خداوندا!
این سینه های خشک بدرد من نمیخورد
من پستان لازم دارم!
یک جفت پستان سپید و برجسته
که شکافشان بستر شهوت شبانه جوانان هوسران این دوران باشد
جوانانیکه عظمت عشق را برغم صفای دل در برجستگی پستانها جستجو میکنند
من موی سرکش و پریشان میخواهم
تا هر یک از تارهایشان را زنجیر بندگی صد دل هرزه پرست سازم
این فکر عمیق بدرد من نمیخورد
من فکر بچه گانه میخواهم
که با یک اشاره بخاطر هوسی موهوم دل به هر کس و ناکس ببازم!
پروردگارا !
من امشب رهسپار بارگاه تو هستم...
و این گناه من نیست...
مرا بخاطر گناهی که ندارم ببخش...
کارو
پ.ن : کوچیک که بودم بابام یه کتابخونه داشت که یه قسمتش کتابای کارو بودن، که یکی از نقاط ممنوعه اون کتابخونه برای من بود... هرچند بیشترشونو خوندم:))) عاشق نوشته های کاروم ، ........
یادمه واسه خوندن کتاب اعترافات ژان ژاک روسو تا یک ماه کتابخونه رو روم قفل کرد :||