طرفداری | پس از پرداختن به «بازی مستقیم» در قسمت بیستم کتاب رود گولیت، حالا نوبت به سبک بازی مالکانهٔ معروفِ دنیای فوتبال رسیده است.
تیکی تاکا
سبک تیکی تاکا توسط پپ گواردیولا در بارسلونا ابداع شد. البته شاید واژهٔ ابداع چندان دقیق نباشد، چرا که او در واقع سبکی را پروراند که یوهان کرایوف ابتدا به عنوان بازیکن و سپس به عنوان مربی در بارسلونا، معرفی و به بهترین نحو اجرا کرده بود. تیکی تاکا بر پایهٔ مثلثها بنا شده است؛ میتوان گفت نسخهای پیشرفته از مکتب هلندی است. گواردیولا بعدها با استفاده از استعدادهای استثنایی جوانان پرورشیافته در آکادمی باشگاه، همچون مسی، ژاوی، اینیستا و بوسکتس، بُعدی تازه به آن بخشید.
همه از تماشای تیکی تاکا لذت میبرند، اما معدود تیمهایی قادر به اجرای آن هستند، آن هم نه در سطحی که بارسلونا ارائه میدهد؛ تیمی که در جهان بی رقیب است. بازیکنی که قرار است تیکی تاکا بازی کند، باید از لحاظ فنی و تاکتیکی توانمند باشد، در فضاهای محدود خوب عمل کند، بتواند تحت فشار، حرکت یا کار ترکیبی را آغاز کند و توان تغییر سریع ریتم توپ را داشته باشد. تمام این مهارتها در مرکز تمرینی باشگاه، لاماسیا، به بازیکنان آموخته شده بود. جالب آنکه این بازیکنان عمدتاً در میانهٔ میدان بازی میکردند، در حالیکه بازیکنان کناری تیم معمولاً از باشگاههای دیگر خریداری میشدند؛ مثل: رونالدینیو، نیمار و دنی آلوز و یا دوباره به تیم بازگردانده شده بودند، مثل جوردی آلبا.
شرحی بر تیکی تاکای بارسلونا (با زیرنویس فارسی)
در تیکی تاکا همه چیز بر مالکیت توپ استوار است. وقتی توپ به تیم مقابل میرسد، باز پسگیری آن به عهدهٔ بازیکنان تکنیکی و تهاجمی است که همچون اغلب مهاجمان، ذاتاً تمایل کمتری به تلاش بیوقفه دارند. در همین راستا، گواردیولا «قانون شش ثانیهای» خود را معرفی کرد: تمام تیم بهمدت شش ثانیه به دنبال باز پسگیری توپ از تیم مقابل میدود. ایده این است که هر بازیکنی، هر چقدر هم فوقالعاده باشد، تحت فشار در حفظ یا پاس دادن توپ دچار مشکل میشود. به همین دلیل، بارسلونا در 9 مورد از هر ۱۰ مورد اعمال فشار سریع، توپ را پس میگیرد. اگر این فشار آنی به نتیجه نرسد، تیم بیست یا سی متر عقب مینشیند، نظم دفاعیاش را بازمییابد و اجازه میدهد تیم حریف به جلو بیاید.
برای مهاجمان بارسا، معقولانه بر نظر میرسد که در امر پرسینگ مشارکت کنند، چرا که میدانند اگر این کار را نکنند، باید دهها متر بیشتر به عقب برگردند. انتخاب بین ۱۰ متر در ۶ ثانیه یا ۳۰ متر عقبتر، انتخابی ساده است. به خصوص برای بازیکنانی مثل مسی، نیمار و سوارز که دوست دارند انرژیشان را برای لحظات درخشان حفظ کنند.
وقتی بایرن مونیخ را تماشا میکنید، متوجه میشوید که اجرای تیکی تاکا چقدر دشوار است. این تیم گاه به سطح بارسا نزدیک میشود، اما بیش از حد به ریبری و روبن وابسته است. تنها دفعه موفقیتآمیز آنها در برابر دیدگان جهانی، ۲ اکتبر ۲۰۱۳ بود؛ زمانی که در ورزشگاه اتحاد، منچسترسیتی را با تیکی تاکا در هم کوبیدند و با پیروزی ۳-۱ به آلمان بازگشتند.
