بخش اول - بخش دوم
31 - اودو لاتک ( ۱۹۸۱ - ۱۹۸۳ ) :
آلمانی افسانه ای با کوله باری از افتخارات و انتظارات پای به بندر بارسلون نهاد تا کاتالان ها باری دیگر سودای چنگ انداختن به جام قهرمانی لیگ را پس از دوران طلایی هلندی ها در سر خود بپرورانند. لاتک باری دیگر با شاگرد خود آلن سیمونسن کار میکرد و یکی از بهترین هافبک های جهان ، برند شوستر که به تازگی با درخشش خود موفق به قهرمانی در یورو شده بود را هم در بدو ورود خود به خدمت گرفت.
لاتک در اولین فصل خود تنها چند گام با برآورده کردن رویای هواداران و جاودانگی در تاریخ آبی اناری ها فاصله داشت اما به تلخی و پس از باخت در الکلاسیکو و ثبت عملکرد فاجعه صفر برد در شش هفته آخر لیگ ، قافله را با ۲ امتیاز کمتر به رئال سوسیداد باخت و دستش از قهرمانی کوتاه ماند. در همین حین اما بلوگرانا با تک گل سیمونسن دانمارکی ، تاتنهام را در نیمه نهایی جام در جام کنار زدند تا پای به فینالی که در نیوکمپ برگزار میشد بگذارند. فصل میتوانست با قهرمانی خانگی مقابل استاندارد لیژ بلژیک رنگ و بوی دیگری به خود بگیر و همین اتفاق هم رخ داد و در پایان نود دقیقه با گل های سیمونسن و کوئینی ، این نیوکمپ بود که جشن پیروزی میگرفت.
در فصل ۸۲/۸۳ بارسا توانست با یکی از بهترین بازیکنان جهان ، دیگو مارادونای افسانه ای قرارداد ببندد و اینگونه بود که خدای فوتبال بر چمن سبز نیوکمپ قدم گذاشت. بارسا که انتظار میرفت با حضور مارادونا توقف ناپذیر باشد لیگ را با باخت مقابل والنسیا آغاز کرد هرچند که ال دیگو در آن شکست موفق به زدن گل اول خود برای آبی اناری ها شد تا بارسایی ها با دلی شکسته اما پر امید از مستایا بازگردند. مدیران بارسا و در رأس آنها جوزپ لوئیس نونیز ، دیگر تاب ناکامی را نداشتند و تمام چشم ها به اودو لاتک و تیمش دوخته شده بود. بارسا به عنوان قهرمان جام در جام باید مقابل قهرمان اروپا یعنی استون ویلا ، در سوپرجام اروپا صف آرایی میکرد و توانست در بازی رفت با تک گل مارکوس آلونسو برای قهرمان خط و نشان بکشد؛ اما شرایط در ویلا پارک فرق داشت و با اخراج خولیو آلبرتو در نیمه دوم ، بارسا در ادامه یک گل و در وقت های اضافه دو گل دیگر دریافت کرد تا دومین جام اروپایی لاتک در دومین فصلش برای کاتالان ها به ارمغان نیاید.
باخت دو بر صفر خانگی مقابل راسینگ سانتاندر در هفته بیست و شش ام لالیگا آخرین فرصت لاتک بود و اخراج او ، راه آخرین سرمربی آلمانی بارسا ( تا زمان آمدن هانسی فلیک ) را برای همیشه از این تیم جدا کرد.
 |
32 - سزار لوئیس منوتی ( 1983 - 1984 ) :
ال فلاکو پس از قهرمانی تحسین برانگیز با آرژانتین برای اولین بار در جام های جهانی ، این بار پای به نیوکمپ گذاشته بود تا چالش به اوج رساندن تیمی که روح خود را گم کرده بود را بپذیرد و در این چالش با شاگرد اسبق خود دیگو مارادونا همراه شود.
در ادامه فصل ناتمام اودو لاتک ، منوتی توانست با پیروزی در دو الکلاسیکو ، دو جام کوپا دل ری و لیگ کاپ را برای کاتالان ها به ارمغان بیاورد و به هرج و مرج موجود در اردوی بارسلون سر و سامان ببخشد.
بارسا زیبا فوتبال بازی میکرد ، اما زمانی که بحث نتیجه گیری مطرح میشد حرف زیادی برای گفتن نداشت. این وضعیت با منوتی هم ادامه دار شد و بلوگرانا علیرغم نمایش های دلربا و چشم نواز در دید همگان، از کسب نتیجه مطلوب باز ماند و ثمرۀ آخرین فصل منوتی در بندر بارسلون ، تنها یک سوپرجام داخلی بود و نائب قهرمانی در لیگ و حذف در یک چهارم جام در جام اروپا مقابل منچستر یونایتد با نتیجه مجموعا ۳ - ۲ با وجود برد ۲ - ۰ در بازی خانگی، سبب شد تا تجربه کوتاه و دشوار منوتی در کاتالونیا به پایان برسد.
در نهایت منوتی و مارادونا پس از فینال کوپا دل ری که آن را با نتیجه ۱ - ۰ به بیلبائو، در بازی معروف به نبرد برنابئو واگذار کردند راهشان را از مظهر کاتالونیا جدا کردند.
 |
33 - تری ونبلز ( 1984 - 1987 ) :
۱۴ سال پس از اولین حضور ویک باکینگهام روی نیمکت بلوگرانا، یک انگلیسی دیگر هدایت تیم را برعهده گرفت. ال تل ( لقبی که مطبوعات کاتالانی به ونبلز داده بودند ) توسط بابی رابسون و داگ الیاس، رئیس وقت استون ویلا به خوان گسپارت، نائب رئیس بارسلونا پیشنهاد شد. انتخاب ونبلز تصمیمی جسورانه توسط مدیران باشگاه بود و مرد انگلیسی کار دشواری برای به موفقیت رساندن باشگاهی که از انواع مشکلات ساختاری و مدیریتی رنج میبرد و سالها از آخرین قهرمانی اش در اسپانیا میگذشت در پیش داشت و سازگار کردن بازیکنانی که هرگز با سیستم فوتبال انگلیسی بازی نکرده بودند با این سیستم را هم به آن اضافه کنید.
ونبلز با استحکام بخشیدن به خط دفاع تیم و ارائه فوتبالی که از دید عده ای برای بارسا «محتاطانه» بود در تمام رقابت ها حذف تقریبا زودهنگامی رو تجربه کرد اما اتفاق بزرگ در جای دیگری رقم خورد؛ جایی که ال تل و تیمش توانستند با اختلاف ده امتیازی با تیم دوم و تنها ۲۵ گل خورده، پس از ۱۱ سال و آخرین قهرمانی تیم با رینوس میشل بزرگ باری دیگر لالیگا را به نیوکمپ بازگردانند و ماموریت اول را به سرعت و با موفقیت به پایان برسانند.
