در شبی رؤیایی، پرتغال موفق شد تیم جوان و پرانرژی اسپانیا را شکست دهد و جام قهرمانی ملتهای اروپا را با دستان کاپیتان رونالدو، به آسمان ببرد.
فراتر از هر تحلیل تاکتیکی یا فنی، این بازی برای من و نسل من مفهومی بسیار عمیقتر داشت. نسلی که اولین مواجههاش با فوتبال، تماشای جادوی زیدان، لبخند رونالدینیو، قدرت نازاریو، سرعت گیگز و ظرافت آنری بود. ما با این افسانهها به فوتبال دل بستیم. اما گذر زمان بیرحم بود، و شاید در خوشبینانهترین حالت، تنها پنج یا شش سال فرصت داشتیم تا درخشش واقعی آن نسل را لمس کنیم.

با این حال، ما خوششانس بودیم. چون نه فقط شاهد، بلکه همراه و همنفس با طلوع، شکوفایی و سلطهی دو اسطورهی بیتکرار تاریخ فوتبال بودیم: لیونل مسی و کریستیانو رونالدو.
ما با دریبلهای انفجاری کریستیانو زندگی کردیم. با شوتهای ۴۰ متریاش، پرشهای فرازمینیاش، و عطش همیشگیاش برای پیروزی.
و اگرچه مادریدی بودم و رقیب مسی، اما نمیتوانستم چشم از جادوی پای چپش بردارم. آن نابغهی ساکت که فوتبال را به خالصترین شکلش اجرا میکرد؛ تحسینبرانگیز، نفسگیر، و گاهی به طرز دردناکی زیبا.

برای ما، گلهای ۴۰تایی در یک فصل چیز عجیبی نبود. رکوردشکنی، عادت شده بود. و هنوز هم، هر وقت بازیکنی از نسل جدید میدرخشد—چه وینیسیوس و بلینگام باشد، چه یامال و پدری و چه حتی هالند و امباپه یا هر ستارهی نوظهور دیگر—درخشششان را با معیار همان دو غول ارزیابی میکنیم. معیاری که شاید دیگر هرگز تکرار نشود.

من شخصاً دیگر با فوتبال نسل جدید هیجانزده نمیشوم. تمام شور و شعفم خلاصه میشود در لحظهای کوتاه؛ مثلاً یک حرکت، یک پاس یا یک دریبل، که مرا فقط برای چند ثانیه، به یاد نسلی بیندازد که با آن عاشق فوتبال شدم. نسلی که بارها شادیهایش را قرض گرفتم تا اندوههایم را فراموش کنم.
و حالا، در این میان، بازی پرتغال و اسپانیا برای من چیزی فراتر از یک دیدار فوتبالی بود.
این نه جدال یامال و رونالدو، بلکه نقطهی تلاقی دو نسل بود: نسلی که با آن بزرگ شدم، و نسلی که تازه چشم به جهان فوتبال باز کرده. نسلی که شاید هیچگاه معنای شکوه، احترام و افتخار نسل ما را درک نکند.
این بازی برای من، تقابل دو کشور نبود؛ تقابل دو دوران بود. دو نسل از فوتبال، دو نسل از بازیکنان، و دو نسل از هواداران.

در چنین بزنگاهی، دیگر تفاوتی میان رونالدو، مسی، مودریچ یا نیمار نیست. من طرفدار «نسل» خودم هستم.
و لحظهای که سرنوشت میخواست تصمیم بگیرد که آیا ما—نسل طلایی دیروز—هنوز سهمی از امروز داریم یا تنها بخشی از خاطراتیم، ناگهان کریستیانو برخاست...
و گلی که زد، نه فقط تساوی را برگرداند، بلکه انگار از زبان تمام ما فریاد زد:
«من هنوز اینجام!»
صحنه و جمله ای که من رو یاد دیالوگ معروف آراگون تو ارباب حلقه ها انداخت که میگفت :
«روزی ممکن است فرا برسد که شجاعت انسانها از میان برود… اما امروز آن روز نیست.»
"A day may come when the courage of men fails… but it is not this day!"