پروازی آرام و بی تکلف اما سوزناک
عملیات کربلای 5 بود . همین جور داشتیم می رفتیم ، در آن ساعات آخر عمرش ، مرتب می آمد پیش ما اگر تک لو رفت و اوضاع به هم ریخت همدیگر را گم نکنیم . ناگهان صدای یک خمیاره 60 آمد همه جمع شدیم پشت سیم خاردار . حاجی گفت " تجمع نکنید، تجمع نکنید " صدایش در شلوغی گم می شد ، باید از سیم خاردار عبور می کردیم ، حاج علی به ما گفت " من نبشی ها را خم می کنم ، بیا یید از زیر سیم خادار رد شوید "
پنج نفر آمدیم سمت راست و رد شدیم . نا گهان یکی از عراقی ها را دیدیم حاجی سلاحش را مسلح کرد تا او را بزند ، تیری شلیک نشد ، گیر کرده بود ناگهان تیری آمد و به بر آمدگی پشت سر حاجی اصابت کرد . لباسهای ما یک رنگ بود برای اینکه حاجی را گم نکنیم دست من و علی محمدی نسب روی شانه های حاجی بود .
حاجی بدون اینکه چیزی بگوید ، از دست ما پا یین لغزید . همان دم منوری روشن شد دیدم از پشت سر حاجی خون می جوشد . به علی گفتم حاجی رفت علی اشاره کرد چیزی نگویم نمی خواستیم بچه ها این مو ضوع را بفهمند. حدود بیست متر حاجی را روی آب کشیدیم و به نزدیک دژ آوردیمش . کلاه غواصیم را روی صورتش کشیدم تا شناخته نشود . جلو رفتیم ، وقتی افراد گذشتند و راه خلوت شد ، برگشتیم پایین تا حاجی را ببینیم ، دیدم با صورت گل آلود پای دژ افتاده بود ، بچه ها پا می گذاشتند روی جنازه اش و رد می شدند درست همان صحنه ای ایجاد شده بود که خودش آن را پیش بینی کرده بود .
قبل ازعملیات به یکی بچه ها گفته بود " خوش به حا لت "
او پرسید بود " برای چی "
علی گفته بود " برای اینکه فردا شهید می شوی "
بعد هم سر نوشت چند نفر از بچه ها را پیش بینی کرده بود تا اینکه در مورد خودش پرسیده بودند و گفته بود " من و برادرم حسین ان شاء الله در سی متری خاک ریز دشمن شهید می شویم "
روح لطیف و به تنگ آمده از جسمش را شما می توانید در وصیت نامه اش ببینید :
" خدایا من هر وقت به رفسنجا ن یا نوق می رفتم یا وقتی در کرمان یا جیرفت بودم ، دلم آرام نمی گرفت از شهری به شهر دیگر می رفتم تا آرام شوم ، اما آرام نمی شدم تا اینکه آمدم به جبهه و آرام شدم ولی در اینجا هم آ رام نیستم ، روح من بیقراری می کند ، آرامش ندارد و نخواهد داشت تا اینکه به تو پیوندد خدایا بارها به میدان آمده ام و مرا نپذیرفته ای ، به حق پیامبر و چهارده معصوم این بار بپذیر! "
یا در وصیت نامه دیگرش نوشته است :
" ای برادر عرب که به دنبا ل من می گردی تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی و مرا شهید کنی بدان که تو ، حالا دنبال من می گردی اما روز قیامت من به دنبا ل تو خواهم گشت با این تفاوت که تو د نبا ل من می گردی که مرا بکشی و من به د نبا ل تو خواهم گشت تا تو را شفاعت کنم ."
" روحش شاد و راهش پررهرو باد"