برف شکن در سال 2013 و به کارگردانی بونگ جون هو ساخته شد. فیلمی که تم کلی آن شاید بی شباهت به معروف ترین اثر او، یعنی ((انگل)) نباشد. نوشته زیر، گلچینی از نقد و بررسی های مختلفی است که توسط نویسندگان مختلف ایراد شده.
داستان فیلم به کارگردانی بونگ جو هوی کرهای در آیندهی نه چندان دور آغاز میشود. زمانیکه انسانها برای جلوگیری از گرمشدن زمین یک سری موشکهایی را به جو زمین میفرستند تا سبب سردشدن آبوهوا شوند. این نقشه خیلی بد بود و زمین به یخبندانی سوزناک و همیشگی تبدیل میکند و درنهایت همهچیز به انقراض تمام شکلهای زندگی از سطح زمین ختم میشود. قبل از اینکه برف و یخ همهجا را فرا بگیرد، کارخانهداری ثروتمند به نام ویلفورد، قطاری مجلل، بزرگ و قدرتمندی را طراحی میکند که بدون اینکه آبوهوای بد بیرون اثری بر آن داشته باشند، دور کرهی زمین میچرخد و البته لازم به ذکر نیست که آخرین بازماندگان آخرالزمان هم در آن زندگی میکنند. قطاری که درواقع نشانهای است از طبقات جامعهی واقعی انسانهای امروز که در فیلم به شکل افقی در واگنهای قطار تداعی میشود. در میان آخرین باقیماندههای بشریت، انسانهای ثروتمند در واگنهای جلویی قطار در آرامش و راحتی زندگی میکنند، درحالیکه فقرا و بیچارگان در کثافت، شلوغی و تاریکی واگنهای انتهایی زیرسلطهی سربازان رژیم زورگوی رئیس قطار، روزگار میگذرانند. اکنون بعد از چندین انقلاب ناموفق، نوبت رهبر مقاومت تازهای به اسم کرتیس (کریس ایوانز) است تا شورش جدیدی را جرقه بزند. (رضا حاج محمدی / زومجی)
کرتیس همانند دوست صمیمی و دست راستاش، ادگار، در قطارِ اسنوپییرسر به دنیا نیامده است. اما بااینحال مدتها است که از گذشته چیزی جز تصاویر پوسیدهای در ذهناش باقینمانده است. داستان در سال ۲۰۳۱ روی کرتیس و عملیات مخفیانهاش با ریش سفید انتهای قطار، گیلیام، برای طرحریزی شورشی جدید تمرکز میکند. هدف چیست؟ آنها باید در ابتدا با رد شدن از سد نیروهای مسلح نظامی، خودشان را به واگنهای جلوتر رسانده و فردی به نام گونگمیسو را آزاد کنند؛ معتاد موادمخدری که سیستم دروازههای قطار را طراحی کرده و طبیعتا توانایی بازکردن دروازههای بعدی برای رسیدن به لوکوموتو و رویارویی با ویلفورد را به گروه شورشیان میدهد. «اسنوپییرسر» تقریبا در تمام لایههای نمایشیاش سربلند بیرون میآید. (رضا حاج محمدی / زومجی)
در واقع قطار نمودی از دنیای پیرامون در مقیاس خرد می باشد، دنیایی مملو از کلان واژه ستم که مردم تحت حاکمیتی نابرابر در آن زندانی شده اند و به واسطه زنده ماندن باید شکرگزار و قدردان حاکمیت موجود باشند، برف شکن مفهوم سودای رهبری را دگرگون و برنامه اداره سیاسی کثیف، طراحی شورش ها و کنترل توزان آدمی را چه از بالا و چه پایین نمایان می سازد، "ولفورد" و "گیلیام"قرینه ای از یکدیگر هستند و مردم را تشویق به فداکاری می کنند و این فداکاری چیزی جز اهداف آن ها نیست. و در آخر به واسطه انتخاب "کورتیس" به طرز هوشیارانه ای، به ستایش آزادی و جانفشانی میپردازد تا این پیام را القا کنند: مهم است آزادی، هرچه پیش آید، حتی اگر بهای آن را بپردازی. (پوریا فرخی / سلام سینما)
