چند سالپیش یکی از اقوام مرد که مرد ثروتمندی بود
بچه هاش سر ثروت افتادن به جون هم
جالبه که سر خاک گریه میکردن ولی من میفهمیدم پشت صحنه چخبره
حالا قبل از این که خاکش کنن دیدین که مرده رو میدارن نماز میخونن
من سر نماز هی گفتم چرا این یارو هی تکون میخوره!
هی تکون میخورد
یدفعه یارو گفت شادی روحش صلوات
من صلوات نفرستادم
گفتن بی شعور صلوات نمیفرستی من گفتم از کجا معلوم مرده
بعد گفتن برو ببینم توهم زدی ما رو از سر نماز انداختن بیرون
من گفتم شاید ایتا (ببخشید دیگه شرکتشون اسپانسرم شده خیلی ریز تبلیغ کردم بجای اینا گفتم ایتا) راست میگن ولی درست وقتی خاکش میکردن من ی صدایی شنیدم انگار ناله میکرد
آنقدر همهمه بود کسی نفهمید ولی من دقت میکردم بهش
من پریدم رو مرده گفتم نهههه خاکش نکنید از جنازه من باید رد شید بعد گفتن خیله خب رو منم داشتن خاک میریختن گفتن تو ام بمون پیشش تنها نباشه گفتن باشه باشه غلط کردم اومدم بیرون
خلاصه رفتیم مسجد و من گفتم این جوجه چرا مزه نداره خیر سرتون تو ثروت خوابیدید
سر همون حرف ما مجبور شدیم هر چی ظرف بود بشوریم من گفتم این ظرف نایلون یبار مصرف هست مگه اینو میشورن
گفتن بشور تا حرف اضافه نزنی
برای مراسم ۷ هم باید سیب زمینی پیاز ها رو پوست بکنی قیمه درست کنی ما هی پول نداریم از بیرون سفارش بدیم
من میگفتم به من چه من فقط ی فامیل دورم
بعد گفتن نه فامیل دور تو کلاه قرمزیه
خلاصه وقتی این سیب زمینی پیازهارو پوست میگرفتیم و همینجور اشک از چشمام میومد هی گفتم خدایا نکنه این زنده باشه
۱ شب هم بود
تو اون ساعت رفتم قبرستون
صدای زوزه باد هم میومد پنجشنبه شب هم بود واقعا ترسناک بود
خیلی هم تاریک بود
ی چراغ شمعی کوچیک دستم بود من هی گفتن خدایا این تو کدوم قطعه بود شاید براتون جالب باشه الان ی وب سایت اینترنتی هست داخلش شما اسم هر مرده ای رو بزنی میاره که تو کدوم قطعه خاک شده ولی اون موقع موبایل هوشمند نبود
منم تو اون تاریکی
حتی بر حسب نشونه ها خیلی دشوار بود فهمیدنش انقدر که تاریک بود
بعد هی صدایی میومد تو گوشم که میگفت من زندم هر کی از پول من بخوره حرومه من حس میکردم این صدای مرده تو گوشمه!
حس کردم هی داره صدا بیشتر میشه یدفعه پامو گذاشتم صدای آه و ناله شنیدم گفتم خدایا!
همونجا هم شمعمم خاموش شد
اومدم درش بیارم پلیس خیلی اتفاقی و نمیدونم چرا تو اون ساعت رد شد برای همین سریع خوابیدم رو زمین منو نبینه
پشت سرم یدفعه احساس کردم ی شنل سیاه وحشتناک با ی خنجر تیز پشت سرمه
باور کنید درست میگم
این آورد بالا منو بزنه گفت دیگه وقت مردنه
من اسم خدا رو صدا زدم بعد ناپدید شد!
دوباره اومدم یارو رو دربیارم ماشین پلیس رد شد سریع اومدن گفتن داری نبش قبر میکنی
من گفتم نبش قبر چیه ببینید این زندست این داره ناله میکنه خودم دیدم تکون میخورد
گفتن بیا برو بیا برو
ما رو سوار ماشین کردن کلانتری هر چی گفتم کسی باورم نکرد و مدتی تو زندان افسردگی زیادی داشتم و هر شب کابوس میدیدم
ی دوره زندان بودم بعدشم تيمارستان میگفتن تو توهم داری مریضی من گفتم بی وجدان ها حداقل ی نگاه میکردید شاید حق با من بود این بنده خدا زنده زنده زجر کشید تا بمیره
۲ سال گذشت من انقدر غصه خوردم موهام سفید شد
با دسته گل رفتم بهشت زهرا
بعد دیدم اسم و عکس یکی دیگه رو اون سنگ قبره
من با خودم گفتم نکنه اشتباه اومدم ولی دقیقا من اینجا رو یادمه
دیگه قاطی کرده بودم و هر روز میرفتم روان شناس
تو این مدت هم هیچ پولی نداشتم صاحبخونه منو داشت بیرون میکرد روز آخر ی پیک برآن اومد با ی عالمه پول و ی نامه که داخلش اسم همون پیرمرد بود که من معتقد بودم زنده هست و تشکر کرده بوو که من باعث نجاتش شدم!
هیچی سر درنمیاوردم ولی اون پول خیلی به کمکم اومد
واقعا دیگه قاطی کرده بودم تا اینکه ۲ هفته بعد نگهبان اون مسجد رو دیدم گفتم شما همونی که من گفتم این جوجه خوب نیست انداختیم بیرون
گفتش یادت میاد اعتقاد داشتی اون مرده زنده هست؟
گفتم آره
گفت وقتی سیب زمینی پیاز ها رو وسط پوست کندن ول کردی رفتی
من حواسم بهت بود و تعقیبت کردم تو قبرستون
گفتم یعنی هر جا من میرفتم تو دنبالم بودی؟!
گفتش آره وقتی به پلیس میگفتی این زنده هست تو رو خدا بذارید ببینم درست بعد از اینکه تو رو سوار ماشینشون کردن بردن من اون پیرمرد رو از تو قبر درآوردم دیدم زنده هست ظاهرا یکی از بچه هاش الکی ملافه کشیده بود دورش گفته بود این مرده تا ارثشو بکشه بالا!
گفتش نفسش تنگ شده بود و اون زیر خیلی بهش سخت گذشته بود ولی با کنجکاوی تو نجات پیدا کرد منم بهش گفتم که قهرمان اصلی تو بودی
من گفتم ولی تو کارنیمه تموم من رو تموم کردی و خواستم نیمی از پولی که پیرمرد برآن فرستاده بهش بدم ولی گفت لازم نیست به منم شیرنی داد
بعد گفتم خب بچه هاش چی شدن گفت لحظه آخری مشخص شد زنده هست ثروتش به اون بچه ها ترسید اون بچش که اقدام به قتلش کرد الان زندانه حتی حکم اعدام داشت ولی باباش گذشت کرد و کل پولشو ورداشت و رفت خارج و همشون از ارث محروم شدن
من گفتم نکنه بچه هاش از من کینه داشته باشن بخوان انتقام بگیرن
گفتش فقط ی بچش زنده هست که الان اونم تو زندانه
من گفتم پس بقیشون چی
گفت تو ی تصادف مردن
من با خودم گفتم تو این مدت که نبودم چه اتفاقاتی رخ داده
بعد گفتش آره همشم شروعش کنجکاوی تو بود