در این مطلب به نقد و بررسی مینی سریال شوگون می پردازیم. اثری که با روایتی قدرتمند از تاریخ و فرهنگ ژاپن در دوران اِدو تبدیل به یک سریال تقریبا بی نقص شده است. با ما همراه باشید.
***********************************
اطلاعات سریال
سازندگان: ریچل کندو و جاستین مارکس
بازیگران: هیرویوکی سانادا، کوسمو جارویس، آنا ساوایی، تادانابو آسانو، تاکههیرو هیرا، تامی بستو، فومی نیکاایدو
خلاصه داستان: شوگون داستان برخورد دو مرد جاهطلب از جهانهای مختلف و زن مرموز یک سامورایی را در دوران اِدو در ژاپن دنبال میکند: «جان بلکتورن، ملوان انگلیسی ریسکپذیری است که با کشتی آسیبدیدهاش در ژاپن (سرزمینی که فرهنگ ناآشنایش نهایتاً او را بازتعریف خواهد کرد) سر درمیآورد؛ ارباب توراناگا، یک دایمیو زیرک و قدرتمند، در تقابل با رقبای خطرناک و سیاسی خود قرار گرفته و بانو ماریکو، زنی با مهارتهای بسیار ارزشمند اما با اصالت خانوادگی ناشایستیاست که باید ارزش و وفاداری خود را ثابت کند.
تعداد قسمت: 10
رده سنی: TV-MA
راتن تومیتوز: 91
متاکریتیک: 85
IMDB: 8.9
*********************************
مینی سریال Shōgun که براساس رمانی به همین نام نوشته جیمز کلیول در سال 1975 ساخته شده است توانسته که با بهره بردن از المان هایی جذاب برای مخاطب حتی بهتر از اولین اقتباس این رمان که در سال 1980 در 5 قسمت ساخته شد باشد و به یکی از پدیده های چند دهه اخیر تبدیل شد و با داشتن روایتی منسجم، آرام و در عین حال پرتنش از کاراکترها و مکان های مختلف و ارتباط زنجیره ای و پی در پی آنها به موفقیتی غیرقابل انکار برسد و قطعا طرفداران تاریخ و فرهنگ ژاپن را به وجد خواهد آورد. اما می خواهیم به این مسئله بپردازیم که آیا این سریال لایق کلمه "شاهکار" هست یا خیر؟
یوشی توراناگا: "من باد را کنترل نمی کنم. من فقط آن را مطالعه می کنم." |
سریال در بحث فیلمنامه اقتباسی اش عملکردی قابل تحسین را دارد و با روند خوب و منسجم و مرتبط با فضا و همچنین متن هایی برای به اوج رساندن شخصیت پردازی توانسته موفق عمل کند و در بحث اقتباس هم کاملا تمام وقایع کتاب در این 10 ایپزود پوشش داده شده است و به یک اقتباس وفادار و خوب تبدیل شده است. در همین بحث فیلمنامه بمانیم چون شخصیت پردازی کاراکترهای سریال بی نظیر و قابل ستایش است به گونه ای که با تمام کاراکترها میشود ارتباط برقرار کرد و آنها در طول روایت اصلا گم نمیشوند و با وجود تعدد کاراکتر مخاطب هیچ گونه کاراکتری را فراموش نمی کند. ماریکو که براساس شخصیت هوسوکاوا تاما در رمان جیمز کلیول به تصویر کشیده شده است و در سریال هم بی نظیر در هر چیز دیگری عمل می کند به عقیده من بهترین شخصیت پردازی را دارد که آن را علاوه بر فیلمنامه و روایت مدیون بازی خوب آنا ساوایی هم هست. شخصیتی که با استعارات زیباسازی شده اش توانسته روایت زنانه و آن سوی قلب سریال را در دست بگیرد و با ارائه یک شخصیت چند بعدی و محکوم توانسته به خوبی به یک شخصیت قدرتمند و ماندگار تبدیل شود. شخصیت لرد توراناگا که برپایه شخصیت توکوگاوا ایهیاسو در رمان کلیول خلق شده است توانسته به یک فرمانروای درحال سقوط و البته تشنه عدالتی ابدی تبدیل شود که بازی خوب و خیره کننده هیرویوکی سانادا به آن بُعدهای جدیدی اضافه کرده است. شخصیت جان بلک تورن یا همان آنجین که شخصیت محوری و اصلی سریال هم هست و براساس کاراکتر ویلیام آدامز(شخصیتی که داستان رمان، برداشتی آزاد از زندگی اوست، نخستین ناوبر انگلیسی که در سال 1600 با کشتی و خدمه اش به ژاپن رسید و در واقع سریال هم با ورود او به ژاپن و دردسرهای بزرگش شروع شد) خلق شده است توانسته به یک کاراکتر جذاب تبدیل شود که بیننده را با خود در دست و پا زدن برای جلوگیری از غرق شدن در سرزمین مرگبار ژاپن نشان می دهد و ما را در عقاید خود همراه می کند.
