می کنم 14 یا 15 سال داشتم و در یک بازی مقابل اسپانیول با آرنج به صورت من زدند و استخوان گونه ام شکست. هفته بعد در فینال جام کاتالونیا بازی می کردیم و نمی دانم این تورنمنت امروز هم هست یا نه. در آن سن چنین مسابقه ای اهمیت زیادی برایم داشت. اتفاقی مشابه برای پویول افتاده بود و با ماسک بازی کرده بود و همان ماسک را برای من فرستادند تا با آن بازی کنم. خیلی برایم بزرگ بود و بازی با آن امکان نداشت چون دائم تکان می خورد و در نهایت درش آوردم. به نظرم دو گل زدم و سه بر صفر پیروز شدیم و در دقیقه 30 تعویض شدم. پدرم بر سر مربی داد می زد. بدون ماسک نه. او را بیرون بکش. در آن زمان متوجه خطر این کار نبودم. می خواستم بازی کنم.
آیا برای فوتبال یا در کل ورزش کارهای دیوانه واری انجام داده اید؟
چیز خاصی یادم نیست اما هر کاری می کردم تا بتوانم فوتبال بازی کنم. هر جا بودیم می خواستم فوتبال بازی کنم. باشگاه، خانه، هر جا بازی بود می خواستم جزئی از تیم باشم. شاید دیوانه وار باشد اما...
دیوانه وار نیست و علاقه شما به فوتبال را نشان می دهد. شما در سن فعلی پسرتان درگیر مشکلات رشد هم بودید آیا در این مورد با او صحبت کرده اید؟
این قضیه تنها به فوتبال مربوط نبود و به تمام زندکی من مربوط می شد. تیاگو همه چیز را می داند و هیچوقت به این فکر نکردم شاید بچه هایم هم نیاز به این درمان داشته باشند.
آیا هنوز با دوستان کودکی تان در ارتباط هستید؟
بله توانستم دوستیم را با برخی از دوستان هم محلم حفظ کنم. دیدن آنها بعد از مدت ها حس خوبی دارد.
وقتی در مورد دوستانتان حرف می زنید، صورتتان می درخشد
بله. کودکی ام در آرژانتین چشم نواز بود. جور دیگری زندگی می کردیم. زندگی ام با این روزها متفاوت بود و حقیقت این است که واقعا از آن لذت می بردم.
لائوتارو فورمیکا کسی است که هنوز در فوتبال است و نقش مهمی در فوتبال شما داشت. او بود که پایه گذار رفتن شما به بارسلونا شد...
او را از زمان نیولز می شناسم. این روزها 86 ساله است و دائما هم را می بینیم. به صورت خانوادگی با هم رفت و آمد داریم. او در آن زمان در تیم ملی زیر 20 ساله ها بود که از او در مورد من سوال کردند.
وقتی به اسپانیا آمدید خیلی جوان بودید و حالا سه فرزند جوان دارید...
خیلی خوش شانس بودم که این اتفاقات برایم افتاد. خیلی از والدین هستند که تا دیروقت هر روز کار می کنند و خانواده من هم همین بود. وقتی به خانه می آمدند بسیار خسته بودند و ساعت 9 شب بود. خیلی کم آنها را می دیدم. اگر یک روز کامل با آنها می بودم خیلی خوش شانس بودم. از آن دوران لذت زیادی بردم.
لذت بردید؟ چه چیزی بیش از مسائل دیگر به شما انگیزه می دهد...
بیدار شدن و صبحانه خوردن در کنار خانواده ام. اگر چه گاهی از دست بچه هایم کلافه می شوم. دوست دارم آنها را به مدرسه ببرم و مراقبشان باشم. دوست دارم آنها را از مدرسه بردارم و شب برایشان قصه بخوانم.
آیا با همسرتان بیرون می روید؟ مثلا برای دیدن فیلم؟
حقیقت این است که خیلی کم بیرون می رویم.
این موضوع به خاطر شهرت شما است؟
بیشتر از شهرت من، به خاطر برنامه بچه ها. سه پسر داریم و باید خودمان را با زندگی آنها وفق دهیم. آنها معمولا تا 8 یا 9 شب برنامه دارند و بعد هم شام می خوریم و بعد از خستگی خوابمان می برد.
