طرفداری | در بیست و یکمین قسمت از کتاب رود گولیت که اختصاص داشت به تیکی تاکا، نگاهی به اجرای این سبک در بارسلونا داشتیم و سپس به مفاهیمی چون «پرس از بالا یا پایین» و «بازیکن شناور» هم رسیدیم.
عناصر غیرقابل جایگزین
بازیکنانی چون برارد و هوئکسترا را شاید بتوان با ملیپوشان مشهورتر هلندی در سالهای بعد همچون ادگار داویدز و کلارنس سیدورف مقایسه کرد. آنها بازیکنانی کلیدی برای تیم بودند. داویدز نیروی محرکهٔ شگفتانگیزی در حرکتهای رو به جلو داشت و در عین حال در دفاع نیز بسیار وظیفهشناس بود. او اشتیاق بالایی برای تکل زدن داشت و سپس توپ را به بازیکنی چون زین الدین زیدان میرساند؛ این مربوط به زمانی است که هر دو در یوونتوس بازی میکردند. سیدورف از قابلیتهای متعددی برخوردار بود، از جمله اینکه همیشه کنترل کامل بازی را در دست داشت. تکنیک خارقالعادهاش نیز به او این امکان را میداد تا بر جریان بازی مسلط باشد. با این حال، از نظر من او همواره بیشتر بهعنوان یک بازیکن تیمی تفاوت را رقم میزد تا یک بازیکن فردی.
داویدز و سیدورف برای تکمیل پازل حیاتی بودند. به محض این که در تیم حضور نداشتند، جای خالیشان احساس میشد. بازیکنان خاصی از این دست، گرچه شاید بهترین نباشند، اما اغلب مفیدترین بازیکنان تیم هستند. و درست به همین دلیل، به نوعی مهمترین نیز هستند.
تقابل دیدنی کلارنس سیدورف و ادگار داویدز / فیلم
کلود ماکله له یکی دیگر از این دست بازیکنان بود. شاید از لحاظ فنی برترین نبود، اما مهمترین حلقهٔ اتصال تیم رئال مادرید بود؛ همان تیمی که به کهکشانیها معروف شد و بازیکنانی چون رونالدو، زیدان، بکام، فیگو، رائول و روبرتو کارلوس را در اختیار داشت. ماکله له یهمین نقش را در تیم ملی فرانسه و بعدتر در چلسی ایفا کرد. یان ووترز نیز به همین اندازه در آژاکس، بایرن مونیخ و تیم ملی هلند نقش حیاتی داشت. پل اسکولز هم از همین جنس بازیکنان بود و علاوه بر آن، بازیکن بسیار خوبی نیز محسوب میشد. مایکل کریک در منچستریونایتد _ گرچه شاید چندان ظریف و چشمنواز نبود _ اما تعادل بینقصی میان حمله و دفاع برقرار میکرد.
از نظر من، روی کین یکی از بهترینها بود. او به کمال نزدیک شد. نخستین و مهمترین هدفش حفظ تعادل در تیم بود. کین بازیکن خوبی بود؛ رهبری بی چون و چرا، توانایی تکلزنی داشت و میتوانست تیمی را که در رخوت فرو رفته بود دوباره روی پا بیاورد. وقتی بازی به سمت بدی میرفت، او قادر بود تک تک بازیکنان را به حرکت وا دارد و همه را به مسیر درست بازگرداند. کسی چون کین، تجسم آرمانی یک مربی در زمین بازی است و این ویژگی، به وفور در زمین فوتبال پیدا نمیشود.
بازیکنانی از این دست که میتوانند ابتکار عمل را در دست بگیرند، روز به روز کمیابتر میشوند. بازیکنان معمولاً تمایلی به فکر کردن و تصمیمگیری ندارند و این مسئله از همان دوران کودکی آغاز میشود، زمانی که همه چیز برایشان از پیش برنامهریزی شده و چند مربی در حاشیه زمین فریاد میزنند و دستور میدهند. آنهم بهگونهای که بچهها از خارج شدن از قالب تعیین شده برای خود میترسند و در نتیجه، حس ابتکار عمل در آنها نابود میشود. این، مرگ تدریجی فوتبال است؛همراه با این واقعیت که کودکان دیگر فرصتی برای بازی در کوچه و خیابان ندارند، نمیتوانند تیم تشکیل دهند و بازیکن انتخاب کنند و در عوض، پشت صفحهٔ کامپیوتر یا تلفن همراه نشستهاند.
