قسمت پایانی
قسمت سوم
قسمت دوم
قسمت اول
" من تعجب میکنم که قلیچ خانی بهترین بازیکن ایرانی که دیدم چطور امروز میخواهد از تیم ملی خداحافظی کند؟"
لایوش باروتی- مربی تیم ملی مجارستان
|
پایان سال 1354. قلیچخانی تکخال دارایی. قلیچخانی کاپیتان تیم ملی. تنها بازماندهی تیم قهرمانی جام ملتهای آسیا 47. سال 2535 شاهنشاهی. در تابستان جام ملتهای آسیای تهران و المپیک مونترال برگزار خواهد شد. تیمملی با حشمت مهاجرانی. بهترین فوتبالیست ایران اما میلی به پوشیدن لباس تیمملی ندارد:
"قبل از بازیهای مونترال، نمیخواستم دیگر فوتبال بازی کنم. حشمت مهاجرانی و آقای دُری، سردبیر کیهان ورزشی با من صحبت کردند. حشمت به من گفت میخواهد مربی تیم ملی شود، به شرطیکه من هم در المپیک مونترال بازی کنم. من هم به خاطر حشمت، قبول کردم."
در خرداد، تیم ملی با شکست کویت ماریو زاگالو قهرمان آسیا میشود. ضربهی پروین، سومین جام پیاپی آسیا را هم در تهران نگه میدارد. زوج پروین- پرویز، زوج مهارنشدنی قلب میدان تیم ملی است. بچههای تیردوقلو. بچههای کیان. بهترینهای فوتبال ایران با راهی متفاوت. به اندازهی تفاوتهایشان در زمین. پرویز فیزیکی، با پرشهایی بالاتر ازهمه، با پاسهایی که یک تیم را راه میاندازد، با قدرت رهبری و همیشه سرکش. به سرکشی شلیکش برابر اسراییل. و پروین زیرک و تکنیکی. پروین که میدانست کجا نفوذ کند. ظریف و دقیق. به ظرافت ضربهی ایستگاهی برابر کویت. قلیچ، از رابطهی پروین با خودش میگوید:
"خوب بود. علی از همان ابتدا تا زمانی که من بودم، علیرغم همهی بدیها، خوبیها و هر اخلاقی که دارد، اتوریته و موقعیت من را قبول کرده بود. هرجا هم از او نظر میپرسیدند - حتی دو سه سال پیش هم - گفته بوده: فقط فلانی (قلیچ خانی). یعنی سنگهایش را با من واکنده بود."
حالا پرویز قلیچخانی، تنها بازیکنی در قارهی آسیاست که سه بار قهرمان جام ملتهای آسیا شده. دو ماه بعد در مونترال تیم ملی حشمت مهاجرانی تاریخسازی میکند. ایران با شکست کوبا و باخت 3-2 از لهستان، به دور دوم صعود میکند. جدال با شوروی. باخت 2-1 ایران. پنالتی پرویز آخرین قاب به یاد مانده از حضور ایران در فوتبال المپیک. حسرت ابدی. در دهکدهی المپیک اما اتفاقاتی میفتد. شاپور غلامرضا پهلوی، رییس کمیتهی ملی المپیک، چیزی به کامبیز آتابای، رییس فدراسیون فوتبال میگوید. آتابای هم اوامر ملوکانه را به حشمت منتقل میکند:
"پرویز، برایمان مسئلهساز شده."...
آرزوی یک ملت. آرزوی یک تیم. آرزوی یک بازیکن. تیم ملی ایران، برای اولین بار به جام جهانی فوتبال میرسد. آرزوهای قلیچ اما چیز دیگریست. یک هفته مانده تا نوروز 1356. تیم مهاجرانی، در راه جام جهانی 1978. روزهای خوش و رویاهای بزرگ. در آخرین بازی سال 55، مجارستان، در امجدیه میهمان ایران است. لایوش باروتی، با مجموعهای از بازیکنان اصلی و ذخیره، تیم حشمتخان را شکست میدهد. قبل از بازی، حشمت مهاجرانی در رختکن به سراغ پرویز قلیچخانی میرود و پیام آتابای را به او میرساند:
"این بازی، بازی خداحافظی توست و باید تیم ملی را ترک کنی!"
