شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بی جان بود
از بهر آن سیمینبر خوشگل
از جسم و جان خود بودم غافل
میکوشیدم بهرش از جان و دل
میبردمش با خود سوی منزل
گیسویش از باد و باران گشته آشفته
در هر هر مویش گویی مروارید غلتان سفته
گیسویش از باد و باران گشته آشفته
در هر هر مویش گویی مروارید غلتان سفته
طی شد راه دشوار آخر بر من و یار
چون بوسۀ گرمی به او دادم
با لبهایی چون قند بر رویم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از یادم
شب بود بیابان بود زمستان بود
بوران بود سرمای فراوان بود
یارم در آغوشم هراسان بود
از سردی افسرده و بی جان بود
گیسویش از باد و باران گشته آشفته
در هر هر مویش گویی مروارید غلتان سفته
گیسویش از باد و باران گشته آشفته
در هر هر مویش گویی مروارید غلتان سفته
طی شد راه دشوار آخر بر من و یار
چون بوسۀ گرمی به او دادم
با لبهایی چون قند بر رویم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از یادم
طی شد راه دشوار آخر بر من و یار
چون بوسۀ گرمی به او دادم
با لبهایی چون قند بر رویم زد لبخند
برد آن همه رنج و غم از یادم
برد آن همه رنج و غم از یادم
این مطلب توسط کاربران طرفداری ارسال شده است و دیدگاه طرفداری نیست. قوانین سایت کاربر محور / گزارش تخلف