فصل دوم ونبلز در لالیگا آنطور که باید پیش نرفت و تیم رقابت لیگ را با اختلاف زیادی به رئال مادرید باخت و این قهرمانی مادرید آغازی بر پادشاهی پنج ساله «دستۀ کرکس ها» بر لیگ اسپانیا بود. بارسا به عنوان قهرمان لیگ باید در جام باشگاه های اروپا شرکت میکرد و این اولین حضور آنها در این تورنمنت پس از حذف دردناک تیم رینوس میشل مقابل لیدزیونایتد در نیمه نهایی فصل ۱۹۷۴/۷۵ بود. تیم توانست در یک شانزدهم نهایی اسپارتا پراگ را با قانون گل زده در خانه حریف و در مجموع با نتیجه ۲ - ۲ حذف کند و در مرحله یک هشتم هم این قانون به کمک بارسا آمد و تیم ونبلز توانست با نتیجه مجموعا ۳ - ۳ پورتو را کنار بزنند. در مرحله یک چهارم اما کاتالان ها باید با سد بزرگی به نام یوونتوس جیووانی تراپاتونی، یکی از بهترین تیم های باشگاهی تاریخ فوتبال و قهرمان فعلی اروپا رو به رو میشدند و معدود افرادی شانس زیادی برای صعود بارسا قائل میشدند.
تیم ونبلز توانست با ارائه یک بازی کنترل شده و منظم با نتیجه ۱ - ۰ با گل خولیو آلبرتو در نیوکمپ پیروز شود و حالا آوردگاه دل آلپی تعیین کننده تیم صعود کننده بود. بازی شروع میشود و پس از گذشت سی دقیقه و در میان چهره های بهت زده هواداران ، این استیو آرچیبالد اسکاتلندی است که دروازه بانوی پیر را باز کرده است تا کاتالان ها در کمال شگفتی خود را در نیمه نهایی ببینند. تک گل پلاتینی در ادامه بازی هم دردی از یووه دوا نکرد و شاگردان ال تل مجموعا با نتیجه ۲ - ۱ باید به مصاف گوتبورگِ سوئد در نیمه نهایی میرفتند.
بازی رفت در سوئد برگزار میشد و حالا تیم ونبلز با شکست دادن قهرمان، شانس اول کسب جام باشگاه های اروپا محسوب میشد و تمام حریفان را به لرزه می انداخت. گوتبورگ که با شکست دادن آبریدین به سرمربیگری سر الکس فرگوسن بزرگ به این مرحله رسیده بود، در خانه نمایشی در قواره نیمه نهایی اروپا به نمایش گذاشت و توانست سه بار توپ را از خط دروازه تیم شلخته و کم تمرکز ونبلز که شباهتی به بازی های قبلی نداشت رد کند. دیگر امید چندانی به فینالی که در سویل برگزار میشد وجود نداشت و بارسا نیازمند یک معجزه واقعی بود. خب؟ چه معجزه ای بهتر از نیوکمپ!
کاتالان ها ورزشگاه را روی سر اسکاندیناوی ها خراب کرده بودند و هتریک معجزه آسای پیچی آلونسو در شبی که به گفته خاویر اوروتی دروازه بان بارسلونا بازیکنها صدای یکدیگر را هم نمی شنیدند کار را به ضربات پنالتی کشاند. در نهایت بلوگرانا با درخشش اوروتی و مهار دو پنالتی توسط او توانست به فینال رامون سانچز پیزخوان راه یابد و معجزه رقم بزند!
اگر بخواهیم به تمام جزئیات فینال و اشتباهات بازیکنان و کادر فنی بپردازیم احتمالا به طومار هایی به بلندای «طومار های بحر المیت» نیازمند میشویم بنابراین همین بس که تیم ونبلز با ارائه نمایشی فاجعه بار و وقاحت آمیز در ضربات پنالتی مغلوب استوا بخارست شد و دومین فینال تاریخ کاتالان ها در جام باشگاه های اروپا نیز با شکست مواجه شد و تیم ونبلز توانست در پایان فصل در تمام رقابت های مهم فصل نائب قهرمان شود ( باخت ۱ - ۰ در فینال کوپا دل ری مقابل زاراگوزا و مقام دوم در لیگ و نائب قهرمانی در اروپا! )
کاتالان ها اکنون باید همه چیز را پشت سر میگذاشتند و ادامه میدادند و تلاش کردند این کار را با جذب بازیکنانی چون گری لینه کر آقای گل جام جهانی ۱۹۸۶ و مارک هیوز مهاجم ولزی منچستر یونیاتد انجام دهند، اما بی فایده بود و فصل ۱۹۸۶/۱۹۸۷ بدون هیچ دستاوردی برای ونبلز که به نظر میرسید برای ادامه کار به بن بست خورده به پایان رسید.
ونبلز که در ابتدا با قهرمانی در لیگ محبوب همه شده بود ، در نهایت با حواشی و مشکلاتی که با برخی بازیکنان تیم داشت و بدلیل کسب نتایج ضعیف، در نهایت غربت از سمت خود برکنار شد.
 |
34 - لوئیز آراگونز ( 1987 - 1988 ) :
باشگاه پس از ونبلز به دنبال فردی بود که با فضای فوتبال اسپانیا آشنا باشد و تجربه کار در آنجا را داشته باشد تا بلکه دیگر اثری از برخی مشکلات که ونبلز در تیم با آنها رو به رو شد نباشد. آراگونز که رکورددار بیشترین حضور رو نیمکت تیم های لالیگایی است، پس از کسب افتخارات متعدد با اتلتیکو مادرید توسط جوزپ لوییز نونیز ، رئیس وقت بارسا به سرمربیگری برگزیده شد.
باشگاه که هنوز از مشکلات درون تیمی رنج میبرد، لیگ را در رتبه ششم به پایان رساند و در مرحله یک چهارم نهایی یوفا کاپ، مقابل بایر لورکوزن از دور رقابت ها کنار رفت؛ نتیجه ای فاجعه بار برای آراگونس و تیمش. تنها جامی که بارسا توانست در آن فصل به آن چنگ بندازد کوپا دل ری بود که با برتری ۱ - ۰ مقابل سوسیداد با گل خوزه رامون الکسانکو بدست آمد و آراگونز پس از دوره ای نه چندان پربار باید چمدان هایش را به سوی مقصد دیگری میبست.
در پایان فصل رویداد معروف به هسپریا موتینی رخ داد. در این واقعه بازیکنان تیم به رهبری کاپیتان، خوزه رامون الکسانکو و با حمایت همه جانبه لوییز آراگونز، به دلایل مالی و اخلاقی و ورزشی خواستار برکناری جوزپ نونیز شدند. نونیز اما در نهایت ماندگار شد و چندی پس از این رویداد یوهان کرایف باری دیگر برای نجات تیم ( و صد البته نونیز ) این بار در قامت مربی به باشگاه بازگشت.
 |
35 - یوهان کرایف ( 1988 - 1996 ) :
نونیز با انتصاب کرایف به عنوان مربی، بهترین تصمیم دوران بیست ساله مدیریت خود در بارسا را گرفت. کرایف آمد، ساخت، افتخار آفرید و زمینه ها را برای افتخار آفرینی های بیشتر فراهم کرد؛ دوره ای که الهام بخش بسیاری از بزرگان تاریخ فوتبال است و «تیم رویایی» که به عنوان یکی از بهترین تیم های تمام دوران شناخته می شود.