تودا ماریکو: "ما زندگی می کنیم و می میریم. ما چیزی فراتر از آن را کنترل نمی کنیم." |
کاشیگی یابوشیگه (براساس هوندا ماسانوبو)، ایشیدو کازوناری (براساس ایشیدا میتسوناری)، اوچیبا نو کاتا (براساس یودو دونو) و تمامی کاراکترهای فرعی و اصلی و که این سه کاراکتر نام برده شده در این پاراگراف هم میتوان به سه کاراکتر اصلی هم اضافه کرد و شخصیت پردازی های بزرگ و بی نقص آنها که سریال از این لحاظ کاملا بی نقص است. اما از فیلمنامه که بگذریم به عملکرد قابل ستایش بازیگران می رسیم که تمامی بازیگران ژاپنی عملکرد بی نظیری دارند که به مخاطب حضور در دوره اِدو را القا می کند و کاملا با فضای آن ارتباط برقرار می کنند و البته بازیگران غیرژاپنی هم عملکرد خوبی دارند. کوسمو جارویس که نقش آنجین را بازی می کند توانسته عملکرد فوق العاده ای داشته باشد و همزاد پنداری قابل تحسینی را با کاراکتر ایجاد می کند. هرچند که در بعضی مواقع عملکرد آنجین چه از لحاظ روایی(که مشکل از فیلمنامه است) و چه از لحاظ نمایشی(که مشکل از بازیگر است) دارای نقص هایی است که از تبدیل شدن او به کاراکتری بی نقص جلوگیری می کند و گاهی این باگ ها مشکل ایجاد می کنند و باعث میشود از آن شخصیت پردازی و فضای متناسب با او دور بشویم ولی همچنان کاراکتری خوب و تحسین برانگیز است. بازی آنا ساوایی و هیرویوکی سانادا همانطور که قبلا اشاره کردیم بی نظیر است و به کاراکترها جان تازه ای بخشیده اند و کاملا بی نقص هستند. از شخصیت پردازی و عملکرد بازیگران که بگذریم؛ این سریال علاوه بر اینکه اقتباس قوی از رمان است کاملا فرهنگ و تاریخ ژاپن را درست پیاده کرده است. آداب و رسومات و تمام المان های تاریخ ژاپن که در این سریال دیده میشوند. از ژست دستان لیدی ماریکو و دیگران تا نحوه راه رفتن و نشستن که همه و همه کاملا بررسی شده بود و از لحاظ ساخت براساس واقعیت عملکردی خیره کننده داشته و گاهی مخاطب فکر می کند که آیا این سریال در دوره اِدو و سال 1600 ساخته شده یا در قرن بیست و یکم؟ در واقع این سریال همانند رمان یک برداشت آزاد از اتفاقات واقعی است و به گونه ای نوعی واقعیت استعاری است و که در نمایش تاریخ و فرهنگ ژاپن بی نظیر عمل کرده است.
جان بلکتورن: "اگر فریب دادی، مرگ را فریب بده. اگر دزدی کردی، قلب یک زن را بدزد." |
اما این سریال علاوه بر عملکرد عالی در فیلمنامه و شخصیت پردازی و عملکرد بازیگران و اقتباس، از لحاظ بصری هم بی نظیر است. فیلمبرداری و تدوین این سریال کاملا استادانه و بی نقص است که کاملا روند انتقال و تکمیل هر صحنه را به خوبی به نمایش می گذارند و کاملا با فضای داستان تطابق پیدا کرده اند. رنگ بندی این سریال کاملا مانند یک نقاشی است. نقاشی که با ترکیب رنگ های سرد و ورود پیدا کردن رنگ های گرم در آنها باعث ایجاد قاب های مسحور کننده ای میشود که به ارتباط با صحنه ها کمک می کند. رنگ بندی این اثر کاملا با تاریخ روایتش متناسب است. جلوه های ویژه استفاده شده در این اثر، کاملا مطابق با طبیعت خیره کننده شرق آسیا هستند و ترکیب آنها با طبیعتی که در این سریال وجود دارد خیره کننده است. همچنین موسیقی گوش نواز این اثر هم کاملا با فضا و داستان سریال تطابق دارد و حس حماسی آن را کاملا شنیدنی می کند و باعث ایجاد یک ارتباط دیدنی بین مخاطب و حماسه موجود در اثر می شود. سریال به رگه های مذهبی که البته در تاریخ ژاپن و دوران اِدو بسیار تاثیرگذار بودند به خوبی می پردازد و آن اختلاف مربوط به کاتولیکی ها و مذاهب مختلف را به خوبی به نمایش می گذارد و تاثیر بسزایی که مذهب در حکومت ژاپن داشته است را نشان می دهد. در واقع مذهب و تلفیق آن با حکومت را جلوه ای جدید می دهد که تقابل آنها و پیوستگی های در ارتباط آن قابل لمس است. همچنین سریال در طراحی لباس و طراحی صحنه هم عملکرد بسیار خوبی داشته است که در فضای حاکم بر سریال هم تاثیر مهمی گذاشته اند. جلوه هایی که از تاریخ و فرهنگ ژاپن در این سریال به نمایش گذاشته می شوند کاملا بی نقص هستند و ترکیب کاراکترها و روایت چندگانه آن در حین یک روایت اصلی، توانسته ایده آل ترین شکل ممکن خودش را به نمایش بگذارد. هاراکیری(رسم خودکشی) هم یکی از عناصر قابل توجه و مهم در سریال بود که سهم پرباری را از سریال در بر می گرفت که نقطه قوت آن بود که در نمایش فرهنگ های ژاپن موثر است. چاقویی برای فرو بردن در سینه و شمشیری برای بریدنِ سر.
