پس از جام جهانی ناامیدکننده 1998، اکثر آلمانیها میدانستند که مسابقات قهرمانی اروپا 2000 در هلند و بلژیک به قهرمانی ختم نمیشود. با این حال کمتر کسی انتظار فاجعهای را داشت که رخ داد. در بازی اول، میانگین سنی تیم آلمان 29.9 سال بود و لوتار ماتیوس، تقریبا 20 سال پس از اولین بازی ملی خود هنوز در ترکیب اصلی و پست سوئیپر بازی میکرد. آلمان تنها یک گل زد و در گروه خود آخر شد.
آلمان در جام جهانی 2002 تا فینال پیش رفت اما این موفقیت، فدراسیون فوتبال این کشور را فریب نداد.
این تورنمنت نشان داد برنامه استعدادیابی که از دو سال قبل آغاز شده به تنهایی کافی نیست و نیاز به حمایت مالی دارد. فقط یک ماه بعد از یورو و در اگوست 2000 کارگروه فدراسیون تشکیل شد. این نمایندگان از هفت باشگاه بوندسلیگا در غیاب دورتموند و به ریاست کارل هاینس رومینیگه، نایب رئیس بایرن مونیخ که یورو 2000 را “یک شوک بزرگ برای همه آلمانیها” خوانده بود تشکیل شد. ولفگانگ هولزهاوزر، نائب رئیس بایرلورکوزن، عضو دیگر بود. در روزی که اولینبار این گروه با هم دیدار کردند، او گفت: “همه ما باید مراقب تیم ملی باشیم. انگار که این تیم، تیم نوزدهم و بهترین تیم بوندسلیگا است.”
این یک نقطه عطف بسیار نمادین بود؛ حداقل برخی از باشگاههایی که بهطور سنتی به همکاری با فدراسیون علاقهای نداشتند متوجه شدند که در صورت موافقت برای کمک به تیم ملی، این اتفاق برای آنها نیز سودمند خواهد بود. چند ماه بعد، تعهد به راهاندازی آکادمی جوانان، به بخشی از مراحل صدور مجوز برای باشگاههای بوندسلیگا تبدیل شد.
در همین حال فدراسیون دو سال بعد را صرف برنامهریزی برای تجدید ساختار دیگری در مجموعه جوانان کرد که در ابعاد وسیعتر از نسخه سال 1998 بود. این برنامه در ژوئن 2002 به عموم مردم ارائه شده و در ماه سپتامبر آغاز به کار کرد. تعداد باشگاههای فوتبال جوانان به 390 و تعداد مربیان شاغل با حقوق به 1170 نفر افزایش یافت و فدراسیون قول داد برای مدت زمان نامحدود 10 میلیون یورو در سال برای این پروژه هزینه کند. (باید به این رقم، بودجه 36 باشگاه حرفهای که در فوتبال جوانان هزینه میکنند را اضافه کرد. تنها در چند سال اخیر این بودجه از 55 میلیون یورو به 77 میلیون یورو افزایش یافته است. این بدان معنی است که فوتبال آلمان در مجموع، میانگین هر سال بیش از 70 میلیون یورو برای پرورش استعداد، از سال 2002 به بعد خرج می کند.)
وقتی یورگ دانیل، دروازهبان سابق دوسلدورف و مدیر پروژه، “برنامه ارتقای استعدادها” را ارائه داد، هدف را اینگونه توضیح داد که هیچ استعدادی هدر نرود. او گفت: “اگر یک استعداد در یک دهکده کوچک در پشت کوه متولد شود، ما از این پس او را پیدا خواهیم کرد.”
داستان میروسلاو کلوزه یکی دیگر از بازیکنان مهاجر احتمالا همینگونه بود. علیرغم استعداد بارز، کلوزه هرگز در رده فوتبال جوانان برای یک باشگاه بزرگ بازی نکرده بود، چه برسد به تیم ملی جوانان آلمان. در حقیقت او تا 21 سالگی در لیگ دسته پنجم فوتبال آماتور بازی میکرد و سرانجام یک پیشکسوت کایزرسلاترن او را کشف کرد. اگر کلوزه در این راه علاقه یا اعتقاد خود را از دست داده و بعد از اتمام مدرسه به سمت یک شغل عادی میرفت، آلمان بهترین گلزن تاریخ جامهای جهانی را از دست میداد.
