دیشب بیرون که میچرخیدم ی دختررو دیدم داشت آب میخورد
گفتم چقدر آب میخوری
گفت تشنم بود..
میخواستم آب هویج بخرم پولم نرسید
گفتم بیا اینم پول برو بخر
گفت خیلی ممنون و خوشحال شد و خندید
همون لحظه ی موتوری رد شد پولو زد
ی موتوری دیگه دنبالش!
دختره هم خودشو انداخت زمین آب هویجی که اون خانواده خوردن ریخته بود زمین لیس زد
گفتم پاشو بابا مریض میشی
یدفعه اون یکی موتوریه چرخید کاسکتشو داد پایین ژاوی بود!
گفت حالا دزدی میکنی
اون یکی موتوریه کاسکتشو داد پایین بنزما بود
گفت برای تریاکم میخواستم
ژاوی ی کاکائو داد دستش گفت بیا فک کنم تریاکه بریز تو چاییت
یدفعه بنزما چاقو درآورد اومد بزنه ژاوی پریدم جلو
اون یکی دختره هم پرید جلوی من چاقو خورد بهش
گفتم نهههه
ولی ژاوی دویید رفت
بنزما هم زود سوار موتور شد در رفت
من فکر کردم ژاوی نامردی کرد
دختره گفت دوستت دارم ❤
من گفتم ما بیشتر تو رو خدا نمیر
گفت اصلا شاید بخوام بمیرم تو چیکار داری
گفتم عه تو که الان گفتی دوستت دارم
گفت اون موقع دوست داشتم دیگه ندارم
وی در ادامه افزود: ما دخترا اینجوری ایم!
گفتم چه اعجاب انگیز
تا دختره چشماشو بست من فکر کردم دیگه به درک واصل شده
ژاوی رو لبخند زنان با آب هویج بستنی بالا سرم دیدم
خوشحال شدم گفتم ژاااوووییییی ❤
گفت پس فکر کردی چرا از بارسلون اومدم اینجا زندش کن
دهنش بسته بود آب هویجو ریختم تو دماغش
گفت ععههعهه این چی بود
ژاوی گفت چه هوشمندانه که ریختی تو سوراخ دماغش چه هوشمندانه..
بعد دختره گفت تازه دماغمو عمل کرده بودم
گفتم خب خوبه دیگه واسه دماغ خوبه زودتر میتونی فین کنی
گفت خب بقیشو بده بخورم
ولی دیدم ی لیوان خالی دستمه
وقتی برگشتم پشتمو نگاه کنم ژاوی نبود!