اگر گواردیولا امیدوار است تیکی تاکا را از طریق منچسترسیتی به لیگ برتر منتقل کند، نباید اهمیت قدرت فردی و درگیریهای فیزیکی در فوتبال انگلیس را دستکم بگیرد. بعید است که با توجه به تمام نبردها و درگیریهای فردی، تیمی بتواند آن سطح از فوتبال را برای یک فصل کامل در انگلیس اجرا کند. آرسنال در این راستا تلاش میکند، اما میبینید که بازیکنانش دورههایی از افت را تجربه میکنند. ناگهان توان و انرژی لازم برای حفظ آن سطح از بازی یا حمایت از همتیمیها در نبردهای تک به تک را از دست میدهند. این مسئله بهویژه در برنامهٔ فشردهٔ لیگ برتر چشمگیر است.
زمانی که آرسنال با ساوتهمپتون و نیوکاسل یونایتد در فصل ۱۶-۲۰۱۵ روبرو شد، این مسئله کاملاً مشهود بود. هر دو تیم با جدیت مقابل آرسنال ایستادند و مسابقهها به نبردهای فیزیکی پرتنشی تبدیل شد که داوران نیز کار چندانی برای مهار آن نکردند. هر تیم دیگری در انگلیس واکنش نشان میداد، اما آرسنال نه. این تیم فاقد بازیکنانی در حد و اندازهٔ آدامز، کیون، پتی و ویرا است؛ بازیکنانی که همیشه نخستین نفراتی بودند که زره تیم مقابل را میشکستند. آرسنال فوقالعادهای که ونگر در سالهای نخست حضورش در لندن ساخت، آن توانایی را داشت.
با چنین نگاهی به فوتبال انگلیس، به این فکر میافتم که آیا بارسلونا میتوانست در لیگ برتر دوام بیاورد؟ در بازیهای جام باشگاههای اروپا بارسا مشکلی ندارد، چرا که تنها باید دو بازی انجام دهد و داوران نیز بسیار کمتر از داوران انگلیسی اهل مدارا هستند. در اروپا، تکنیک همیشه تفاوتساز است. اما در طول یک فصل کامل؟ در لیگ برتر انگلستان؟ بهسختی میتوان باور کرد.
پرس بالا و پرس پایین
پرس کردن یعنی اعمال فشار، محدودسازی و به عقب راندن. مهاجمان بر مدافعان فشار وارد میکنند و برعکس. پرس بالا به معنای حملهٔ متمرکز در نیمهٔ زمین حریف است، در حالیکه پرس پایین به معنای دفاع متمرکز است، وقتی تیم مقابل ده یا پانزده متر از خط میانی گذشته باشد. پرس کامل همان چیزی است که تیمی مثل بارسلونا انجام میدهد: فشار فوری در هر نقطهای که تیم حریف توپ را در اختیار میگیرد. این نوع بازی نیازمند حداکثر تمرکز از سوی تک تک بازیکنان است؛ هیچکس نباید مغلوب شود، چرا که این ممکن است منجر به دریافت چند گل شود. اجرای پرس، فضاهای خطرناک زیادی ایجاد میکند، اگر یکی از بازیکنان دچار لغزش شود.
یک مربی باید در نحوهٔ پرس کردن تنوع ایجاد کند، چرا که اجرای دائمی آن بسیار انرژیبر است و حفظ آن برای نود دقیقه ممکن نیست. پرس بالا و پایین همچنین به کیفیت بازیکنان بستگی دارد. اگر تیم شما نیاز دارد فضا ایجاد کند _ مانند لسترسیتی در فصل ۱۶-۲۰۱۵ _ پس پرس بالا پاسخگو نخواهد بود. باید اجازه دهید حریف جلو بیاید؛ اینگونه بهطور طبیعی فضا برای ضد حمله ایجاد میشود. و آن وقت جیمی واردی میتواند به آن فضا حمله کند.
شکل آرمانی آن است که یک تیم بتواند هر دو نوع پرس را اجرا کند. در این صورت، میتوان با وارد کردن فشار گاه به گاه در نیمهٔ زمین حریف، تیم مقابل را غافلگیر کرد. تیم منچستریونایتدِ فرگوسن ترکیبی از پرس بالا و پایین را استفاده میکرد، اما همچنین یک سلاح ویژه برای پانزده دقیقهٔ پایانی داشت: پرس کامل. در این دقایق، آنها هر حریفی را از زمین محو میکردند. حتی در سال ۱۹۹۹، با همین تاکتیک و با دو گل در وقتهای اضافه، قهرمان جام باشگاههای اروپا شدند؛ آن هم مقابل بایرن مونیخ.