اما هنوز هم موانعی بر سر راه وجود داشت و برنامه بزرگ استعدادهای درخشان هنوز باید بر یک مشکل اساسی غلبه میکرد. حتی مقادیر زیادی پول و هزاران مربی جدید و صدها کمپ جدید فوتبال بعید به نظر میرسید بازیکنانی مطابق با استانداردهای مدرن تولید کند. این تغییرات فقط در شرایطی رخ میداد که فرهنگ فوتبالی که آلمان را احاطه کرده بود، عوض شود. مردی که در تلویزیون آلمان درباره دفاع چهار نفره خطی توضیح داد از سوی همگان مسخره شد. شما میتوانید سیستم دفاعی را تغییر دهید، اما چگونه میتوانید نظر مردم را تغییر دهید؟
بسیاری از افکار باید تغییر میکردند. وقتی بیورن اندرسون در تابستان 1995 به مجموعه جوانان بایرن مونیخ پیوست، یکی از بزرگترین وظایفش متقاعد کردن آلمانیها به این بود که “احمقتر از بقیه نیستند.” او به نشریه مونیخی زوددویچه سایتونگ گفت: “هر وقت درباره فوتبال بحث میکنیم، حاضران در اینجا به من میگویند که آلمانیها نمیتوانند 2-4-4 بازی کنند، ما نمیتوانیم بدون سوئیپر بازی کنیم، اما من این را باور ندارم. همه بازیکنان میتوانند در همه سیستمها بازی کنند.”
او شوخی نمیکرد، درواقع اعتقاد رایج در آن زمان بود که مدافعان آلمانی بهاندازه کافی برای بازی کردن بدون سوئیپر هوشمند نیستند. فرانتس بکن باوئر یک بار گفته بود که دفاع چهار نفره روی یک خط برای آلمانیها بسیار پیچیده است. همین روند توضیح میدهد که چرا اندرسون هرگز نتوانسته بود یک سیستم بدون سوئیپر را در بایرن جا بیندازد. دلیل اینکه بایرن پاتریک اندرسون، مدافع سوئدی مونشن گلادباخ را در سال 1999 به خدمت گرفت این بود که آنها به بازیکنی نیاز داشتند که جایگزین ماتیوس شود. زیرا بایرن، بزرگترین باشگاه آلمان با سیستم منسوخ این کشور تا دو سال اول در هزاره جدید گیر افتاده بود.
به همین دلیل آن برنامه حضور رانکینگ در تلویزیون بسیار مهم بود. شاید ابتدا بسیاری به او میخندیدند اما شاید حضور او مانند پدیدار شدن گروه بیتلز در سال 1963 بود و شما دریافتید که دنیای جدید و دیگری نیز وجود دارد.
یواخیم لوو بهترین روزهای تیم ملی آلمان در دو دهه اخیر را رقم زد و با این تیم قهرمان جامجهانی شد.
ورموت در ادامه گفت: “من تا زمانیکه در سال 1998 دستیار یواخیم لوو در فنرباغچه شدم، چیز زیادی درباره دفاع چهارنفره خطی نمیدانستم. اما این بدان معنی نیست که در دهه نود هیچ مربی جوان، مترقی و مدرنی در آلمان وجود نداشت. بسیاری از مربیان در سطح آماتور ایدههای خوبی داشتند. در قدیم بازیکنان همانطور که گفته میشد عمل میکردند. اما در اواخر دهه 90، آنها میآمدند و میپرسیدند که چرا ما این کار را انجام دادیم، چرا ما به این روش بازی میکردیم و نه سیستمی دیگر. آنها اطلاعات میخواستند و به دنبال دانش بودند.”
رالف رانکینگ بهویژه در زمان حضور در باشگاه اولم برای من بسیار تاثیرگذار بود. دو نفر دیگر نیز در جنوب کشور وجود داشتند که از زمان خود جلوتر بودند. یکی وولکر فینکه در فرایبورگ و دیگری نیز ولفگانگ فرانک بود که هدایت یورگن کلوپ را در ماینتس برعهده داشت. فکر میکنم این توضیح میدهد که چرا مدرنیته شدن بازی آلمانی از جنوب آغاز شد.
با این حال، هر سه اینها مشغول به کار در باشگاههای کوچک مانند ماینتس و اولم در دسته دوم بوده و دور از کانون توجه قرار گرفتند. تیمهای بزرگ و پرطرفدار هنوز هم ترجیح میدادند مربیان و بازیکنان مشهور و قدیمیتر را انتخاب کنند. برای همین عموم مردم درک نکردند که فوتبال آلمان پیش از آن شروع به تغییر کرده است.
