آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خوابآلودهاش را مستی رؤیا نبود
♪♪♫
نقش عشق و آرزو از چهرهٔ دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهٔ سیما نبود
♪♪♫
لب همان لب بود، اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بیپروا نبود
♪♪♫
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی، همنشین جز با من رسوا نبود
♪♪♫
در نگاه سرد او، غوغای دل، خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
♪♪♫
دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم، پیدا نبود
♪♪♫
بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش ماند
آخِر آن تنها امیدِ جانِ من تنها نبود
♪♪♫
جز من و او، دیگری هم بود، اما ای دریغ
آگه از حال دلم ز آن درد جانفرسا نبود
♪♪♫
ای نداده خوشهای ز آن خرمن زیباییام!
تا نبودی در کنارم ، زندگی زیبا نبود
.
.
.
تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن
ای بهار آرزو، بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار، بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود، کلبهی ویران من
تا بهار زندگی، آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل، آمد بیا دامنکشان
چون سپندم بر سر، آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار، بنشین نشان سوز نهان
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبهی ویران من
بازآ ببین در حیرتم، بشکن سکوت خلوتم
چون لالهی تنها ببین، بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینهام، عشقت غم دیرینهام
بازآ چو گل در این بهار، سر را بِنِه بر سینهام