دفاع هوشمندانه
یورگن کوهلر، مدافع ملیپوش آلمان در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، ترفند زیرکانهای برای دفاع در برابر توپهای بلند ارسالی از عقب زمین داشت. او ابتدا پشت سر مهاجم قرار میگرفت؛ بیشتر مهاجمان از این موضوع ناراضی نیستند، چون دقیقاً میدانند مدافع کجاست و حتی میتوانند از حضور او برای چرخش و رهایی استفاده کنند. اما در مورد کوهلر، به محض اینکه توپ به سمتشان میآمد، او با حرکت ماهرانهای به کنار میرفت و ناگهان خود را جلوی مهاجم قرار میداد. در این حالت، مهاجم دیگر کاری از دستش برنمیآید؛ حتی اگر مدافع توپ را از دست بدهد، باز هم مهاجم دیدش را نسبت به توپ از دست داده است.
یورگن کوهلر در تیم ملی آلمان
بعد از آنکه دو بار با همین ترفندش غافلگیر شدم، تصمیم گرفتم دیگر اجازه ندهم این اتفاق تکرار شود. به جای آنکه او از من دفاع کند، من از او دفاع کردم. پیراهنش را گرفتم تا مانع از حرکت او از پشت سرم شوم؛ کاری که اگر داور میدید، میتوانست بهخاطرش جریمهام کند. در موقعیتهای دیگر، طوری میایستادم که نیمرخ به سمت او باشم؛ این کار باعث میشد همیشه بدانم او کجاست و وقتی میخواست از جلویم عبور کند، با دستانم مسیرش را سد کنم.
یک مدافع باهوش شخصیت حریف را میشناسد و میداند چگونه با آن بازیکن برخورد کند؛ میداند مهاجم چگونه دوست دارد بازی کند و چه چیزهایی واقعاً او را آزار میدهد. مهاجمان درشت هیکل و قدرتمندی که چابک نیستند، دوست دارند در تماس دائمی با مدافع باشند. در چنین مواردی، مدافع باید از این تماس پرهیز کند. اگر مهاجم نتواند مدافع را لمس کند، ممکن است دچار دستپاچگی شود، چون این وضعیت برایش غیرعادی است: معمولاً مدافعان به مهاجم میچسبند تا حرکت بعدی او را پیشبینی کنند.
مهاجمانی مانند مارکو فان باستن، رونالدو، دیدیه دروگبا و زلاتان ابراهیموویچ که توانایی عبور از مدافعان در نبردهای تک به تک و سپس فرار و گلزنی دارند، همیشه کابوسی برای مدافعان هستند؛ همینطور مهاجمان ریزنقش و چابکی مثل روماریو، مسی، آگوئرو و سوارز. مدافعان تلاش میکنند همیشه مهاجم را تحت کنترل داشته باشند، بدون آنکه تقابلشان به درگیری شخصی تبدیل شود؛ مثلاً زمانیکه مهاجم پشت به مدافع میایستد، اگر مدافع بیش از حد نزدیک باشد، مهاجم میتواند به او تکیه کند و برای چرخیدن از حضورش بهره ببرد.
روشهای دیگری برای برخورد فیزیکی با مهاجمان وجود دارد. میتوان آنقدر به آنها نزدیک بود که حضور شما را حس کنند، اما آنقدر هم دور بود که نتوانند از شما برای فرار استفاده کنند. این وضعیت، آنها را دچار تردید میکند. و اگر مهاجم همچنان موفق شود عبور کند، باید ساختار دفاعی تیم بهگونهای باشد که بتواند پوشش لازم را ارائه دهد.