کرایف مانند دوران بازیگری، در آژاکس با سبک بازی و جام ها و اصلاحات عمیق ساختاری خود غوغا به پا کرد و سپس باری دیگر به پایتخت کاتالونیا نقل مکان کرد.
کرایف یک ویرانه را تحویل گرفت، تیمی که از هم پاشیده بود و نیاز به یک بازسازی اساسی داشت و چه کسی بهتر از یوهان برای اینکار؟ بارسا در فصل اول یوهان چهارده خروجی ( از جمله برند شوستر که به رئال مادرید پیوست !!! ) داشت اما تغییرات کرایف تنها محدود به تیم اول نبود؛ ساختار های قدیمی رده های پایه و لاماسیا همانند تیم اول تغییر یافتند و بازی با سیستم ۳ - ۳ - ۴ و ۳ - ۴ - ۳ در دستور کار مربیان قرار گرفت و حتی نحوه تمرینات با توپ و کادر بدنسازی باشگاه هم به لطف کرایف تغییر کردند. فصل اول یوهان با نائب قهرمانی در لیگ ، حذف از کوپا دل ری با نتیجه سنگین ۴ - ۰ مقابل اتلتیکو ( در مجموع ۷ - ۳ )، باخت در فینال سوپرکاپ اسپانیا مقابل رئال مادرید با نتیجه مجموعا ۳ - ۲ همراه بود و تنها دستاورد اولین فصل مسیح بارساژاکس، قهرمانی در جام برندگان اروپا ( جام در جام اروپا ) با پیروزی ۲ - ۰ مقابل سمپدوریا بود و نخستین جام اروپایی کرایف در بارسا ( پیش از این با آژاکس هم این جام را برده بود ) خیلی زود دشت شد.
بارسا در نقل انتقالات فصل ۱۹۸۹/۹۰ عالی عمل کرد و توانست دو شاه ماهی، یعنی رونالد کومان و میشل لادروپ را به ترتیب از آیندهوون و یوونتوس به خدمت بگیرد. ( هرچند که لینه کر به انگلیس بازگشت )
کرایف سیستم ۳ - ۴ - ۳ الماسی خود را که در آژاکس به آن دست یافته بود در بارسا هم پیاده کرد و حضور یک بازیساز و رهبر ذاتی چون رونالد کومان که بازیسازی را از دفاع آغاز می کرد و در مواقع لزوم توانایی پیشروی با توپ و ارسال پاس های خط شکن را داشت و بازیکنی در کلاس جهانی و نبوغ میشل لادروپ که به گفته فرانز بکن باوئر ، «بهترین بازیکن دهه ۹۰ میلادی» است در موفقیت این سیستم نقش اساسی ایفا می کرد.
در فصل دوم بازیکنان کاملا با سبک بازی فضا محور و مبتنی بر پرسینگ و «توتال فوتبالی» کرایف خو گرفته بودند اما در این فصل هم تیم یوهان نتوانست به سلطه دسته کرکس ها بر لالیگا پایان دهد و لیگ را در رتبه سوم به تمام رساند و حذف زود هنگامی را در جام در جام اروپا تجربه کرد اما در فینال کوپا دل ری و با نتیجه ۲ - ۰ توانست رئال مادرید را مغلوب کند و به عنوان قهرمانی دست یابد. تیم کرایف به عنوان قهرمان جام برندگان اروپا باید مقابل قهرمان جام باشگاه های اروپا، یعنی میلان قدرتمند آریگو ساکی که اغلب به عنوان یکی از پنج تیم برتر تاریخ فوتبال باشگاهی از آن یاد می شود، صف آرایی می کرد. بازی رفت در نیوکمپ با نتیجه ۱ - ۱ و گل های گیلرمو آمور و مارکو فن باستن به پایان رسید و تکلیف عنوان قهرمانی باید در سن سیرو مشخص می شد. تقابل در مربی با فلسفه های مشابه چون آریگو ساکی و یوهان کرایف هر بیننده فوتبالی را به وجد میآورد و این تیم ساکی بود که در کمال شایستگی و با نتیجه ۱ - ۰ با تک گل آلبریکو ایوانی به مقام قهرمانی دست یافت.
هریستو استویچکوف ، مهاجم درنده خو و خوش تکنیک بلغاری که پیش از این در نیمه نهایی جام برندگان اروپا و با زسکا صوفیه بلغارستان، توانسته بود در دو بازی رفت و برگشت مجموعا سه گل وارد دروازه تیم کرایف کند، به خدمت باشگاه در آمد تا یکی از مشکلات تیم در فصل گذشته یعنی فقدان بازیکنی بزرگ برای رهبری خط آتش، برطرف شود.
در فصل سوم کرایف بالاخره توانست به سلطه پنج ساله مادرید بر لالیگا پایان دهد و با اقتدار و اختلاف ده امتیازی با تیم دوم ( اتلتیکو مادرید ) به مقام قهرمانی برسد و استویچکوف تازه وارد به عنوان بهترین بازیکن تیم در راه قهرمانی لیگ نقش به سزایی در این امر داشت و خیلی زود به یک خرید موفق تبدیل شد. بارسا در سوپرکاپ اسپانیا با نتیجه مجموعا ۵ - ۱ مقابل رئال مادرید شکست خورد و در کوپا دل ری مقابل دیگر تیم قدرتمند مادرید، یعنی اتلتیکو ( که از برند شوستر و پائولو فوتری در ترکیب خودش بهره میبرد ) در دو بازی رفت و برگشت و در مجموع ۴ - ۳ حذف شد ( با وجود باخت ۲ - ۰ در نیوکمپ و برد ۳ - ۲ در ویسنته کالدرون با سه بازیکن اخراجی!! ). در جام در جام اما بارسا با گذشتن از سد یوونتوس که بازیکنانی چون روبرتو باجو، توماس هسلر و سالواتوره اسکیلاچی را در میدان داشت توانست به فینال روتردام مقابل منچستریونایتد سر الکس فرگوسن راه یابد. مارک هیوز مهاجم ولزی اسبق باشگاه در دوره تری ونبلز، توانست با دبل در فینال ( که سهمی بزرگ از آن را مدیون کارلس بوسکتس ، گلر بارسا بود ) جام قهرمانی را به منچستر ببرد و شلیک رونالد کومان از روی ضربه ایستگاهی در ده دقیقه پایانی بازی هم دردی از کاتالان ها دوا نکرد و تنها دستاورد فصل سوم کرایف ( غیر از ارائه سبکی زیبا و کم نظیر با هنرنمایی مثلث کومان ، لادروپ و استویچکوف ) قهرمانی در لیگ پس از آخرین بار در ۱۹۸۵ بود.