فرانک رایکارد رهبر آرامتری بود. او همسطح با کین بود، با یک سلاح اضافه: توانایی گلزنی. رایکارد کمی جلوتر از کین بازی میکرد و اغلب موفق به گلزنی میشد. کارلو آنچلوتی در پشت سر رایکارد بازی میکرد و بسیاری از وظایف دفاعی او را بر عهده میگرفت. زمانی که در میدان حضور داشت، کاملاً مسلط بود.
5 گل برتر فرانک رایکارد با پیراهن میلان
بهترین بازیکن نسل امروزی، از نظر من، سرخیو بوسکتس از بارسلوناست؛ گرچه او فاقد ویژگیهای رهبری بازیکنی چون کین است. کین پرچمدار منچستریونایتد بود؛ کسی او را اشتباه نمیگرفت و همه به او احترام میگذاشتند. بوسکتس اینگونه نیست.
تمام این بازیکنان برای حفظ تعادل تیمشان حیاتی بودند. آنها یین و یانگ تیم بودند. بدون آنها، اغلب هیچ ارتباط واقعیای بین بازیکنان شکل نمیگرفت و حتی آنهایی که از تواناییهای خارقالعاده برخوردار بودند، نمیتوانستند تفاوتی ایجاد کنند.
البته گفتنی است که معمولاً نمیتوان بیش از یکی از این نوع بازیکنان را در یک تیم داشت. آنچلوتی و رایکارد در میلان مکمل یکدیگر بودند، اما در چلسیِ فصل ۱۶-۲۰۱۵، ترکیب نمانیا ماتیچ و جان اوبی میکل زیادی شبیه به هم بود و باعث تکرار در نقشها شد.
عناصر انزوا طلب
همه میخواهند کنار ستارههایی چون کرایوف و مسی بازی کنند: آنها شما را به پیروزی میرسانند، جامها را میبرند و ارزشتان در بازار را بالا میبرند. اما پایینتر از آن سطح بالا، بازیکنان دیگری هم هستند که اجازه میدهند دیگران بار دفاعی تیم را به دوش بکشند و برای هر کاری وانمود میکنند که کمی دیر از راه میرسند.
من به هافبکهایی مثل سسک فابرگاس و ویم یونک فکر میکنم. در تیمی که چنین بازیکنانی حضور دارند، وقتی نتایج ناامیدکننده میشود، بقیه ممکن است شدیداً عصبانی شوند، چون آنها در امور دفاعی کاملاً کوتاهی میکنند. کار را میسپارند به دیگران و خودشان در آخر وارد صحنه میشوند تا مهارتهایشان را به رخ بکشند. یونک و فابرگاس اینگونه در آژاکس و آرسنال بازی میکردند، اما وقتی به اینتر و بارسلونا منتقل شدند، فهمیدند دیگر نمیتوانند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند.
بازیکنانی از این دست، دائماً تظاهر میکنند که مشغولاند، که برای تکلزدن در تلاش هستند و در دفاع کمک میکنند. اغلب تماشاگران متوجه این موضوع نمیشوند، اما در زمین، به عنوان یک بازیکن، میتوانی بفهمی که آنها عملاً کاری انجام نمیدهند. در واقع، آنها اغلب به عمد اجازه میدهند حریف مستقیمشان عبور کند و بعد با چهرهای گیج و حرکت دستهایی که نشان میدهد: «اوه، خیلی نزدیک بود، فقط یه ذره دیر رسیدم» از صحنه دور میشوند.
اما چون در پُستشان بازیکن قدرتمندی هستند، در موقعیتی میایستند که هنگام بازپسگیری توپ، بلافاصله برای دریافت پاس در دسترس باشند. وقتی هم توپ به آنها میرسد، بازی کردن را از سر میگیرند و با استفاده از فضای آزاد، حرکتی تعیینکننده انجام دهند. بازیکنانی مثل یونک و فابرگاس بیتردید در کار با توپ با استعداد هستند.
در واقع یونک، با دید خوب و پاسهای عمقی سریع، به عنوان بازیساز عقب زمین در آژاکس، اینتر و آیندهوون مطرح شد. او با دو تیم نخست جام یوفا را فتح کرد. در آژاکس بود که زوج یونک-برکمپ شکل گرفت: بازیساز و تمامکننده. اینتر هر دو را خرید، اما یونک و برکمپ هرگز نتوانستند در ایتالیا پتانسیلشان را عملی کنند. تنها لحظهٔ تعیینکنندهشان در جام یوفا بود؛ در سریآ، انتظارات از آنها خیلی بیشتر بود.
خبرنگاران هلندی عملکرد ضعیف یونک و برکمپ را تقصیر همتیمیهایشان در اینتر میدانستند، اما در ایتالیا نظر دیگری داشتند. یونک به آیندهوون بازگشت و برکمپ با پیوستن به آرسنال زیر نظر سرمربی فرانسوی، آرسن ونگر، جان تازهای به دوران حرفهای خود بخشید.
