بعد از جام جهانی مست زندگی بودم. وقتی با دوچرخه ام توی خیابون های کوچیک فورته دی مارمی می رفتم و مردم می ایستادن و بهم تبریک می گفتند یه چیزی رو نمی دونستند. اینکه من داشتم به رئال می پیوستم با حقوقی نجومی متعلق به یه دنیای دیگه. اون روز ها همه چیز بهم ریخته بود، بعد از جام جهانی بحث دوم کالچوپولی بود.
یه روز می گفتند میلان میره سری بی، یه روز می گفتند 15 امتیاز کم میشه، یه روز دیگه می گفتند میلان باید جام هاش رو پس بده. چنان آشفته بازازی بود که می گفتی جان لنون هم مدیران میلان کشتند. به نظر می رسید یه آدم های توی میلان بیش از حد و حدود خودشون کارهایی می کردند، یا حداقل این داستانی بود که گفته می شد.
همه چیز بهم ریخته بود. هیچکس نمی فهمید چه خبره یا سرنوشت میلان چی خواهد بود. حداقل من نمی دونستم. اما از یه چیز مطمئن بودم. من هرگز به سری بی نمی رم. احساس یه خائن رو هم نداشتم، هیچ راهی وجود نداشت که من به خاطر خطای دیگران تاوان پس بدم.
مدتی بعد کاپلو زنگ زد، بعد بالدینی. من هم با مدیر برنامه ها تینتی حرف زدم. بازی های مقدماتی لیگ قهرمانان در پیش بود. می خواستم برم سر تمرینات که تینتو گفت نرو. برو برشا بشین توی خونه ات و موبایلت رو روشن بزار. باهات تماس خواهد گرفته شد. اینقدر زود تلفنم شروع به زنگ خوردن کرد که می گفتی نوستراداموس پیش تینتو یه آماتوری بیش نیست. کاپلو بود. گفت ما از یووه امرسون رو گرفتیم و بازیکنی که باید کنارش بازی کنه تو هستی.
کاپلو یکی از موفق ترین مربیان تاریخ فوتبال به زمان زیادی نیاز نداشت که من رو قانع کنه. خصوصا که قرارداد پیشنهادی رئال روبروم بود و مدیر برنامه هام هم به خوبی مطالعه اش کرده بود. به کاپلو گفتم که به رئال میام. به مدیر برنامه هام گفتم که قضیه رو تمام کن و من خیلی خوشحالم که دارم میرم رئال.
خودم رو توی پیرهن سفید رئال تصور می کردم. افکارم توی سانتیاگو برنابئو بود، اون معبد فوتبال، زمینی که وحشت در دل حریف ها می انداخت، حریفان زخمی و تسلیم پادشاه. بعد از چند روز مدیر برنامه هام زنگ زد و گفت باید برای ناهار بریم. گفتم کجا ناهار بخوریم، مسون تکسیتو چطوره ؟ گفت نه آندره آ، مادرید نه، میلان. گفتم یعنی چی میلان ؟ احمق شدی ؟ گفت نه، درست شنیدی. میلان. ما هنوز رضایت میلان رو نداریم.
توی اتاق بین آشپز خونه و هال ملاقات کردیم. همون جایی که برلوسکنی پشت پیانو می نشست و جوک می گفت. مدیر برنامه هام شروع کرد، آندره آ داره میره رئال. و من هم گفتم حقیقت داره. گالیانی توی چشمام خیره شد و گفت : آندره آ، دوست من، تو هیچ جا نمی ری. بعد یه پرونده از توی کیفش درآورد و ادامه داد: تو هیچ جا نمی ری چون تو این رو امضا می کنی. یه قرارداد 5 ساله است که جای جزییات حقوقت هم خالیه، خودت هرچی خواستی توش بنویس.
مدیر برنامه هام قرارداد رو قاپید و گفت من این رو مطالعه می کنم. اون قرارداد رو برد و حسابی روش وقت گذاشت. بارها خوندنش. من به تیم ملی و تمرینات ملی رفتم. مدتی ازش خبری نشد. برای من قضیه تمام بود، من داشتم به اسپانیایی فکر می کردم و رویای اسپانیا می دیدم. داشتم توی مادرید قدم می زدم. و بعد او زنگ زد. گفت " با میلان تمدید کن، اونا نمی زارند تو بری رئال". گفتم نه. من به رئال می رم. گفت نه، در میلان میلان می مونی. گفتم باشه !
بعد شما مجبورید همه جور دروغی به رسانه ها بگید. شما وظیفه دارید کلیشه های نیمه حقیقی قایم بشید. همون جملات تکراری از پیش نوشته شده ای که ذره ای خلاقیت در اون ها نیست : "نه چنین مسئله ای وجود نداره، من در میلان کاملا راضی و خوشحالم". و بعد توی دلت : F-u-c-k off .تاسف آوره که اینطوری شد. من در کمتر از یک ضربان قلب رئال رو انتخاب می کردم. اون ها باشگاهی هستند به مراتب بزرگتر از میلان، درخشان تر از میلان، با جلوه و طرفدارای بیشتر. از همه نظر بهتر. اون ها در حریفشون هر تیمی که می خواد باشه وحشت می ندازند.
البته باید گفت در انتهای اون فصل دلخوشی بردن لیگ قهرمانان رو داشتم. وگرنه خیلی بدتر ازین می شد.
اینو از یکی از مطالب *وحید تا ابد سیاه و سفید *برداشتم لطفا نظرتون رو بگین توهین هم نکنین به خود من رو خدایی ناراحت کرد فکر نمیکردم همچین آدمی باشه :-( :-(