فصل 1991/92 نقطه عطفی در کارنامه یوهان محسوب می شود. او که پیش از این تبحر خود در بازی گرفتن از جوانان را در هلند نشان داده بود ( که به شکوفایی ستارگانی چون دنیس
برگکمپ منجر شد ) این بار هم در بارسا این کار را تکرار کرد و با بها دادن به استعداد هایی چون پپ گواردیولا و گیلرمو آمور جانی تازه به تیم تزریق کرد. حضور رونالد کومان و لادروپ به عنوان بازیساز های اصلی و شکوفایی گواردیولا در نقش یک رجیستا سبک بازی یوهان را به اوج خود رساند و حضور هریستو استویچکوف در جلوی چنین بازیساز ها و بازیگردان های درجه یکی لرزه به اندام هر حریفی می انداخت. شاگردان کرایف توانستند با گل لحظه آخری خوزه ماری باکرو در پلی آف مقابل کایزرسلاوترن به لیگ قهرمانان صعود کنند و بازیکن باسکی در نقش یک قهرمان برای کاتالان ها ظاهر شد و شانس نخستین قهرمانی اروپا را به بارسلون بخشید. بارسا توانست به فینال ومبلی صعود کند و باید مقابل قهرمان مقتدر و شگفتی ساز ایتالیا ، سمپدوریایی که در حضور یوونتوس، میلان و اینتر توانسته بود به نخستین قهرمانی خود در کالچو دست یابد صف آرایی می کرد. فینال در شرایطی برابر دنبال میشد هرچند که توپ و میدان همانطور که انتظار می رفت در دست شاگردان کرایف بود اما آبی حلقه ای ها از هر فرصتی برای یورش به دروازه بلوگرانا بهره می برد و همانطور که پالیوکا مقابل حملات حریف قدرتمند کاتالان سر خم نکرده بود ، زوبیزارتا هم با چهره ای که به خوبی نمایانگر روحیه باسکی او میشد تسلیم حملات دشمن نشده بود. بارسایی ها آخرین دستور مرد سیگاری را به خوبی در زمین اجرا میکردند ( همانطور که کرایف همیشه می گفت :« بروید و از بازی لذت ببرید » ) اما جنگندگی ایتالیایی ها مثمر ثمر بود و دو تیم توانستد از نود دقیقه طاقت فرسا جان سالم به در ببرند.
فرصت سوزی ها در وقت های اضافه هم ادامه داشت تا اینکه سرانجام رونالد کومان روی یک ضربه ایستگاهی هوشمندانه در دقیقه 111 ، توپ را به تور دروازه پالیوکا چسباند و نخستین جام را به هواداران هدیه داد. بارسا همچنین توانست در هفته آخر و با باخت رئال مادرید مقابل تنریف، از عنوان قهرمانی خود در لالیگا دفاع کند و در سوپرکاپ اسپانیا از سد اتلتیکو مادرید گذشت و به مقام قهرمانی دست یافت و خاطرات حذف زودهنگام در کوپا دل ری در خاطر کمتر کسی باقی مانده بود.
در فصل 1992/93 تیم کرایف افول نسبی را تجربه کرد. در ابتدای نوامبر بارسا با باخت مقابل زسکا مسکو از صعود به لیگ قهرمانان باز ماند و در پلی آف حذف شد اما چندی پس از آن توانست با برتری مقابل اتلتیکو مادرید در فینال سوپرکاپ، به مسیر کسب افتخارات بازگردد هرچند که بارسا در ادامه کوپا دل ری را در نیمه نهایی ( توسط رئال مادرید ) از دست داد و جام بین قاره ای را هم به سائوپائولوی قدرتمند تله سانتانا ( که بازیکنانی چون کافو ، تونینیو سرزو و رای در آن توپ میزدند ) با نتیجه 2 - 1 و دو گل کاپیتان «رای» واگذار کرد. این نتایج موجی از حملات و انتقادات را به سوی کرایف روانه کرد و رسانه ها او به وابسته بودن به چند بازیکن خاص متهم کردند و از خط دفاعی تزلزل پذیر تیم او در بازی های بزرگ انتقاد می کردند. قهرمانی لیگ هم در حال از دست رفتن بود و رئال مادرید تا هفته 37 ام با اختلاف یک امتیاز در صدر سپری می کرد اما باری دیگر تنریف به داد کرایف و تیمش رسید و باخت مادرید در هفته آخر ( همچون فصل گذشته ) جام را به بلوگرانا هدیه کرد.
بارسا پس از نزول تقریبی در فصل گذشته، قاتل کوچک برزیلی، روماریو را از آیندهوون جذب کرد. با توجه به محدودیت های آن زمان لالیگا مبنی بر حضور تنها سه بازیکن خارجی در زمین، یک نفر از میان کومان، لادروپ، استویچکوف و روماریو باید قربانی میشد و نیمکت نشینی را می پذیرفت و انتخاب یوهان کسی جز لادروپ نبود. رابطه کرایف و لادروپ به همین دلیل متزلزل شد و نابغه دانمارکی راه یاغی های گذشته را در پیش گرفت و بارسا را به مقصد مادرید ترک کرد. تیم کرایف که باری دیگر اوج گرفته بود رقبا را به نوبت از دم تیغ برنده توتال فوتبال ناب می گذراند و آنها را تحقیر می کرد و روماریو که نخستین بازی خود را با هتریک مقابل سوسیداد آغاز کرده بود هم در بهترین فرم خود به سر می برد و درخشش او عاملی کلیدی در پیروزی های پر گل و جذاب کاتالان ها بود. ( از جمله دو هتریک مقابل اتلتیکو مادرید و یک هتریک مقابل رئال )
بارسا سوپرکاپ را پس از باخت مقابل رئال مادرید از دست داد و در کوپا هم در مرحله یک چهارم به دست رئال بتیس حذف شد اما توانست به نیمه نهایی لیگ قهرمانان صعود کند؛ جایی که باید به مصاف پورتو با هدایت بابی رابسون میرفت. دژ پورتو درهم شکسته شد و بلوگرانا با قدرت به سمت فینال آتن و مصاف مقابل میلان فابیو کاپلو حرکت می کرد و در این راه هر که مقابل آنها قرار گرفته بود را ویران ساخته بودند. تیم کرایف در شرایطی که توانسته بود هم امتیاز با دپورتیوو لاکرونیا ( به علت تساوی هفته آخری دپور ) به علت برتری در بازی های رو در رو چهارمین عنوان پیاپی لالیگا را از آن خود کند و برنده پیشبینی شده توسط اغلب رسانه ها و مطبوعات بود، با تنها سه روز استراحت و آماده سازی باید پای به فینالی سرنوشت ساز می گذاشت. ( در صورتی که میلان 17 روز وقت برای ریکاوری و آماده سازی داشت!! )
تیم کرایف در کمال شگفتی با نمایش عملکردی فراتر از فاجعه و ثبت سنگین ترین شکست تاریخ لیگ قهرمانان اروپا ( تا زمان شکست 5 بر 0 اینتر مقابل پاریس ) خورد و تیغ انتقادات روانه بزرگ و کوچک تیم شد که در این میان کرایف بیشترین سهم را داشت. رسانه ها از تصمیم کرایف برای نیمکت نشین کردن میشل لادروپ در فینال بسیار انتقاد کردند و او را مقصر تحقیر شدن می دانستند. این باخت در نهایت آغازی برای افول کوتاه مدت بارسا بود و سبب حاشیه های بسیاری برای تیم شد.