مهاجرت به ینگه دنیا و بازی در سنخوزه. مام وطن، دیگر فرزندش را نمیخواهد. بهترین فوتبالیست تاریخ ایران، جایی در بهترین تیم ملی تاریخ ایران ندارد. آن روز در دفتر مخصوص اعلیحضرت وقتی تمام قهرمانان بازیهای آسیایی برای تقدیر ملوکانه و دریافت سکهی 5پهلوی شرفیاب شدند، هیچکس پرویز را دعوت نمیکند. تصاویر کاپیتان قلیچ، در مراسم اهدای مدال بازیهای آسیایی تهران، از فیلم مستند بازیها حذف میشود. انگار نه انگار....
قبل از سفر تیم ملی به آرژانتین، صحبت از بازگشت قلیچخانی به تیم ملی داغ میشود. ولیعهد، با چند شرط، حضور سردار قلیچ را میپذیرد اما امنیتیها، به تحرکات مشکوکی اشاره میکنند. ترس از خرابکاری قلیچ، وسط بازی ایران، هلند. یاران قلیچ، مخالفان بعدی حضور او هستند. حسن روشن، میگوید:
"ما به مسائل سیاسی کاری نداشتیم. گفتیم پرویزخان اگر بیاید، یک ماهه آماده میشود. کاپیتان هم میشود. اما زحمتهای این مدت را ما کشیدیم. پروین هم کاپیتان بود. اصلا نظم تیم بهم میریخت"
کیهان، 15 بهمن 1357. بختیار، آیتالله خمینی، آیتالله طالقانی، سران ارتش، بازگشت خسرو قشقایی به ایران... التهاب انقلاب. وسط پیامها و تهدیدات و دیدارها و ... کادر کوچکی در پایین صفحه گم شده.
"واقعیت این است که من در یک لحظه شوم فریب دشمن را خورده و با طلب بخشش نمودن از شاه، به خلق خود خیانت کردهام. من به دام توطئهی ساواک افتادم."
در کنار عکس، مردی ریشو با کلاهی بر سر، به دوربین لبخند میزند. پرویز قلیچخانی، از اعترافاتش در مقابل تلویزیون پهلوی عذرخواهی میکند.
"شخص هیکلداری به نام پرویز زنم را جلوی کمیته به من نشان داد و گفت اگر آنچه را که میگوییم انجام ندهی زنت را میآوریم داخل و متعاقبش شنیعترین و وقیحانهترین کلمات را بر زبان راند که قلم از نوشتنش شرم دارد. سرانجام بدون آنکه بدرستی به عاقبت و نتیجه برگزاری این خیمهشببازی ننگین فکر کرده باشم با تایید خویش به بر عهده گرفتن آن رل مسخره در خیمهشببازی وقاحتآمیز مقام امنیتی رضا دهم... با همه کوچکیام از تو ای خلق کبیر میخواهم که با قلب مهربانت آن خطای گذشته را بر من ببخشایی."
قلیچ، به ایران بازمیگردد. به اکید تحقق رویاهایش پس از انقلاب. چند سال در ایران. چیزی برای قلیچ اما عوض نشده. قانون 27 سالهها، سیاسیها در ورزش... بازهم جایی برای قلیچخانی نیست. دوباره ترک وطن. صدای گزارشگر، هنگام گل او به استرالیا، سانسور میشود. عکسهای قهرمانی آسیای او حذف میشوند... ترکیه. پاریس. جان کندن، برای اندیشهها در مجلهی آرش. آرمانهای قلیچ. مصاحبهها. درد مردم. درد قلیچ. مجلهی دنیا فوتبال در ساله 92، از بیراههی قلیچ و حیف شدن او مینویسد و صدای آمریکا از اشتباه او در ورود به سیاست میگوید. اما قلیچ، تنهاست. شبیه دوران فوتبالش.
"سیاست، به معنای سیاسیبازی، بیارزش است اما سیاست به معنای راه بهتر زندگی کردن. مگر من بیغیرتم که وقتی در امجدیه 35،000 تشویقم میکنند و همسایهام نان ندارد، بیتفاوت باشم. من که بخش اعظمی از شهرتم را مدیون مردم هستم، باید در کنار مردم باشم."
پایان