طرفداری | در بیست و ششمین قسمت از کتاب رود گولیت و در بررسی پست به پست زمین فوتبال، به خط میانی رسیدیم؛ اینجا جایی است که به واسطهٔ اهمیت آن در تعیین نتایج فوتبال، بیشتر در آن تأمل خواهیم کرد؛ از همین رو، این قسمت نیز به مسائل و تئوریهای بازی کردن در خط میانی اختصاص دارد.
در مرکز
اگرچه میشل پلاتینی جای ثابتی در میانهٔ میدان نداشت، اما عمدتاً در مرکز زمین بازی میکرد. او بازیکنی فوقالعاده و گلزنی قهار بود که بهندرت لازم بود در کارهای دفاعی مشارکت کند؛ چرا که همیشه میتوانست روی بازیکنانی مانند آلن ژیرس، ژان تیگانا و لوئیس فرناندز حساب کند. این سه نفر در مرکز زمین، تعادل تیم را حفظ میکردند. هر سه، به نوبهٔ خود بازیکنانی عالی بودند و دقیقاً میدانستند هنگام جلو رفتن پلاتینی، چگونه با تهدیدات مقابله کنند. این به درکِ نابِ فوتبالی و ایثار فردی برمیگشت.
به همین دلیل برخی مربیان، بازیکنانی مانند پلاتینی را در کنارهها قرار میدهند؛ جایی که اگر توپ را از دست بدهند، کمترین آسیب را میزنند. همین اتفاق برای جانشین پلاتینی، زین الدین زیدان نیز در اواخر دوران فوتبالش رخ داد. البته در دوران اوج پلاتینی چنین اقدامی بهندرت لازم بود، چرا که در آن زمان سرعت تیمها در امر بازپسگیری توپ، بسیار کندتر از امروز بود.
میشل هیدالگو، سرمربی فرانسه، برای بهرهبرداری کامل از تواناییهای پلاتینی، فقط چند سؤال از خودش پرسید: به چه چیزی نیاز دارد؟ کدام بازیکنان باید در کنار او بازی کنند؟ چه تاکتیکها و سبکی از بازی بیشترین تناسب را با پلاتینی دارد؟ سرانجام، هیدالگو به ایدهٔ لو کَره مجیک یا «مربع جادویی» رسید: ژیرس، تیگانا و برنار ژنگینی (در جام جهانی ۱۹۸۲) و بعدها لوئیس فرناندز (در یورو ۱۹۸۴). در مسابقات قهرمانی اروپا در سال ۱۹۸۴ که در فرانسه برگزار شد، پلاتینی در ۵ بازی، ۹ گل به ثمر رساند؛ رکوردی که همچنان پابرجاست، اگرچه امروزه کشورهای بیشتری شرکت میکنند و بازیهای بیشتری برگزار میشود؛ برای مثال در یورو ۲۰۱۶، تعداد تیمها از ۱۶ به ۲۴ کشور افزایش یافت.
امروزه در فوتبال سطح بالا، جایی برای بازیسازان سنتی مانند پلاتینی باقی نمانده است. فقط با اتکا به این ویژگی نمیتوان جایگاهی را در سطح بینالمللی حفظ کرد. بهنظر من، آخرین کسی که در این زمینه موفق بود، آندرهآ پیرلو بود.
امروزه همهچیز به استقامت، قدرت بدنی و تواناییِ تطبیق سریع در زمین مربوط میشود. اگرچه شاید یافتن این ویژگیها در یک بازیکن کار دشواری نباشد، اما بازیکنانی مانند پلاتینی و پیرلو فقط در تیمهایی با مهارت فنی بسیار بالا میتوانند موفق شوند. در فوتبال امروزی نباید توپ را از دست داد، چون حتی بهترین بازیکنان هم در این صورت از پا درمیآیند. به همین دلیل است که این نوع بازیسازها اغلب به کنارهها رانده میشوند، جایی که از دست دادن توپ کمخطرتر است.
دوراهیهایی در میانهٔ میدان (۱)
استیون جرارد و فرانک لمپارد هر دو بهعنوان هافبکهای هجومی بازی میکردند. آنها در تیم ملی انگلیس کنار هم به میدان میرفتند و هر سرمربی با یک سؤال تکراری روبهرو میشد: چطور باید این دو هافبک فوقالعاده را طوری کنار هم قرار داد که بتوان حداکثر بهره را از تواناییهایشان برد؟ اینکه این امر هرگز محقق نشد، شاید یکی از بزرگترین ناکامیهای فوتبال معاصر انگلیس باشد.