اما این یورگن کلینزمن بود که ایدههایی در سر داشت و جرقه را آغاز کرد. بعد از استعفای رودی فولر در سال 2004 آلمان به دنبال یک سرمربی جدید بود و با توجه به برگزاری جام جهانی در آلمان و در اختیار نداشتن تیمی باکیفیت، اوتمار هیتسفیلد، آرسن ونگر، مورتن اولسن، فیلیکس مگات، گاس هیدینک، توماس شاف، اتو ریهاگل و یوپ هاینکس همگی پیشنهاد هدایت آلمان را رد کردند. شرایط خندهدار بود و نشریه اشپیگل مطلبی را منتشر کرد که میگفت: “آیا شما همیشه میخواستید کاری برای کشور خود انجام دهید؟ و فوتبال آلمان را نجات دهید؟ حالا درخواست خود را برای پست سرمربی تیم ملی برای ما ارسال کنید، وقت کم است.”
در آن لحظه هراسانگیز بود که آلمانیها به دنبال یورگن کلینزمن رفتند که تا به حال هدایت هیچ تیمی را در سطح اول تجربه نکرده بود. او از رالف رانکینگ خواست دستیارش شود، اما او هم علاقهای به این پست نداشت و یوواخیم لوو این پیشنهاد را پذیرفت. تنها در دومین بازی، کلینزمن از دفاع خطی چهار نفره با میانگین 22 سال استفاده کرد و آنها مقابل برزیل به تساوی 1-1 رسیدند. به یکباره بازیکنان جوان به تیم ملی تزریق شدند و جامجهانی 2006 به یک موفقیت شگفتانگیز چه در داخل و خارج از زمین تبدیل شد و کل کشور را متقاعد کرد که تغییر فقط لازم و نه تنها ممکن، بلکه … خوب و سرگرمکننده است.
ورموت گفت: “نحوه بازی تیم ملی با هدایت کلینزمن و سپس هدایت جانشینش یوواخیم لوو مهم بود. زیرا سیگنال مهمی ارسال میکرد. باشگاهها بیشتر به مربیان جوانتر فرصتی دادند و با سرمربیان به دلیل توانایی او و نه شهرتش قرارداد میبستند.”
همانطور که ادوین بوکمپ گفته بود درباره نقش دو برنامه ارتقای استعداد اغراق شده بود. این فقط یک قطعه از پازل بود، اما با این حال، شما نمیتوانید انکار کنید که این برنامهها موفقیت چشمگیری داشتهاند. شاید مهمترین نمونه این تغییرات در سال 2011 رخ داد. چهار باشگاه بوندسلیگایی مونشن گلادباخ، کایزرسلاترن، فرایبورگ و هانوفر در حال مبارزه برای سقوط نکردن بودند اما در عین حال تصمیم گرفتند تا به استفاده از جوانان ادامه دهند. مارک آندره ترشتگن 19 ساله، کوین تراپ 20 ساله، الیور باومن 20 ساله و ران روبرت زیلر 22 ساله درون دروازه این چهار باشگاه قرار داشتند.
اما بوکامپ معتقد بود بازی دادن به این دروازهبانها ریسک نبود. او در ادامه گفت:” این بازیکنان از کیفیت بالایی برخوردار بودند. بهراحتی میتوان دریافت که آنها تمرینات خوب و مدرنی دیده بودند. همه آنها به عنوان فوتبالیست و نه فقط دروازهبان تمرین داده شده بودند و به همین دلیل نه تنها در بازی با توپ راحت بودند، بلکه میتوانستند شرایط را بهتر پیشبینی کنند، زیرا آنها میدانستند که بازیکنان خط حمله چطور فکر و حرکت میکنند. شاید بازیدادن به آنها به کمی جسارت نیاز داشته باشد، اما ریسک نبود. شما نمیتوانید در رابطه با کیفیت آنها بحث کنید.”
این دو برنامه استعدادیابی مبتنی بر این عقیده بود که شما کار را در سطح بالا شروع نکنید؛ بلکه در عوض آموزش بازیکنان و مربیان را در پایینترین سطح محلی آغاز کنید، نه تنها چند استعداد برجسته، بلکه یک سیل واقعی از بازیکنان درخشان به همراه آورد؛ بازیکنانی آیندهدار درون دروازه و خط حمله. (پیچیدگی طعنهآمیز این داستان این است که باید بگوییم آلمان اکنون هافبکهای با استعدادی که قادر به ارائه بازی تماشایی هستند تقریبا به اندازه برزیل تولید میکند، اما تنها تعداد معدودی از مدافعان، شبیه به مدافعان آلمانی کلاسیک هستند.)