قطار در اثر بونگ جون هو نمادی از جامعهای متشکل از انواع و اقسام انسانها و دینها و ملیتها است. جامعه ای که به نوعی میتوان آن را یک جامعه جهانی نامید و قطار همان نقش سرپناه و به بیان بهتر، نقش کره خاکی را بازی میکند. خب اولین پارامتری که با نام جامعه و جهان و از این قبیل کلمات به ذهن یک شخص خطور میکند؛ نمایش یک انسانی قدرتمند و تواناتر از دیگران است که با بیانی واضحتر منظور، فردی در راس هرم زنجیری که پایان آن تا فرسنگها ادامه دارد، میباشد. کسی که به مانند پادشاهی بر دیگران حکومت میکند که با دیدن اولین سکانسهای فیلم به این موضوع پی میبریم که یک نظام و دولتی با قواعد دیکتاتوری و سلطه طلبانه به کار خود، زیر نظر فردی به اسم ویلفورد ادامه میدهد. ویلفورد نقش دیکتاتور داستان و رهبر جامعه جهانی قطار مانند ما را بازی میکند و مردمانی که در آخرین واگن قطار، در بدترین شرایط به زندگی خودشان ادامه میدهند. بونگ جون هو در “برف شکن” قواعد فیلمسازی بقا محور را به اندازه چند پله به عقب میراند ولی در بیان درامی موج گونه در فیلم، کوتاهی نمیکند. شاید شاخصههای بقا و تلاش برای زندگی در فیلم، به پر رنگی فیلمهایی مانند “قطار به بوسان” نباشد ولی اتمسفر سنگین و تاریک و افسرده خود را تا آخرین دقایقش حفظ میکند. (محمدحسین بزرگی / سینما گیمفا)
“برف شکن” تا آخرین لحظات برای مخاطبانش سوپرایز دارد و یکی از دلایلی که بیننده از دیدن فیلم خسته نمیشود، با هدف بودن اثر است. اثر در قالبی پوچ روایت نمیگردد و قطعا پیامی برای بینندگان خود دارد. قیام کورتیس یک نوع قدرت و جان دوبارهای به مردمانی داد که سالیان سال در خفقان و اختناق به سر میبردند. خفقانی که در راس آن ویلفورد قرار داشت و مرکز ثقل قطار به واگن او سنگینی میکرد. کورتیس جزو معدود افرادی قرار میگیرد که قیامی خونین را شروع کرده و توانسته است در آن به موفقیت نسبی هم برسد و در نهایت بتواند به آخرین واگن قطار که سکان هدایت آن نیز میباشد، برسد. اصول فیلم در ثانیههای آخر شکست کوچکی را متحمل میشود و کورتیس نمادی از هیچ انسانی نمیباشد. با تصمیمِ غیر انسانی او و صرفا مثبت اندیشیاش، قطار منفجر میشود و نابودی عظیمی از انسانها را در پی دارد. او برای نجات فرزند تانیا، لگد محکمی به بخت خود میزند و موجب نابودی خود و دیگران میشود. در نهایت نیز او به همراه اکثریت موجودات زنده در قطار، میمیرند و یونا و تیمی (فرزند تانیا که در اتاق ویلفورد نقش یکی از چرخ دهندههای موتور را بر عهده داشت) به درون دنیای یخبندان خارج از قطار پا میگذارند. کارگردان در پرده پایانی فیلمش این موضوع را ذکر میکند که اکنون زمین مکانی برای زندگی است و میشود در این یخبندان نیز زندگی کرد و فیلم را با نمایی از خرس قطبیای که در یخبندان در حال گذر است، به اتمام میرساند. (محمدحسین بزرگی / سینما گیمفا)