روماریو پس از اختلافاتی که با کرایف داشت و ناتوانی باشگاه در کنترل رفتار های خارج از زمینش نهایتا در نیم فصل 1994/95 نهایتا به فلامینگو رفت و این هم دلیلی مضاعف بر ناکامی های دو فصل آخر یوهان بود. دو فصلی که بدون هیچ جامی سپری شد و در پایان فصل 1995/96 با اوج گیری اختلافات کرایف و نونیز و نتایج بد، رئیس باشگاه نامه اخراج مهمترین شخصیت تاریخ باشگاه بارسلونا را امضا کرد.
 |
36 - سر بابی رابسون ( 1996 - 1997 ) :
مرد انگلیسی با کوله باری از تجربه در اقدامی خطیر تصمیم به جایگزینی مردی گرفت که تاریخ کاتالان ها را از نو نوشته بود. تیغ برنده انتقادات از همان ابتدای فصل روانه رابسون و سبک بازی ضد حمله محور او شده بود ( زیرا رسانه و هوادار انتظار بازی مالکیت محور از رابسون داشت ) و همین موضوع باعث شد که بسیاری پروژه مرد انگلیسی را یک پروژه موقتی بدانند.
رابسون اما بی توجه به سیل اخبار منفی تیم را به خوبی مدیریت کرد و توانست با نتایج خود پاسخی کوبنده به همگان بدهد ( هرچند که هواداران هنوز هم سبک گذشته را ترجیح میدادند )؛ تیم او ابتدا توانست با پیروزی مقابل اتلتیکو مادرید به قهرمانی سوپرکاپ دست یابد و در ادامه با گذر از سد رئال مادرید، اتلتیکو مادرید ( با یک کامبک تاریخی در بازی برگشت در نیوکمپ، جایی که در ابتدا بلوگرانا ۳ - ۰ نتیجه را واگذار کرده بود اما در نهایت توانست با نتیجه ۵ - ۴ به نیمه نهایی صعود کند )، لاس پالماس و رئال بتیس در فینال با نتیجه ۳ - ۲ به مقام قهرمانی کوپا دل ری دست یابد.
بارسای رابسون تا نیمه نهایی جام در جام اروپا پیش رفته بود و در این مرحله باید با باتی گل و فیورنتینا مواجه میشد. بازی رفت در نیوکمپ با نتیجه ۱ - ۱ و گل های باتیستوتا و میگل آنخل نادال به پایان رسید و جدال در آرتمیو فرانکی تکلیف فینالیست را مشخص می کرد. آرتمیو فرانکی با گل های فرناندو کوتو و گواردیولا فتح شد و فینال، مصاف با پاریسی بود که دو سال قبل در مرحله یک چهارم لیگ قهرمانان، توانسته بود تیم از هم پاشیده کرایف را حذف کند.
تک گل رونالدو از روی نقطه پنالتی برای پیروزی در جدال سخت و نفس گیر روتردام و قهرمانی کفایت کرد و بابی رابسون توانست اولین جام اروپایی خود را در نخستین ( و آخرین ) فصل خود کسب کند. این عنوان پایانی بر داستان بارسلونا و جام در جام اروپا به عنوان پرافتخار ترین تیم این رقابت ها با چهار عنوان قهرمانی بود.
رونالدو در اواخر فصل و واپسین هفته های لالیگا، برای حضور در کوپا آمریکا بارسا را ترک کرد و چندین بازی در لیگ را از دست داد ( علاوه بر فینال کوپا دل ری که یک روز قبل از فینال کوپا آمریکا برگزار شد ) و بارسا در نبود او هفت امتیاز و به دنبال آن عنوان قهرمانی لیگ را هم با دو امتیاز از دست داد تا رابسون از کسب سه گانه ای تاریخی باز بماند.
سر بابی رفت و لوئیس فن خال جایگزین او شد اما رابسون یک فصل به عنوان عضوی ارزشمند از تیم فنی باشگاه فعالیت کرد تا زمانی که کاتالونیا را به مقصد هلند و آیندهوون بدرود گفت.
 |
37 - لوئیس فن خال ( 1997 - 2000 ، 2002 - 2003 ) :
وقتی لوئیس فن خال در تابستان 1997 به بارسلون آمد، باشگاه در شرایط نا متعادلی قرار داشت. پس از سالهای آخر و پر از تنش کرایف و فصل گذرای ( اما موفق ) بابی رابسون، تیم نیاز به ثبات، ساختار و نتیجه داشت. فن خال که در آژاکس انقلابی به پا کرد و با آن تیم جوان قهرمان اروپا شده بود، مأمور شد تا پروژه ای بلند مدت و نظم محور را در نیوکمپ آغاز کند.
او با خود موجی از بازیکنان هلندی چون رونالد و فرانک دی بوئر، پاتریک کلایورت، فیلیپ کوکو، مایکل ریزیگر و ... را به همراه آورد و همین مسئله باعث شد تا تیم از سوی رسانه ها به «بارسای هلندی» معروف شود. هلندی بد اخلاق با سیستم 3 - 3 - 4 مورد علاقه اش کار را آغاز کرد و توانست به سرعت نتایج مطلوب را بگیرد و در اولین فصل حضور خود، توانست پس از چهار فصل ناکامی در لیگ، این عنوان را بدست آورد و با غلبه بر مایورکا و هکتور کوپر در فینال، کوپا دل ری را دشت کند تا پس از 39 سال و از زمان هلنیو هررا، نخستین دو گانه داخلی باشگاه را بدست آورد. علاوه بر آن بارسای فن خال توانست در سوپرجام اروپا بر دورتموند اوتمار هیتزفیلدِ بزرگ در مجموع دو بازی رفت و برگشت چیره شود و این عنوان با ارزش را به ویترین افتخارات خود اضافه کند و امید ها را برای بازگشت شکوه و فتح اروپا به کاتالونیا برگرداند و تنها ناکامی کاتالان ها در این فصل، شکست در فینال سوپرجام اسپانیا مقابل رئال مادرید و حذفی فاجعه بار در مرحله گروهی لیگ قهرمانان اروپا بود.