بازیکن شناور
در فاینورد، من در سالی که قهرمان لیگ هلند و جام حذفی شدیم، با یوهان کرایوف همتیمی بودم. او مهاجم کاذب بود، یا بهتر بگویم، شماره ۹ کاذب. روی کاغذ، کرایوف _ که در آن زمان ۳۶ سال داشت و آخرین سال دوران بازیاش را میگذراند _ به عنوان بال چپ بازی میکرد. اما به ندرت در آن منطقه باقی میماند. او در سراسر خط حمله، پشت مهاجمان و اطراف هافبکهای تهاجمی پرسه میزد. کرایوف در بازی کردن بین خطوط بیرقیب بود. او عملاً این نقش گریزان را اختراع کرد. و چه در زمان داشتن توپ و چه بدون توپ، در همان موقعیت بازی میکرد. در آن فصل قهرمانی، او هم سازنده بود و هم تمام کننده. سال ۸۴-۱۹۸۳ بود: کرایوف از زمان خود جلوتر بود. امروزه بازیکنانی با چنین نقشی فراواناند، اما در آن زمان این سبک نو بود؛ همانند بسیاری دیگر از جنبههای دوران بازیگری و مربیگری او.
برای آنکه کرایوف بتواند در نقشی آزاد بازی کند، نیاز به بازیکنی داشت که آماده و مایل باشد تا پشت سر او را پوشش دهد. علاوه بر مراقبت از توپ از دست رفته، او نیاز داشت که بازیکنی شکافها را پر کند و با مهاجمان حریف روبرو شود. این نقش را استنلی برارد ایفا میکرد؛ مدافعی چپپا که پست او حالا پشت سر کرایوف، به هافبک چپ تبدیل شده بود.
برارد دقیقاً میدانست چگونه باید در زمین با کرایوف کار کند و کجاها کمبودهای او را جبران کند. وقتی کرایوف برای گرفتن توپ در دسترس بود، او همیشه از توپ فاصله میگرفت و فقط زمانی درگیر میشد که تیم حریف توپ را به دست میآورد. شما نمیتوانستید کرایوف را خیلی به عمق بفرستید؛ این کرایوف بود که برای دیگران فضا ایجاد میکرد تا به عمق بروند. در واقع، دفاع کردن مقابل او غیرممکن بود، چون مدافع مستقیمش از ترس اینکه دیگر بازیکنان از فضای خالی بهره ببرند، هرگز جرأت نمیکرد او را تا میانهٔ میدان تعقیب کند. این باعث میشد که کرایوف آزادانه در منطقه بین هافبکها و مهاجمان پرسه بزند و همیشه در دسترس باشد. واقعاً شگفتانگیز بود که بهترین بازیکن زمین، راحتتر از بقیه توپ میگرفت.
به محض اینکه کرایوف توپ را دریافت میکرد، هافبک راست ما، آندره هوئکسترا، به طور خودکار شروع به دویدن میکرد. سپس کرایوف توپ را مثل یک هدیه در سینی نقرهای به او تقدیم میکرد. برای تنوع، ممکن بود هوئکسترا با دویدنش فضا برای بازیکن دیگری ایجاد کند و کرایوف توپ را به او بدهد.
آندره هوئکسترا در فاینورد
هوئکسترا شاید در ظاهر بازیکن چندان خیرهکنندهای نبود _ تکنیک فوقالعادهای نداشت و ضربات نهاییاش هم کشنده نبود _ اما مهارت عجیبی در فرار به عمق در لحظه مناسب داشت و میتوانست خیلی سریع از مدافع مستقیمش فرار کند. در این شرایط اگر زمانبندی درست باشد، بازیکن فرصت و فضا دارد تا کاری خلاقانه با توپ انجام دهد. اما موقعیتهای تک به تک با دروازهبان، نقطه قوت هوئکسترا نبود. او هیچوقت در این شرایط گل نمیزد. اما اگر تحت فشار و بدون فرصتی برای فکر کردن قرار میگرفت، بر پایه غریزه عمل میکرد و توپ را به سمت دروازه شلیک میکرد.
همه نسبت به هوئکسترا تردید داشتند، اما بدون او کیفیت بازی ما همیشه پایینتر میآمد. آن وقت تازه متوجه میشدیم که چقدر حضورش حیاتی است. علاوه بر این، هوئکسترا مثل یک گاو نر قوی بود؛ ما از این بابت خوش شانس بودیم، چون نقشی که کرایوف به او واگذار کرده بود و سبکی که ما بازی میکردیم، نیاز به بنیه بالایی داشت.
هرچند برارد و هوئکسترا شاید بهترین بازیکنان تیم نبودند، اما برای تیمی که کرایوف محور آن بود، کاملاً مناسب بودند. با این حال، کرایوف بازیکنی بود که بیوقفه تفاوت را رقم میزد.
این فصل ادامه دارد...