این فقط یک تصور ذهنی نبود بلکه آمار آن را نشان میدهد. در ده سال گذشته تعداد فوتبالیستهای آلمانی در بوندسلیگا از 46 درصد به 54 درصد افزایش یافته است. در طی همین مدت، میانگین سنی بازیکنان در بوندسلیگا از 27.6 سال به 25 سال کاهش یافته است. این بدان معناست که باشگاههای آلمانی دیگر بازیکنان کمتری را از خارج خریداری میکنند زیرا استعدادهای آلمانی که جذب میشوند، اگر از خارجیها بهتر نبوده و بااستعداتر نباشند، چیزی از آنها کمتر ندارند.
فوتبال آلمان در سالهای 2013 و 2014، بهترین روزهای خود را سپری کرد؛ با حضور دو تیم آلمان در فینال چمپیونزلیگ و سپس قهرمانی در جامجهانی.
فوتبال آلمان از دوران تاریک ابتدا هزاره تا امروز پیشرفتهای چشمگیری داشته است. باید این واقعیت را دید که دو باشگاه بوندسلیگایی برای اولین بار در تاریخ لیگ قهرمانان اروپا به فینال رسیدهاند؛ بایرن و دورتموند در سال 2013 در فینال ومبلی به میدان رفتند. (این البته ممکن است یک تفسیر اشتباه باشد، زیرا دورتموند با به ثمر رساندن دو گل در ثانیههای پایانی در مرحله یکچهارمنهایی مقابل مالاگا موفق به صعود به نیمه نهایی، غلبه بر رئال مادرید و در نهایت حضور در فینال شد). اما باز هم اعداد و ارقام دروغ نمیگویند. شش سال پیش، آلمان در ردهبندی باشگاه یوفا در رده پنجم قرار داشت و در آن مقطع فاصله زیادی با فرانسه رده چهارمی و با یک حاشیه امنیت بسیار کم، بالاتر از پرتغال قرار داشت. اما حالا آلمان در رتبه سوم ردهبندی قرار دارد و بهسرعت در حال کم کردن فاصله خود با انگلیس در رده دوم است.
***
هنگامیکه با سرایدار کمپ دورتموند صحبت میکنم، تعداد بیشتری از افراد از کنار ما قدم میزنند. جلسه تمرینی امروز برای عموم آزاد است. روزگاری این یک قانون بود، اما اکنون این امر کمتر رایج است و این نیز ممکن است نشانه دیگری از حرفهای بودن باشگاه باشد.
این اتفاق دیر یا زود رخ میداد. شاید فوتبال باید در کشوری به اندازه آلمان بزرگ و علاقمند به فوتبال دوباره ظهور کند و دوباره اختراع شود. اگر کلیشه به من اجازه دهد، معتقدم هنگامیکه آلمانیها متوجه شدند که باید تغییر کنند، احتمالا اجتنابناپذیر بود که آنها با دقت، نظم و انضباط، ضربالمثلهای خود را نیز تغییر داده و نگاه سنتی خود را عوض کنند.
در راه بازگشت به اتومبیل، من به آرامی میدان را دور میزدم تا نگاهی دقیقتر به شیرهای سنگی بیندازم. سپس متوجه شدم که سرایدار هنوز در کنار دروازه ایستاده و من را تماشا میکند. کاملا مطمئن نیستم، اما از این فاصله به نظر میرسید که انگار او هر دو دست را بالا آورده و به من علامت پیروزی نشان میدهد.
تقدیم به ناظر بخش کاربران
عنوان اصلی مقاله: Learning to Pressنویسنده: Uli Hesseنشریه / وبسایت: Blizzardزمان انتشار: دسامبر 2013
بخش های دیگر این مقاله :
بخش اول این مقاله: پروفسور رالف رانگینک و تغییر آلمان!
بخش دوم این مقاله: دورتموندی که مخالف استعدادسازی بود!
بخش سوم این مقاله : حذف عامل پیروزی !
بخش چهارم این مقاله : رودی فولر موهایش را رنگ می کرد !
بخش پنجم این مقاله : مرد دیوانه ٰیورگن کلوپ !