مطلب ارسالی کاربران
شروین _ گرگ
پرسیدم عشق یا آرزو گفت من واسه اون
میندازم تموم رویاهامو توی آب جوش
گفتم نیست منطقی میرسه یه روز خسته شیو
میبینی نداری توی جیبت حتی یه قرون
گفت بودم لنگ پول ولی نه لنگ آبروم
با استخونامم شده میسازم سقف واسمون
بحث بالا گرفت چشام تو چشم آینه
خالی کردم روش دوتا تیر و پاشید روی پرده خونو
من بردم ولی مرد توی آینه مرد
یه پسر بچه موند که فکر میکرد شده بزرگو
تیز شد ناخوناش لکه خون رو دندوناش
خواست مرد شه ولی دید داره میشه گرگ
برگشتم به محل جرم تا زنده شه یه خاطره
خاطرات مردی که کشتمش توی آینه
نوشتم از عشق و لحظه و یه حال خیلی خوبو
یه دخترک که بود یه روزی کل آرزوش
نوشتم از ابر و لاله و بهشت و عشق و نور
نوشتم انقد که شعراش یه روز شدن تموم
فروختم شعراشو تو حراجی ها و
باش خریدم آرزومو بالا شهر یه جای لوکس
من بردم ولی مرد توی آینه مرد
عشق هم ارزون خریدم سمت همت زیر پل
شب گذشت و دم صبح شستم سک و صورتو
سرو آوردم بالا و دیدم توی آینه |