بی رویا اولین ساخته آرین وزیر دفتری، یکی از آثار حاضر در جشنوارهی فجر امسال است که در ادامه به نقد و بررسی این فیلم خواهیم پرداخت.
فیلم بیرویا اولین ساختهی بلند آرین وزیر دفتری است که به تهیه کنندگی هومن سیدی و سعید سعدی در جشنوارهی فجر امسال حضور دارد. این اثر قصهای رازآلود و تعلیقگون را در خودش جای داده و سعی بسیاری میکند که مخاطب را تا پایان نمایش بهدنبال خود بکشاند. طناز طباطبایی و صابر ابر که از نقشهای اصلی داستان هستند، یکی از بدترین تا میانهترین بازیهای کارنامهی خود را در بیرویا ارائه دادهاند. بیرویا، فیلمی است که در ایده اولیه خود مانده است و تلاشهای بسیارش برای رسیدن به قصهای استخواندار، زیاد نتیجه بخش نیست.
داستان این فیلم در فضایی وهمآلود و مالیخولیایی میگذرد و تجربهی کم سازندگان آن در پرداخت و نوع روایت اثر کاملا به چشم میآید. فیلم بیرویا، همچون شخصیت اول قصهاش با یک سردرگمی و ضعفی نمایان در ساختارش مواجه است که این ضعف عدم تاثیرپذیری بیننده از فیلم را بهدنبال دارد و مخاطب برای برقراری ارتباط با نمایش دچار مشکل میشود. بیرویا، دوست دارد که متفاوت باشد و خودش را به شیوهی متفاوتتری ارائه کند که البته در این پیچوتاب سهماش پرداختی خام است.
رویا (طناز طبابایی) و بابک (صابر ابر) در بحبوحهی مهاجرتشان با دختری مرموز بهنام زیبا (شادی کرمرودی) آشنا میشوند. این آشنایی و اتفاقات بعد از آن، داستان فیلم را رقم میزند و اسراری را دربارهی رویا برملا میسازد، رازهایی که باعث میشود شخصیتهای ماجرا، جایشان با یکدیگر عوض شود. بیرویا بهدنبال هویت آدمهاست و شخصیتهایش به گذشتهای فکر میکنند که از آن آمدهاند و آیندهای که میخواهند بدان پای بگذارند؛ چنانچه در جایی رویا از زیبا میپرسد، برای خودت سؤال نیست که کی بودی؟ و چی بودی؟ و جایی هم زیبا به رویا میگوید که اگه آدم گذشتهشو فراموش کنه بازم همون آدمه؟ وقتی هم که رویا و بابک بر سر مسئلهی مهاجرت بحثشان میشود، رویا هویت خودش را پیش میکشد و از اینکه قرار است همهی زندگیاش را اینجا بگذارد و برود گله میکند.
بیرویا در جستوجوی اثر انگشتی است که زندگی آدمها از خود بهجای میگذارند و شخصیتهایش در جهت کندوکاو این مسئله پیش میروند. فیلم برای اینکه بتواند مسئلهی هویت را در قالب یک قصه دربیاورد بهسراغ مسائل روانشناختی میرود و از در اختلال اسکیزوفرنیا ورود میکند. یک بیماری روانی که فرد را در مسیر توهم و بیگانگی از خود قرار میدهد. ایده و فکر اولیهی فیلم تکراری است و از طرفی دیگر هم به پرداختی تکراریتر رسیده است. بیرویا در تعریف قصهی شخصیتها مشکل دارد و در همان چند خطی ابتدای خودش میماند.
کارکتر رویا آدمی با بازی طناز طباطبایی که در یاغی نیز هنرنمایی میکند، دو زندگی را تجربه میکند و به دو هویت متفاوت میرسد اما تمام این تجربیاتی که او از سر میگذراند، صرفا اتفاقاتی است که در حیطهی این تجربهی ذهنی برای افراد دچار این آسیب رخ میدهد و چیزی دراماتیک که در راستای تعریف و قصهپردازی سینمایی باشد مخاطب را متوجه خود نمیکند. بیننده در بیشتر لحظات فیلم مشغول دنبال کردن هیجانات و توهمات شخصیت است و جز این نمیتواند داستانی برای پیگیری بیابد.
درواقع بیرویا دوست دارد که مخاطباش را بازی دهد و به او هرجوری شده بفهماند که حرفهای گندهای برای گفتن دارد. فیلم برای رسیدن به این هدف از تعلیقها و اضطرابهای گوناگون استفاده میکند، تعلیقی که از دل پیرنگ و قصه نمیآید بلکه هرچه که است مربوطبه بُعدی از توهمات شخصیت رویاست که به درون فیلم تزریق شده است. تعلیق بدون پشتوانهی اثر، درست است که تا انتهای پردهی اول فیلم، مخاطب را تشنه و هیجانزده بهدنبال خودش میکشد اما رفتهرفته رنگ میبازد و بیننده را دلسرد میکند چراکه این تعلیق مبنایی قدرتمند ندارد و حس بازی خوردن را در انتها به تماشاگر القا میکند.