لمپارد جایگاه ثابتی ندارد؛ او در هر سیستمی، به همهجای زمین میدود. در واقع، باید جایگاه مخصوصی برای او تعریف کرد بیآنکه از چارچوب تاکتیکیتان بیشاز حد فاصله بگیرید. بنابراین چه کسی را باید کنار او و پشت سرش قرار داد؟
تمامی گل های فرانک لمپارد در لیگ قهرمانان اروپا
به هر صورت، لمپارد و جرارد با وجود اینکه هر دو بازیکنانی خارقالعاده بودند، نتوانستند مکمل یکدیگر باشند. بر اساس سیستم فوتبال انگلیس، یکی باید در کنارهٔ خط میانی باشد و دیگری در مرکز. یعنی یکی باید از جایگاه اصلیاش صرفنظر میکرد. هر دو رو به جلو فکر میکردند، اما اگر با سیستم ۱-۱-۴-۴ بازی میکردید، در صورت از دست دادن توپ در جلو، در مرکز میدان دچار مشکل میشدید. در مقطعی، لمپارد حتی پشت مهاجم بازی کرد، اما توانایی اصلی او نفوذ از عمق میانهٔ میدان بود. به همین دلیل بود که سیستم ۳-۳-۴ چلسی برای لمپارد کاملاً مناسب بود.
متأسفانه سرمربیان تیم ملی انگلیس هیچگاه واقعاً سیستم ۳-۳-۴ با مثلثی که نوک پیکان آن به سمت خط دفاعی خودی باشد را در میانهٔ میدان را امتحان نکردند. بازیکنی مطمئن مانند پل اسکولز میتوانست در این ترکیب نقش حیاتی داشته باشد. اما حتی او هم به کنارهها تبعید شد و پس از آن، بازنشستگیاش از تیم ملی را اعلام کرد؛ بهنظر من، این اتفاق خیلی زودتر از حد مورد انتظار رخ داد.
در لیورپول، به جرارد نقش دفاعیتری در میانهٔ میدان داده شد. در آنجا بیشتر بهعنوان بازیکن پاسور عمل میکرد. طبیعتاً بهراحتی از عهدهاش برمیآمد، اما این دلیل و ویژگی اصلی جرارد نبود که مردم او را به خاطرش تحسین میکردند. جرارد برای اینکه فقط جلوی خط دفاعی پرسه بزند، بیش از حد خوب بود. جایگاه واقعیاش جلوتر بود، جایی که نقطهقوتش محسوب میشد. بااینحال، نهایتاً پذیرفت این نقش دفاعی را بر عهده بگیرد.
برترین گل های استیون جرارد در ورزشگاه آنفیلد
تعداد زیادی از مربیان تیم ملی انگلیس از مواجهه با مسئلهٔ لمپارد-جرارد طفره رفتند. واقعاً راحتتر بود که یکی از آن دو مصدوم شود، چون هیچکدام از مربیان تیم ملی اقتدار کافی نداشتند که از پسِ توفانی که انتخاب یکی و کنار گذاشتن دیگری به دنبال داشت، بربیایند. هواداران و رسانههای انگلیسی بههیچوجه چنین چیزی را نمیپذیرفتند.
ویژگیهای این دو بازیکن با یکدیگر تضاد داشت. اما با اینحال مربیان مختلف، از انتخاب کردن بین این دو خودداری کردند. اگر یکی را انتخاب میکردند، گویی علیه دیگری موضع گرفتهاند. اگر مربی، جرارد را انتخاب میکرد، باید تاوان سنگینی از جانب هواداران، رسانهها، مربیان و همتیمیهای لمپارد در چلسی میپرداخت و بالعکس.
بهعنوان یک مربی، چنین معضلی حتی در سطح ملی بسیار آزاردهنده است. شما هیچگاه نمیتوانید تصمیم درستی بگیرید. غیرممکن است. من همیشه برای مربیان تیم ملی انگلیس احساس دلسوزی داشتم. و به همان اندازه برای لمپارد و جرارد، چون آنها نیز بهخوبی میدانستند: نمیتوانیم با هم بازی کنیم و نمیتوانیم بدون هم باشیم.
در همین حال، رسانهها و مردم از اینکه لمپارد در انگلیس عملکرد ضعیفی داشت، در حالیکه در چلسی میدرخشید، خشمگین بودند؛ همچنین باور داشتند جراردی که برای انگلیس بازی میکرد، با جرارد لیورپول تفاوت داشت. مدام میپرسیدند: «چرا لمپارد گل نمیزند؟» من دلیلش را میدانستم. فرانک هیچگاه نمیتوانست در تیم ملی انگلیس خودش باشد، چرا که بازیکنانی که نیاز داشت، کنارش نبودند. این موضوع دربارهٔ جرارد هم صدق میکرد.
برای یک مربی ملی، این یک فاجعه است: نسلی از بازیکنانِ در کلاس جهانی و دو نفر از بهترینِ آنها، نمیتوانند با هم بازی کنند. این معمای لمپارد و جرارد، باوری را که میگوید دو بازیکن خوب همیشه بهطور طبیعی با هم هماهنگ میشوند، نقض میکند؛ اینکه چون در یک سطح هستند، حتماً با هم جور میشوند؛ این باور همیشه درست نیست.
بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴، جرارد ۱۱۴ بازی ملی انجام داد و ۲۱ گل به ثمر رساند؛ در لیورپول نیز ۱۲۰ گل در ۵۰۴ بازی زد. لمپارد بین ۱۹۹۹ تا ۲۰۱۴، ۱۰۶ بازی ملی انجام داد و ۲۹ گل زد؛ و در چلسی ۱۴۷ گل در ۴۲۹ بازی به ثمر رساند.