جان بلکتورن: "کل کشور لعنتی تون خاطرم رو مکدر کرده. زندگی براتون بی ارزشه. فقط رسوم بی معنی که درش گرفتار شدید براتون ارزش داره. مثل اوئه جیرو که برای هیچ و پوج مرد."
یوشی توراناگا: "اون طور که فهمیدم دستور شما بود که کسی به اون پرنده دست نزنه و طبق قانون افراد خانه نباید از دستور سرپیچی کنن."
جان بلکتورن: "اون پرنده برام هیچ ارزشی نداشت."
ماریکو: "کلمات شما بهش ارزش داد"
جان بلکتورن: "...من اون مرد رو کشتم!"
|
*حاوی اسپویل*
یکی از مشکلات قابل توجهی که سریال داشت این بود که از همان ابتدا بیننده را برای یک نبرد باشکوه و بزرگ بین توراناگا و ایشیدو آماده می کرد اما در نهایت شاهد یک تصویر از آینده بودیم که در آن شاهد نبرد توراناگا و ایشیدو بودیم که صحنه های جنگی در آن وجود نداشت و صرفا یک آینده چند ثانیه ای بود که تمام انتظارات ما از یک نبرد حماسی و عظیم را خراب کرد ولی تلفیق همان صحنه با صحنه مرگ و هاراکیریِ یابوشیگه بی نظیر بود که نشان می دهد که از دل هر ضعفِ سریال یک نقطه قوت بیرون می آید. ایپزود نهم روی مرگ لیدی ماریکو تمرکز داشت که نشان می داد که مرگ منتظر ماریکوست و در نهایت او مُرد. مرگ و زندگی هردو هدف دارند و ماریکو هم به هدفی که میخواست رسید. روند سریال ابتدا آرام پیش می رود ولی در همان ابتدا دوباره عملکردی مهیج داشت و توانست یک وجدزدگی جذاب را به مخاطب هدیه بدهد. رفته رفته و وقتی که ارتباط لازم با مخاطب برقرار شد داستان پتانسیل خود را بیشتر از قبل می کرد. تمام عنصر ها و حماسه ها و داستان ها در پایان بیننده را پایِ ایپزود نهایی میخکوب کرد و در نهایت به یک ایپزود قابل قبول و در عین حال ناامیدکننده تبدیل شد. در واقع به آن ایپزودی که فکر می کردیم تبدیل نشد و روندی غیرمعقول داشت و نتوانست یک پایان شاهکار به سریال هدیه دهد اما مفهومی را که میخواست در کل سریال برساند را در پایان نشان داد و پایان آمیخته به سکوتش و فرم چهره آنجین در پایان و نگاه های حسرت آمیزش به کشتی و یاد ماریکو و یاد ژاپن و یاد تمام آن چیزهایی که دید و تجربه کرد و حالا رسیدن به پایان مسیر. تلفیق نگاه آنجین و توراناگا در پایان اوج تصویرسازی سریال بود. سریال و تاریخ به نمایش گذاشته ژاپن دقیقا مانند قرقاول گندیده در خانه آنجین بود؛ مرگ و زندگی؛ تمام آن حسرت ها و ترس ها و القای احساس مختلف. بوی گندی که مرگ را در پی دارد و این مرگ همان اوج است. همان هدفِ مرگ و زندگی. همان زندگی بی ارزش.
*پایان اسپویل*
مینی سریال "شوگون" با تلفیق عناصر حماسی و مذهبی، مفهومی از زندگی را به تصویر می کشد. این سریال در طول 10 ایپزود خود روایتی منسجم و قابل تحسین دارد و به یکی از بهترین آثار درمورد تاریخ و فرهنگ ژاپن و دوره اِدو و فرهنگ سامورایی ها تبدیل میشود و به یک شاهکار تقریبا بی نقص تبدیل میشود.