فصل 1998 - 99 با قهرمانی مجدد در لالیگا همراه بود و تیم با محوریت ستارگان بزرگی چون ریوالدو، به یکی از قدرتمندترین تیم های اروپا بدل شده بود اما این فصل نیز مانند فصل گذشته در لیگ قهرمانان، ناکامی از راه یابی به مرحله حذفی را به دنبال داشت و برای اولین بار در تاریخ باشگاه، در دو فصل پیاپی حضور در لیگ قهرمانان، کاتالان ها نتوانستند به دور حذفی صعود کنند و هم گروه شدن با دو فینالیست این دوره از رقابت ها نیز از عوامل مهم در رخ دادن چنین فاجعه ای بود. فن خال همانقدر که از نظر تاکتیکی موفق بود، از نظر روانی و ارتباطی با بازیکنان مشکل داشت. سبک مربیگری سخت گیرانه و انعطاف ناپذیر او، به ویژه در مدیریت بازیکنان خلاقی چون ریوالدو، باعث ایجاد تنش هایی دائمی در تیم شده بود.
فصل سوم فن خال بدون هیچ دستاوردی پایان یافت و حذف در نیمه نهایی لیگ قهرمانان مقابل والنسیا و از دست رفتن لالیگا در نهایت منجر شد تا در پایان فصل فن خال استعفای خود را اعلام کند و همچنین در انتهای فصل و با برگزاری انتخابات ریاست باشگاه، جوزپ لوئیز نونیز به دوران 21 ساله حضور خود در کسوت مدیریت باشگاه پایان داد، دورانی پر از افتخار و سختی و مشکلات. اما با تمام اینها نونیز بخاطر دستاورد ها و ساختار مدیریتی که ایجاد کرد ( و هنوز هم اثرات پر رنگش در باشگاه از جمله سیاست دستمزد ها قابل مشاهده است ) احتمالا به عنوان مهمترین مدیر تاریخ باشگاه شناخته می شود.
این پایان کار کسی که به عنوان جانشین کرایف در بارسا شناخته می شد نبود. در سال 2002، پس از ناکامی های پیاپی در مربیگری های بعدی، خوان گسپارت به عنوان مدیر باشگاه باری دیگر از فن خال خواست تا به نیوکمپ بازگردد و هلندی خیلی زود به عنوان عامل اصلی جدایی ریوالدو از باشگاه شناخته شد. دوره دوم اما فاجعه بار بود و تیم تحت هدایت او در نیم فصل 2002 - 03 در رده دوازدهم لالیگا قرار گرفت. همچنین رابطه فن خال همانند دوره اول حضورش با برخی بازیکنان مانند خوان ریکلمه تیره و تار و در نهایت سبب اخراج زود هنگام ( یا دیر هنگام ) او در ژانویه 2003 شد و رادومیر آنتیچِ صرب برای ادامه فصل جایگزین او شد و تیم در نهایت لیگ را در رتبه ششم به اتمام رساند.
با این همه، فن خال در بارسلونا میراثی مهم برجای گذاشت. او ژاوی را به تیم اصلی آورد، جایگاه پویول را به عنوان مدافع فیکس تثبیت کرد، فلسفه تمرین و ساختار باشگاه را بازسازی کرد و نسل جدیدی از ستاره ها را به فوتبال معرفی کرد. او نتوانست مانند کرایف محبوب دل ها شود، اما بی تردید یکی از تأثیرگذار ترین معماران فنی در تاریخ باشگاه بود، مربی ای که در مرز میان نظم و نزاع، تیمی برنده ساخت اما نتواست آن را کنترل کند.
38 - لورنزو سرا فرر ( 2000 - 2001 ) :
وقتی لوئیس فن خال پس از سه فصل موفق در تابستان 2000 بارسلونا را ترک کرد، باشگاه نه تنها به دنبال بازگشت به آرامش، بلکه به دنبال بازسازی رابطه اش با هواداران و بازیکنان نیز بود. مدیران وقت باشگاه به سراغ چهره ای رفتند که سالها در لالیگا اعتبار جمع کرده بود؛ سرا فرر، مربی ای که دوران موفقی در رئال بتیس داشت و شخصیت آرام و متفکر خود را به فوتبال اسپانیا نشان داده بود. در نگاه اول، انتخاب او تصمیمی محافظه کارانه اما منطقی بود. او نه نگاه ایدئولوژیک کرایف را داشت، نه هوش تاکتیکی فن خال و نه کاریزمای بابی رابسون را. اما او کسی بود که در کار با بازیکنان و در محیط های پیچیده، انعطاف و صبوری به خرج می داد. اما مشکل اینجا بود که بارسا دیگر آن تیم آرام و با ثبات نبود. شکست در جذب بازیکنان کلیدی، نبود نقشه تاکتیکی منسجم و فشار بی رحمانه رسانه ها به سرعت دوران سرا فرر را زیر سایه قرار داد. او سعی کرد ترکیبی از بازی مالکانه و ضد حمله بسازد، اما تیم او نه کنترل لازم را داشت و نه ریتم. ریوالدو آزاد گذاشته شد اما اغلب در بازی های بزرگ تنها بود، کلایورت گلزن ثابت قدمی نبود و فقدان رهبری تاکتیکی در میانۀ میدان آشکار بود.
سرا فرر مربی ای نبود که برای مدیریت بحران ساخته شده باشد. در طول فصل، بارها ترکیب تیم را عوض کرد، درحالی که لاماسیا آرام آرام در حال رو کردن پویایی تازه ای بود، او نتوانست نسلی تازه را به شکل ساختار یافته هدایت کند. بارسلونا در لیگ نتایج پرنوسانی گرفت و رتبه ای بهتر از چهارم ( با اختلاف هفده امتیازی تا صدر ) کسب نکرد، در لیگ قهرمانان عملکرد ضعیفی داشت و به لیگ اروپا سقوط کرد تا در نهایت بدست لیورپولِ قهرمان در نیمه نهایی با تک گل گری مک آلیستر از روی نقطه پنالتی حذف شود.
در نهایت سرا فرر پس از دوره ای خلأ مانند، در آوریل 2001 و چند هفته مانده به پایان فصل از سمت خود برکنار شد.
39 - کارلس رکساچ ( 2001 - 2002 ) :
در تاریخ باشگاه بارسلونا نام کارلس رکساچ همراه با واژه هایی همچون «وفاداری»، «دلسوزی» و «مربیِ در سایه» همراه بوده است. اسطوره باشگاه، دستیار سالهای لوئیز آراگونز و یوهان کرایف و فردی که بیش از هرکس دیگری به فلسفۀ بارسا و کرایف نزدیک بود. اما رکساچ برخلاف بسیاری از مربیان دیگر، نه با پروژه ای بلند مدت آمد و نه با جاه طلبی و سر و صدای رسانه ای. او همیشه در لحظات بحرانی و گذرا، از نیمکت دوم به نیمکت اول دعوت می شد.