در این فیلم چند نکته به چشم میخورد که واقعا نیازمند تامل است، اول نقش کریس اونس به عنوان رهبر است در واقع او همان ابتدا به همه همراهانش انتهای راه را نشان داد زمانی که پیشانی خود را در برابر اسلحه نگهبان گرفت یادآوری کرد بدترین بلا برای آن ها مرگ است که چه بسا از زندگی فعلی آن ها بهتر بود. نکته مهم دیگر فیلم بهره مند نبودن مردم پایین دست قطار از ساده ترین امکانات بود به نحوی که با مشاهده غذای اعیان دچار تعجب شده بودند. در واقع در این فیلم مردم از ساده ترین نیازهای پایین ترین سطح هرم مزلو برخوردار نبودند و این هم یکی از دلایل نفرت و سرانجام قیام و شورش در قطار بود. نکته جذاب دیگر فیلم گذشته رهبر شورشیان است در واقع قهرمان و سوپرمن قصه ما در گذشته یک ضد قهرمان با شخصیتی دقیقا متضاد شخصیت فعلی وی بوده است که با یک رفتار خوب تغییر جهت داده است کاری که ما در جامعه کمتر شاهد آن هستیم. هر از گاهی انقلابی به پا می شود و در نهایت در دل درگیری های بسیاری حل می شود،روزی دیگر دوباره انقلابی دیگری به پا می خیزد.این همان چیزی است که در قطار بارها مرور می شود،شورش مگ گریگور در چهار سال پیش از شورش فیلم در قطار،یک فرد عامی معیار خویش را مقایسه خود با سایر انقلابیون می داند در صورتی که انقلابی خالص تا پای جان حاضر است بجنگد و افق دیدش به آینده است،هدفش رسیدن به پیروزی واقعی است. (سید محمدرضا عبادی / سلام سینما)
فیلم نکات مبهم زیادی را برای ما باقی میگذارد مثلا چطور می شود دانشمندان بدون امتحان ماده ای برا مبارزه با گرمایش زمین آن را انقد سریع به مرحله اجرا ان هم در ابعاد زیاد بگذارند؟ اثری که شاید ببینده آن را ضد سرمایه داری بداند اما به نظرم من فیلمی نقدی بر نظام استبدادی داخل قطار را دارد کسانی که ادعا دارند فیلم نظام سرمایه داری را نقد میکند نه تنها فیلم را درک نکرده اند بلکه چیزی از نظام سرمایه داری هم نمی دادند نظام که در قطار حاکم از یک نظام خشن و وحشیانه است که کمتر شبیه نظام سرمایه داری است. فیلم حرف های زیادی برا گفتن دارد اما در بیان انها ناموفق است .و شاید منتظر نتیجه گیری ما باشد. همچنان که كورتيس و ياران با وفايش واگن ها را یکی پس از دیگری فتح می کنند با دنیاهای جدیدی رو به رو میشوند که ورای تصور کورتیس و هم قطارانش هست هر چه واگن ها لوکس تر انسان هایش فاسد تر، هر چه میگذرد کورتیس چیزهای می بیند که شاید در رویاها امکان پذیر نبود. فیلم در سکانس های پایانی شوک توطئه را به ما وارد میکند حرف های ناگفته زیادی را باقی می گذارد.
زد و خوردهای فیلم فقط برای سرگرمشدن و پاشیدن خون به در و دیوار نیست. خیلی طول نمیکشد تا بفهمید، هر چرخش تبر و ساطور و چاقو، با هدف و برای اصابت به بدنِ کسی، فرود میآید. حتی وقتی دهها آدم هم دیوانهوار به جان هم افتادهاند، باز اکشنهای فیلم مصنوعی جلوه نمیکند، از اکشنهای خونین فیلم گرفته تا داستانسرایی بصری و طراحی صحنه و جلوههای دیداری خیرهکننده. بونگ جون هو، برای کارگردانی سکانسهای اکشن، با ترکیبِ عجایب دنیاهای علمیخیالی با نبردهای خشونتبارِ گلادیاتوری، نتیجهی تاثیرگذاری بیرون کشیده است. فیلم در ارائهی اکشنهایش صبر میکند و به آرامی ناگهان شخصیتهایش را به وسط میداننبردی ترسناک رها میکند. (رضا حاج محمدی / زومجی)
اگر به دنبال دیدن فیلمی اعجاب انگیز در روایت و الگوبرداری از بزرگان این سبک هستید و محتوایی به شکل درامی سمبلیک را در قابی از ماجراجویی و محوریت بقا میپسندید، با ندیدن “برف شکن”، ظلم زیادی به خود میکنید. در غیر این صورت نیز حتی با هر علاقه و سلیقهای، “برف شکن” را از دست ندهید که در این وضعیت کلیشه سازی مکرر سینما، اثری عالی به حساب میآید.