طرفداری | وقتی نام آندرس اینیستا به میان میآید، دو لحظه خاص فوراً در ذهن فوتبالدوستان تداعی میشود؛ گل حماسی او در استمفوردبریج و دیگر گل حماسی و مهم او در فینال جام جهانی آفریقای جنوبی. دو گل، دو لحظه؛ یکی باشگاهی را نجات داد و دیگری ملتی را التیام بخشید. همه آنها از سوی مردی که هرگز دنبال دیده شدن نبود، بلکه خودش تعریف واقعی دیده شدن شد.
این دو لحظه تعیین کننده باعث شدهاند تا بسیاری او را بهترین بازیکنی بدانند که در موقعیتهای حساس با حرکتی شگفت انگیز، نجاتبخش تیمش شده است. همچنین گل او در فینال جام جهانی، اینیستا را به یکی از اصلیترین نامزدهای توپ طلا در همان سال تبدیل کرد. این داستان بازیکنیست که بدون هیاهوی رسانهای و با شایستگیهای خود، به یکی از بهترین بازیکنان جهان تبدیل شد.
«ال ایلوسیونیستا» یا «جادوگر کوچک»، همیشه هافبکی کامل و با مهارت بالا بود اما نقطه عطف کارنامه او، به یورو 2008 بازمیگردد؛ جایی که لوئیس آراگونس او را کنار ژاوی در خط میانی اسپانیا قرار داد. این تصمیم به یک شاهکار تبدیل شد چون اینیستا و ژاوی در زمین نوعی ارتباط تلهپاتیک داشتند و تیم ملی اسپانیا را تا قهرمانی یورو پیش بردند. ژاوی بهترین بازیکن آن تورنمنت لقب گرفت اما اینیستا هم چیزی کم نداشت.
تکنیک بالا، دید بازی فوقالعاده و دریبلهای خیرهکنندهاش در یورو 2008، ثابت کرد اینیستا در 24 سالگی یکی از بهترین هافبکهای دنیاست. در فصل 09-2008 زیر نظر پپ گواردیولا، همکاری ژاوی و اینیستا به سطحی تازه رسید. ژاوی همه چیز را کنترل میکرد و «جادوگر کوچک» مدافعان را از پیش رو برمیداشت و پاسهای عمقی خود را برای مهاجمان ارسال میکرد. گلها را لیونل مسی و ساموئل اتوئو به ثمر میرساندند اما بسیاری معتقدند رهبران واقعی آن تیم تاریخی بارسلونا، ژاوی و اینیستا بودند.
آندرس اینیستا گلهای زیادی به ثمر نمیرساند اما در حساسترین لحظهها این کار را انجام میداد. گل افسانهای او در استمفوردبریج، بارسلونا را به فینال لیگ قهرمانان اروپا رساند؛ جایی که با نمایشی درخشان، به تیمش برای قهرمانی کمک کرد.
استمفوردبریج - 2009؛ شلیکی در تاریکی
اسکوردبورد استادیوم دقیقه 3+90 را نشان میداد. بارسلونا در آستانه حذف از لیگ قهرمانان بود. چلسی تمام راهها را بسته بود. بازی نفسگیر، خشن و بیرحمانه پیش میرفت و امیدی برای بارسلونا نمانده بود. تا اینکه، آندرس اینیستا با آخرین شانس از راه رسید.
لیونل مسی که محاصره شده بود، توپ را به پشت محوطه جریمه و برای آندرس اینیستا فرستاد. نه فضایی وجود نداشت و نه زمانی، اما ترسی هم نبود. اینیستا آن توپ را با همان اولین ضربه به سمت دروازه فرستاد، ضربهای که فقط در خواب قابل تصور بود. توپ به گوشه بالای دروازه رفت، سکوت مطلق و سپس، انفجار هیجان بارساییها.
آندرس اینیستا باعث صعود بارسلونا شد. او پیراهن خود را درآورد و با دستانی باز دوید. نگاه جادوگر به آسمان بود، نه از روی غرور، بلکه از سر حیرت. انگار خودش هم میدانست معجزهای رخ داده است.