رکساچ از همان ابتدا تلاش کرد آرامش را به تیم بازگرداند. او به بازیکنانی مانند ژاوی، پویول و ساویولا بیشتر میدان داد و ریتم تمرینات را به مدل تمرینات کرایف نزدیک کرد. سبک بازی تیم روان تر شد و پاس کاری، کنترل توپ و آزادی عمل بازیکنان خلاق دوباره به زمین بازگشت. اما واقعیت این بود که تیم از درون فرسوده شده بود؛ ترکیبی نا متعادل از ستاره های خسته و جوانان ناپخته، بدون رهبری قوی یا ساختار تاکتیکی مستحکم.
در همان مدت کوتاه حضورش، رکساچ نه کار خارق العاده ای کرد و نه فاجعه آفرید. بارسا را از سقوط نجات داد، اما به جایی هم نرساند. تیم در پایان فصل در رده چهارم لالیگا ایستاد و به سختی سهمیه لیگ قهرمانان اروپا را کسب کرد. در اروپا در نیمه نهایی مقابل رئال مادرید شکست خورد و در کوپا دل ری عملکرد ضعیفی به نمایش گذاشت. باشگاه که می دانست دوران رکساچ به پایان رسیده است، به دنبال مربی ای بلند پروازانه تر رفت و در نتیجه، رکساچ با احترام از سمتش کنار گذاشته شد.
در تاریخ بارسا، دورۀ کوتاه مربیگری او شاید به اندازه یک پاورقی به نظر برسد. اما گاهی پاورقی ها، عمق واقعی یک روایت را می سازند. رکساچ، اگرچه هیچ جامی نگرفت، اما چیزی مهمتر را حفظ کرد؛ پیوند باشگاه با هویتی که ممکن بود گم شود.
40 - فرانک رایکارد ( 2003 - 2008 ) :
وقتی فرانک رایکارد در تابستان 2003 هدایت بارسلونا را بر عهده گرفت، باشگاه درست در لبۀ پرتگاه ایستاده بود. چند سال پر آشوب با مربیانی چون فن خال و سرا فرر، نتایج ناامید کننده در اروپا، افول در لالیگا و نا رضایتی عمومی، همگی باشگاهی را بر جای گذاشته بودند که هویتش را از دست داده بود. نه فوتبال کرایفی، نه غرور کاتالان و نه حتی یک جام. بارسا از نظر ورزشی و روانی در بحران بود و رایکارد، مربی ای نه چندان با تجربه و با سابقه ای محدود در تیم ملی هلند، با نظر شخص یوهان کرایف به عنوان ناجی معرفی شد.
رایکارد که پس از رینوس میشل، کرایف و فن خال، چهارمین سرمربی هلندی تاریخ کاتالان ها بود، کارش را بدون هیاهو آغاز کرد. او ابتدا باید اعتماد بازیکنان را جلب می کرد؛ تیمی که ترکیبی از چهره های مستعد اما ناپخته مثل ژاوی، پویول و تیاگو موتا بود و در کنار آنها بازیکنانی با آینده ای مبهم مثل فیلیپ کوکو، کلایورت و ساویولا.
نیم فصل اول 2003 - 04 فاجعه بود. تیم در رده هفتم جدول قرار داشت و نتایج یکی پس از دیگری از دست می رفت و رسانه ها خواستار اخراج فوری رایکارد بودند. با محوری تر شدن نقش رونالدینیو و عهده دار شدن وظایف بیشتری در مرکز زمین و میدان دادن بیشتر به جوانانی چون اینیستا و یک خرید موفق در نیم فصل به نام ادگار داویدز، تیم کم کم جان گرفت. بارسلونا نیم فصل دوم را طوفانی پیش رفت، در نهایت نائب قهرمان لالیگا شد و آمادۀ یک رستاخیز واقعی.
فصل بعد با ورود ستاره هایی چون ساموئل اتوئو، دکو و لودویگ ژولی، بارسا به تیمی واقعی تبدیل شد. ترکیبی از جوانی و تجربه، خلاقیت و تعهد و البته یک مرد جادویی به نام رونالدینیو که فوتبال را با لبخند بازی می کرد. بارسا با فوتبال هجومی، مالکانه و پر شور، لالیگا را با اقتدار فتح کرد و رونالدینیو بخاطر عملکرد فوق العاده خود جایزه توپ طلا را بدست آورد و دومین برزیلی تاریخ بلوگرانا شد ( پس از ریوالدو در 1999 ) که به این مهم دست می یابد.
اما این فقط یک آغاز بود. در فصل 2005 - 06، شاهکار فرانک رایکارد رقم خورد. بارسا هم در لالیگا قهرمان شد و هم دومین عنوان لیگ قهرمانان اروپا در تاریخ خود را بدست آورد. شبی تاریخی در پاریس، برابر آرسنال آرسن ونگر، بارسا ابتدا یک گل عقب افتاد اما اخراج ینس لمن دروازه بان آلمانی آرسنال ورق را برگرداند و کاتالان ها با گل های اتوئو و بلتی رستگار شدند. در آن فصل، تیم رایکارد زیبا بازی می کرد، قاطع پیروز می شد و محبوبیتی جهانی بدست آورد. نیوکمپ دوباره پر از امید و افتخار شده بود.
اما مثل بسیاری از داستان های شیرین فوتبال، دوران طلایی رایکارد نیز عمر بلندی نداشت. در فصل های بعدی، چالش های درون تیمی شروع شد، رونالدینیو افت کرد و رابطه اش با باشگاه تیره شد. بارسا در فصول بعدی جامی نگرفت و در اروپا شکست خورد و در نهایت باشگاه تصمیم گرفت در تابستان 2008 پروژۀ جدیدی را آغاز کند. رایکارد در سکوت رفت. نه اخراجش جنجالی بود، نه وداعش دراماتیک. اما هواداران حتی با گذشت سالها از او به نیکی یاد کردند. مردی که تیمی بی روح را به قهرمان اروپا تبدیل کرد. کسی که آرامش آورد، استعداد ها را شکوفا کرد، به ژاوی و اینیستا اعتماد کرد و نقطه شروع عصری طلایی به نام بارسای گواردیولا را بنا گذاشت. مهمتر از همه، فرانک رایکارد کسی بود که به لیونل مسی اجازه داد اولین بازی اش را برای بارسا انجام دهد و چه میراثی بالاتر از این؟
41 - پپ گواردیولا ( 2008 - 2012 ) :
در تابستان سال 2008، وقتی پپ گواردیولا به عنوان سرمربی تیم اول بارسلونا معرفی شد، تصمیم باشگاه مثل یک قمار به نظر می رسید. مردی جوان، بی تجربه در مربیگری سطح بالا، کسی که تنها یک فصل در تیم دوم بارسلونا فعالیت کرده بود، حالا مسئولیت تیمی را بر عهده می گرفت که ستاره هایی بزرگ، انتظاراتی عظیم، و زخمی از ناکامی های متوالی داشت. اما تاریخ به زودی نشان داد که این تصمیم نه یک قمار، بلکه آغاز یکی از شگفت انگیز ترین دوران های فوتبال مدرن بود.