مربیان مختلفی با این معضل دست و پنجه نرم کردند، بدون آنکه راهحلی بیابند: کوین کیگان (۱۹۹۹ تا ۲۰۰۰)، اسون گوران اریکسون (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶)، استیو مککلارن (۲۰۰۶ تا ۲۰۰۷)، فابیو کاپلو (۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲) و روی هاجسون (۲۰۱۲ تا ۲۰۱۴). هیچکدام نتوانستند راهی بیابند؛ من نیز همینطور.
دوراهیهایی در میانهٔ میدان (۲)
هرچند این موضوع برای افراد درگیر در آن یک فاجعه بود، اما مسئلهٔ جرارد-لمپارد از جنبهای دیگر جالب بود. موارد مشابهی هم وجود دارد. در تیم ملی هلند، همین مسئله بین رافائل فن در فارت و وسلی اسنایدر پیش آمد. تلاشهای مختلفی صورت گرفت تا راهی پیدا شود که این دو بتوانند کنار هم بازی کنند. هر دو بهترین عملکردشان را در نقش هافبک هجومی ارائه میدادند.
فن در فارت کمی زودتر از اسنایدر به تیم ملی راه یافت، هرچند هر دو از آکادمی آژاکس بیرون آمده بودند. در نهایت، مربیان تیم ملی و ردهٔ باشگاهی ترجیح دادند که از اسنایدر بهعنوان بازیساز استفاده کنند.
مهارتهای برتر وسلی اسنایدر، اسطورهٔ هلندی اینتر و آژاکس
چه در آژاکس (زیر نظر رونالد کومان) و چه در تیم ملی (زیر نظر برت فن مارویک)، این اسنایدرِ جنگجوی خشمگینِ خیابانی بود که به فن در فارتِ تکنیکی ترجیح داده شد. در آژاکس، فن در فارت مدام از پستی به پست دیگر منتقل میشد؛ از خط حمله به میانهٔ میدان و همیشه در سایهٔ اسنایدر بود.
برای مربی یا سرمربی تیم ملی، انتخاب میان این دو تصمیم دشواری بود، اما واقعیت این است که آنها با یکدیگر هماهنگ نمیشدند. رابطهٔ فن در فارت با فن مارویک هم در نتیجهٔ این انتخاب هرگز خوب نشد، در حالی که او پیشتر با مربی قبلی هلند، مارکو فان باستن، رابطهٔ بسیار خوبی داشت.
بهعنوان مربی، اگر مجبور به انتخاب شوید، تقریباً حتماً یکی از بازیکنان را از دست میدهید. باید این موضوع را بپذیرید. اما آیا فقط یک نفر را از دست میدهید؟ آن بازیکن چه نوع شخصیتی دارد؟ آیا دیگر بازیکنان هم وارد ماجرا میشوند؟ اگر آن بازیکن شروع کند به بازگو کردن حرفهایی دربارهٔ مربی در جمع دوستانش در دنیای فوتبال، ممکن است دردسر درست شود؛ بهویژه اگر این حرفها تبدیل به موجی از نارضایتی شود. در این صورت، ممکن است جوّی منفی و فرساینده در رختکن شکل بگیرد. در تیم ملی، تحمل چنین فضایی ممکن نیست. خوشبختانه فن در فارت چنین شخصیتی نداشت.
چه باید کرد؟ هر دو را بازی داد، همانطور که مربیان انگلیسی با لمپارد و جرارد کردند؟ حتی وقتی از لحاظ فنی یا تاکتیکی منطقی نیست؟ در تیم ملی هلند، حتی از فن در فارت بهعنوان هافبک دفاعی استفاده شد. او در کار با توپ مشکلی نداشت، اما برای فاز دفاعی، بهترین گزینه نبود. اسنایدر در نهایت از این بحران جان سالم به در برد و همچنان در ترکیب تیم ملی هلند ماند. بااینحال، این بحث تقریباً در تمام دوران بازی ملی هر دو ادامه داشت و البته خیلی هم طولانی بود.
برترین گل ها و مهارت های رافائل فن در فارت در لالیگا
چنین چیزی نه به نفع بازیکنان بود و نه به نفع تیم ملی هلند. من هر دو، هم اسنایدر و هم فن در فارت را بازیکنانی خوب میدانستم. در نهایت، فن مارویک سیستمی را انتخاب کرد (۳-۳-۴ با اسنایدر در نوک مثلثی رو به جلو) و فن در فارت را در نقش وینگر چپ قرار داد. او در آن پست، بهندرت توانست موفقیتی مشابه دوران باشگاهیاش بهدست آورد.
فن در فارت بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳، ۱۰۹ بازی ملی انجام داد و ۲۵ گل به ثمر رساند. اسنایدر از سال ۲۰۰۳ تا به امروز ۱۲۰ بازی انجام داده و ۲۹ گل زده است.