بله اگر چه در طول روز فوق ستاره و مشهور هستید اما وقتی به خانه می روید پدر سه فرزند محسوب می شوید
من هم همین را گفتم. آنها برای ما برنامه تعیین می کنند. از وقت گذراندن با آنها لذت می برم. کار هر روز ما تقریبا همین است و آن را دوست دارم. حقیقت این است به ندرت بیرون می رویم.
فرزندانتان از همین حالا افرادی مشهور هستند. آیا آنها می دانند پدرشان چه کسی است؟
تیاگو می داند. متیو هم می داند و هر کدام به نحوی با آن کنار آمده اند. به طور مثال تیاگو این موضوع را دوست ندارد. دوست ندارد شناخته شود. خیلی خجالتی است و گاهی اوقات شرایط برایش سخت می شود. متیو بر عکس او است و هر کاری می کند او را بشناسند.
آیا مسی بودن سخت است؟ بله اتفاقات خوبی می افتد اما گاهی اوقات هم سخت می شود، این طور نیست؟
گاهی اوقات دست دارید کسی شما را نشناسد یا می خواهید کارهای عادی انجام دهید و به جاهایی بروید که شلوغ است مثل فروشگاه ها اما معمولا همه شما را می شناسند و دورتان را شلوغ می کنند و می خواهند با شما عکس بگیرند و خب گاهی اوقات دوست دارید به حال خودتان رها باشید.
فشار...
بله. حس می کنید همه به شما نگاه می کنند. انگار که دیوانه هستید. از شما امضا می خواهند یا عکس می گیرند ولی شما دلتان نمی خواهد هیچ کاری انجام دهید.
بله یک بار سر این موضوع با یک نفر بحثتان شد. مردم حس می کنند باید دائم در دسترس باشید...
این اتفاق زیاد می افتد. هر کس می خواهد با شما عکس بگیرد انتظار دارد بیشتر لبخند بزنید و گاهی اوقات این را به شما می گویند و شما حوصله ندارید. باید با این مسائل کنار بیایم اما اعتراضی هم ندارم.
و قطعا از اتفاقات خوب هم لذت می برید...
بله قطعا. همان طور که بعضی وقتها دوست دارید کسی شما را نشناسد گاهی اوقات هم خوب است که مردم شما را می شناسند و حرف های خوبی به شما می زنند. خوش شاسنم که هر جا می روم همیشه از من تعریف می شود و حرف های خوب می شنوم و کسی می خواهد با من عکس بگیرد. وقتی پیش پدر و مادرم هم بر می گردم حس خوبی دارم چون آنها کسانی هستند که کاری با فوتبال ندارند و راجع به مسائل دیگر حرف می زنند.
با دوستانتان در مورد چه مسائلی حرف می زنید؟
راجع به همه چیز. درست مثل همه دوست ها. فوتبال، زندگی، مشکلات حاصل از کرونا، اتفاقات دنیا و...
وقتی راجع به مشکلاتشان با شما حرف می زنند چه حسی دارید؟
قطعا بد. به خصوص اگر دوستان یا افراد مورد علاقه ام باشند اما به طور کلی از شرایط فعلی خوشم نمی آید. فقر زیادی وجود دارد به خصوص در آرژانتین. این موضوع را از نزدیک دیده ام. این طور نبوده که خودم هم همیشه در بهترین شرایط بوده باشم. من هم این شرایط را تجربه کرده ام. مردم این را درک نمی کنند و همیشه می گویند از این مسائل درکی ندارم. از همه چیز با خبرم و از چیزهایی که می بینم راضی نیستم.
شما در کودکی در خانواده ای معمولی بودید و چندان فقیر محسوب نمی شدید...
پدرم به سختی تلاش می کرد و اگر چه هیچوقت کنارمان نبود اما چیزی کم نداشتیم. او دائم کار می کرد اما دوستانی داشتم که در روستا زندگی می کردند و برق و آب وغذا نداشتند. این مسائل را از نزدیک تجربه کرده ام.
بخش های دیگر در ساعات آتی منتشر خواهد شد.