جشن تیرگان؛ سروده زیبای
آرش کمانگیر از بانو هما ارژنگی
🔹️ از دامن کوهسار البرز
میریخت به صخرههای تبدار
سوزنده شرارههای خورشید
وان قامت دلکش دماوند
با آن همه فَر و سرفرازی
لرزنده به خود ز بیم و امید
آن روز غریب محنتانگیز
پیمانهی بخت شادخواران
در چنبر چرخ باژگونه
در شهر همه نشان غم بود.
در ساغر قلب مِیگساران
جوشنده شرنگ نامرادی
رخسارهی مردمان دژم بود
آن روز حدود و مرز ایران،
آزادگی و غرور انسان
در پرش تیر یک کمان بود
میرفت یگانه سربداری
بر مسلخ عشق و پایداری
آوردگهاش نه آنچنان بود.
چون شیر که رو کند به نخجیر
آن سختکمان آتشین تیر
کز وحشت ننگ و بیم تحقیر
میجست به کار خوش تدبیر
میرفت که در پناه یزدان
خود نقش زند نشان تقدیر
بازو بگشاد آن کماندار
رو جانب کوه و آسمان کرد
بدرید سپید جامه بر تن
سر بر سر صخرهای همی سود
دادار یگانه را ندا داد.
پژواک بلند خواهش او
پیچید به قلب کوه البرز
جوشید گدازههای سوزان
در سینهی سنگها شتابان
غرید پلنگ خفته در کوه
آهو بچگان ز جان هراسان
آنگاه ز اوج آسمانها
ابری چو غبار سر برآورد
توفنده نهاد گردبادی
کوبید به چهر کوهساران.
فرهیخته آرش کماندار
آن گرد نژادهی سر افراز
دل بر کف و جان در آستین گفت:
ای یاور و یار پاکبازان
ای بر دل خستهام تو درمان
من قاصد افتخار و نورم
شیراوژن و پر دل و جسورم
جانبازی من چو نیست بازی
بر من تو ببخش سرفرازی.
آنگاه به نام ایزد جان
با یاد وطن، خجسته ایران
آن تیر گزیده در کمان کرد
قربان شرف تن و توان کرد
آمیخت همه روان پاکش
با سختی تیر تیز پران
وان تیر همه روان و جان شد
گویی که روان آرش و تیر
پیچید به هم چو آذرخشی
توفنده و جان شکار و سوزان
بر جانب اهرمن روان شد.
آرش، به فروغ و نور ایمان
آن روز بلند تیرگان را
بنوشت به قلب سرخ تاریخ
با خامهی عشق و جوهر جان
بنهاد یکی نشان جاوید
بر سینهی افتخار انسان
یعنی که ز جان گذر توان کرد
در آتش خشم و کین خطر کرد
و ز بازی آسمان حذر کرد
لیکن دل خود ز مهر ایران
هرگز نتوان برید آسان