آندرس اینیستا پس از گلزنی مقابل چلسی
آن گل فقط منجر به صعود بارسلونا نشد، بلکه جریانی را ایجاد کرد که بارسلونا را به سوی سهگانه و سپس ششگانهای تاریخی برد و به تیکی تاکا مشروعیت داد. آن گل امپراتوریای را نجات داد که هنوز متولد نشده بود.
در فصل بعد، آندرس اینیستا اکثر فصل را با مصدومیت سپری کرد و غیاب او، آسیب زیادی به بارسلونا زد و فینال لیگ قهرمانان را از چنگ این تیم درآورد. با این حال، او به موقع برای جام جهانی ریکاوری کرد تا بار دیگر کلاس فوتبال خود را به جهان نشان دهد.
او به صعود اسپانیا به فینال کمک کرد و سپس آنجا مقابل هلند درخشید، گل زد و بهترین بازیکن بازی لقب گرفت. آن گل اینیستا را به اسطورهای برای اسپانیا تبدیل کرد و باعث شد یکی از نامزدهای اصلی توپ طلا شود.
ژوهانسبورگ - 2010؛ گلی که یک ملت را التیام داد
11 ژوئیه 2010؛ ورزشگاه ساکر سیتی، فینال جام جهانی. تیم ملی اسپانیا مقابل تیم ملی هلند.
15 دقیقه از وقت اضافه گذشته بود. تنش فقط در هوا نبود، بلکه در تک تک بازیکنان رخنه کرده بود. اسپانیای بااستعداد، 115 دقیقه جنگ اعصاب و خشونت را پشت سر گذاشته بود. بازیکنان هلند سرسخت بودند. بازی پیچیده شده بود. رویای اسپانیا در حال لیز خوردن از دست این تیم و دور شدن بود.
اما ناگهان - در همان اوج ناامیدی - سسک فابرگاس فضایی فوقالعاده را دید. پاسی عالی را ارسال کرد و دوباره این اینیستا بود که با یک لمس، یک نفس، یک شوت، معجزه دیگری را رقم زد.
توپ وارد دروازه شد، تور دروازه لرزید و اسپانیا منفجر شد. بازیکنان روی نیمکت به گریه افتادند. در مادرید، مردم به خیابانها ریختند و در آن روز، تاریخ اسپانیا از نو نوشته شد.
آندرس اینیستا پس از گلزنی در فینال جام جهانی
آندرس اینیستا پیراهنش را درآورد و زیر آن نوشته شده بود: «دنی خارکه، همیشه با ما». ادای احترامی به دوست صمیمیاش که سال قبل از دنیا رفته بود - اینیستا با گلزنی و عشق، عزاداری کرد.
اسپانیا آن شب فقط قهرمان اولین جام جهانی خود نشد. آنها دوباره متولد شدند. و در مرکز آن، پسر ساکتی از آلباسته قرار داشت که همیشه اجازه میداد پاهایش جای او صحبت کنند.
پژواک ابدی سکوت
آندرس اینیستا هرگز خوشحالی گل خاصی برای خود نداشت. او به آن نیاز نداشت چون گلهای او، فقط گل نبودند. آنها نقطه عطفی در تاریخ بودند. لحظههایی که جهان مات و مبهوت شد و ناگهان، همه چیز معنا پیدا کرد.
او مانند یک شاعر بازی کرد و عظمت را به شکلی حمل کرد که بسیاری غم را به آن طریق حمل میکردند - در سکوت، با فروتنی و با نیرویی بیانتها.
دو گل، یکی مقابل چلسی و دیگری مقابل هلند. هیچکدام فقط در مورد فوتبال نبودند. در مورد شجاعت و احساس تعلق بودند، در مورد زمانشناسی. در مورد انتخاب لحظهای که سکوت به سمفونی تبدیل میشود.
و به همین دلیل است که هنوز هم، میراث آندرس اینیستا دستنخورده و بینظیر باقی مانده؛ چون وقتی تاریخ به قهرمان نیاز داشت، او پاسخ داد، نه با فریاد، بلکه با حقیقت.
زمانی که دون آندرس فوتبال را سادهتر میکرد