در آثار روانشناختی، بیننده خودش را باید در بستر یک پیرنگ سینمایی ببیند و بعد از آن با بُعد روانگون اثر آشنا شود اما در این فیلم، پیرنگ گم شده است و مخاطب صرفا با یک کابوس بیسروتهی همراه است که نه ابتدا دارد و نه پایان و نه روابط علتمعلولی که بتواند او را دلگرم به منطق سینمایی کند. فیلم با شروع خوبی مخاطب را غافلگیر میکند و تا زمانیکه رویا برای عمل چشماش در بیمارستان بستری میشود، همه چیز از زیرژانر معمایی بهره میگیرد و مخاطب خودش را در میان داستان رمزآلودی میبیند که هر طور شده باید سر از رازهایش دربیاورد و پی به هویت زیبا و اتفاقات رخ داده ببرد. اما از نیمههای فیلم به بعد اثر تبدیل به دو تکه میشود و مخاطب با خودش فکر میکند که آیا همچنان مشغول تماشای بیرویاست یا نه؟ چراکه فیلم بدون هیچ بکگراند داستانی یا زمینهچینی مناسبی تبدیل به اثری مالیخولیایی میشود.
اتفاقاتی که ردی از خود در نیمهی اول داستان بهجای نگذاشتهاند و قصدشان تنها غافلگیریهای غیردراماتیک تماشاگر است. از این سکانسها به بعد همه چیز رنگ میبازد و مخاطب درگیر هیجاناتی تهی و کاذب میشود و تنها شخصیتی را میبیند که مداوم در حال شلوغ کردن و دنبال کردن ذهنیات خودش است. اینجا همان قسمتی است که قصه و پیرنگ به زیر سایهی فضای غیرپرداخت شدهی مالیخولیایی میروند و تماشاگر با خودش فکر میکند که اثر، دو کارگردان متفاوت برای ارائه و پرداخت داشته است. بزرگترین ضعف و ایراد فیلم زمانی رخ میدهد که اثر، تغییری در مسیرش ایجاد میکند و به یکباره سر از توهمات رویا درمیآورد، درست در همین زمان است که بیرویا دیگر نمیتواند از بُعد معمایی، خودش را ادامه دهد. اتفاقی که اگر با عمق درستتر و پرداخت بهتری صورت میگرفت، فیلم میتوانست همچنان بهخوبی نیمهی اولش پیش برود. به بیان دیگر عدم درهمتنیدگی مناسب المانهای معمایی و روانگسیختگی، پاشنه آشیل فیلم است که ساختار را بهم میریزد و مخاطب را ناامید میکند.
از طرفی دیگر اگر بخواهیم از بُعد روانشناختی به اثر نزدیک شویم و در جستوجوی المانهای این زیرژانر در فیلم باشیم، عملا نمیتوانیم همچون آثار بزرگ روانشناسانه به آن نگاه کنیم. فیلم بیرویا تا وقتیکه پردهی سینما بالا نیامده، نشانی از بیماری اسکیزوفرنی یا هر اختلال روانی دیگری را برای مخاطب کد گذاری نمیکند، درواقع سازندگان بهجای اینکه دیدگاه روانشناسانهی خود را بهطرزی تصویری شده و دراماتیک در دل فیلم و ساختار بتنند، به یک نوشته در آخر فیلم بسنده میکنند و جواب سوالات تماشاگر را به راحتترین شکل ممکن میدهند.
باتوجه به اینکه فیلم نمایشی نسبتا کم بازیگر و با تمرکز بر سه شخصیت است، مخاطب نیاز دارد که لایههای بیشتری از این کارکترها برایش باز شود و به ابعاد پیچیدهتری از آنها دسترسی پیدا کند. مثلا کارکتر پُرتنش رویا که بهعنوان شخصیت کلیدیِ دچارِ اختلال، در قصه حضور دارد، بهجای اینکه از بُعد روانی پرداخت شود و المانهای عمیق و بکگراندداری از او به بیننده نشان داده شود، تنها به خصوصیاتی سطحی از او اکتفا میشود، خصیصههایی که همهی ما از آنها اطلاع داریم. درواقع مخاطب نیاز داشت که توهمات و گمشدگی هویت رویا در قالب این اختلال روانی به شیوهی عمیقتر، سینماییتر و علمیتری برایش بهتصویر کشیده میشد.
فیلم بیرویا تا به اینجا در میان آثار این روزهای جشنواره، نمایشی خاصتر است، چراکه جسارت این را داشته تا از ژانر اجتماعی فاصله بگیرد و دنیا و قصهای متفاوتتر را پی ریزی نماید.