در واقع نقاط ضعف فابرگاس زمانی آشکار شد که به چلسی پیوست. در آرسنال و بارسلونا، اطرافش را بازیکنانی فوقالعاده گرفته بودند که کمبودهایش را میپوشاندند. اما در چلسیِ فصل ۱۶-۲۰۱۵ اینگونه نبود و هرچه نتایج ضعیفتر میشد، نقش این بازیکن بیشتر به چشم میآمد؛ چرا که در این مواقع شما به بازیکنانی نیاز دارید که بتوانند تکل بزنند. مهمتر از همه، نمیتوان در میانهٔ میدان کسی را داشت که نتواند عملکرد لازم را ارائه کند. فابرگاس با توپ عالی است، اما در این سطح از فوتبال، شما به مجموعهای کامل از مهارتها نیاز دارید: در آرسنال و بارسا وضعش بد نبود، وقتی چلسی در اوج بود، میتوانست کم کاریاش را جبران کند، اما وقتی تیم در بحران بود، ضعفها نمایان میشد.
وقتی چلسی در لیگ قهرمانان اروپا برابر پاری سن ژرمن بازی میکرد، جان تری در ترکیب نبود و دیگو کوستا مصدوم شد. در چنین دیداری انتظار میرفت فابرگاس پا پیش بگذارد و تیم را رهبری کند، اما چنین اتفاقی نیفتاد. او اصلاً از آن دست بازیکنان نیست. آیا میتوان فابرگاس را سرزنش کرد؟ بهسختی. چلسی او را خرید تا در کار با توپ بدرخشد.
سازگار کردن قطعات پازل همیشه به آن آسانی که به نظر میرسد نیست.
گل ها، پاس گل ها و مهارت های برتر سسک فابرگاس در لیگ برتر انگلیس
بین دو نیمه
فضای رختکن در بین دو نیمه، عمدتاً به عملکرد تیم در نیمهٔ اول بستگی دارد. همچنین به همین نسبت، نوع واکنش و حرفهای مربی نیز تغییر میکند. اغلب نکاتی تاکتیکی برای بررسی وجود دارد، صحبتهایی دربارهٔ تعویض احتمالی انجام میشود و گاهی مربی بسته به میزان تطابق عملکرد تیم با انتظارات، نتیجهٔ نیمهاول و میزان تلاشی که بازیکنان نشان دادهاند، به سمت اجرای یک نمایش میرود. در این باره داستانهای افسانهای فراوان است. بهخصوص دربارهٔ مربیانی که از شدت عصبانیت در را از جا میکنند، تخت ماساژ را نصف میکنند، فنجان چای را به گوشهای پرت میکنند و از این دست حرکات برای بیدار کردن بازیکنان و بیرون کشیدنشان از خوابآلودگی. برخی آنقدر عصبانی میشوند که حتی حاضر به دیدن تیم هم نمیشوند.
اما آن مربی که چنین رفتاری داشته باشد، ممکن است با مسئلهٔ «تاریخ مصرف گذشته بودن» روبرو شود. اولین خشم ناگهانی تأثیرگذار است، اما این اثر خیلی زود از بین میرود. مربیانی که پایشان را به زمین میکوبند، کمی مضحک به نظر میرسند. بنابراین باید بسیار مراقب بود که در بین دو نیمه چگونه رفتار میکنید.
وقتی در چلسی سرمربی بودم، یکبار بین دو نیمه نشستم و روزنامه خواندم. این بازی در جام حذفی برابر لیورپول در سال ۱۹۹۷ بود. ما مثل آماتورها بازی میکردیم و ۲-۰ عقب بودیم. از گوشهٔ چشمم دیدم که بازیکنان نمیدانستند کجا را نگاه کنند. هیچکس لام تا کام حرف نزد و سکوتی مرگبار حاکم بود. درست پیش از آنکه زنگ شروع نیمه دوم به صدا درآید، یک تغییر تاکتیکی جزئی ایجاد کردم و آرام به آنها گفتم: «چهل و پنج دقیقه وقت دارید تا آن نمایش افتضاح را جبران کنید».
این ترفند به شکلی فوقالعاده جواب داد. ما لیورپول را کاملاً در هم کوبیدیم و ۴-۲ پیروز شدیم و در ادامه جام حذفی را فتح کردیم، که اولین جام باشگاه در بیست و شش سال گذشته به شمار میرفت. دیگر هرگز بین دو نیمه روزنامه نخواندم. اگر میخواهید به بازیکنانتان انگیزه بدهید، باید آنها را غافلگیر کنید.