گواردیولا در سکوت و با وسواس وارد شد. اولین تصمیم هایش ساده اما پرمعنا بودند؛ کنار گذاشتن رونالدینیو، دکو و اتوئو ( که بعد ها با دخالت مدیر باشگاه، خوان لاپورتا ماندنی شد)، تمرکز بر نظم، فروتنی و انضباط تیمی. پپ فلسفه ای روشن داشت؛ تیم باید با توپ زندگی کند، آن را به گردش درآورد، فضا بسازد و حریف را با پاس کاری های بی وقفه خسته کند. برای پپ، فوتبال نه جنگ بود و نه تجارت، بلکه بیانی شاعرانه از هماهنگی و فهم.
در همان فصل اول تیم او همه چیز را فتح کرد؛ لالیگا، کوپا دل ری و لیگ قهرمانان اروپا. در فینال رم، منچستریونایتد فرگوسن را با بازی ای به مراتب برتر مغلوب کرد. رئال را در لیگ تحقیر کرد و در فینالی پر گل جام کوپا دل ری را از چنگ اتلتیک بیلبائو ربود. آندرس اینیستا، ژاوی هرناندز، سرخیو بوسکتس، جرارد پیکه والبته لیونل مسی ستاره هایی بودند که تحت فرمان گواردیولا به اوج رسیدند. تیم او شبیه هیچ تیمی نبود؛ ترکیبی از کنترل کامل توپ، فشار بی امان بدون توپ و حرکتی چون رقص در فضا.
در سالهای بعد، تیم گواردیولا به تکرار موفقیت ادامه داد؛ قهرمانی های پیاپی در لالیگا، جام باشگاه ها و سوپرجام ها و البته شاهکار تاکتیکی در بازی های تاریخی 5 – 0 در لیگ و نیمه نهایی لیگ قهرمانان 2011 مقابل رئال مادرید ژوزه مورینیو. در آن دیدار، بارسا آن قدر بر بازی مسلط بود که حتی دشمنانش ایستاده تشویقش کردند. در فینال همان فصل، بارسا یکبار دیگر منچستریونایتد را شکست داد، این بار در ومبلی، با نمایشی که سر الکس تنها توانست آن را تحسین کند.
اما مانند همۀ داستان های بزرگ، پایان نیز فرا رسید. فشار روانی، انتظارات بی وقفه و کم رنگ شدن انگیزه در رختکن باعث شد تا در پایان فصل 2011 - 12، پپ اعلام کند که کناره گیری خواهد کرد. آخرین جامش کوپا دل ری بود، اما آنچه از او باقی ماند، چیزی فراتر از جام ها بود. پپ گواردیولا باشگاهی را که از نظر فلسفی مردد و پراکنده بود، تبدیل به نماد جهانی یک شیوۀ خاص بازی کرد. در بارسا او از بازیکنانی متوسط ستاره ساخت و ستاره ها، افسانه. لیونل مسی در دوران او به هیولایی بی حد و مرز تبدیل شد و فوتبال تحت هدایت او، شکلی گرفت که پیش تر فقط در ذهن های آرمان گرا تصور می شد.
در تاریخ باشگاه نام هایی مانند کرایف، مسی و گواردیولا فقط مربی یا بازیکن نبودند. آن ها زبان و روح باشگاه بودند. پپ، میراث دار کرایف و معمار عصر طلایی بارسا شد و چه کسی میتواند انکار کند که در اوج دورانش، تیم او نزدیک ترین چیز به کمال در دنیای فوتبال بود؟
42 - تیتو ویلانووا ( 2012 - 2013 ) :
گاهی سرنوشت، داستان هایی را می نویسد که نه قهرمانش در پی شهرت بوده، نه برای مبارزه آمدهف اما در میان سختی، تبدیل به نمادی ماندگار از اراده و وفاداری می شود. تیتو ویلانووا، یکی از همان قهرمان ها بود. مردی که سالها در سایه ایستاده بود، ناگهان در صحنۀ اصلی فوتبال جهان، سنگین ترین مسئولیت را بر دوش کشید؛ جانشینی پپ گواردیولا در باشگاه بارسلونا، درست پس از پایان یکی از باشکوه ترین دوران های تاریخ این باشگاه.
تیتو دستیار مورد اعتماد پپ، همانقدر که آرام بود، دقیق هم بود. در تمام چهار فصل طلایی گواردیولا، او مغز دوم نیمکت بود؛ کسی که تمرینات را طراحی می کرد، ساختار تاکتیکی را می چید، بازی حریفان را تحلیل می کرد و لحظه به لحظه در روند تیم تأثیر داشت. مأموریت او بسیار دشوار بود؛ حفظ موفقیت در تیمی که همه چیز را برده بود، مدیریت رختکنی مملو از شخصیت های بزرگ، رو به رویی با فشاری عظیم و در عین حال وفادار ماندن به فلسفۀ بارسلونا. تیتو تیم را تغییر نداد، اما به آن روحیه تهاجمی تری بخشید. آمار پاس حفظ شد اما سرعت گردش توپ بیشتر شد، بازیکنان آزادی بیشتری در فاز حمله داشتند و مسی، در فرم شگفت انگیز خود، به تنهایی تیم را به جلو می برد.
فصل 2012 - 13 از نظر آماری یکی از بهترین فصول تاریخ باشگاه بود. بارسلونا با کسب 100 امتیاز در لالیگا، در کنار رئال مورینیو در فصل قبل، رکوردی تاریخی ثبت کرد. مسی، با زدن 46 گل در لیگ همچنان بی رقیب بود. تیتو توانست تیم را از نظر روانی بازسازی کند، بعد از آنکه باخت در نیمه نهایی لیگ قهرمانان مقابل چلسی در فصل گذشته، روحیه تیم را تخریب کرده بود. ما در همان فصل، چیزی فراتر از تاکتیک و فوتبال بر داستان تیتو سایه انداخت. سرطان گلوی او عود کرد. برای درمان، ویلانووا ناچار شد چندین هفته تیم را ترک کند و به نیویورک برود. در غیاب اوف خورده ریز های ساختار تیم فرو ریخت. بازیکنان نگران بودند، تیم بدون رهبر بود و فشار رسانه ها بر بازگشت او افزایش یافت. تیتو با بدنی خسته اما روحیه ای مقاوم، بازگشت. در کنار زمین ایستاد، تیمش را هدایت کرد و لالیگا را فتح کرد؛ در حالی که خودش با مرگ دست و پنجه نرم می کرد.
در اروپا، بارسا برابر بایرن مونیخ یوپ هاینکس، یکی از سنگین ترین شکست های خود را تجربه کرد؛ حذف با نتیجه مجموع 7 - 0 در نیمه نهایی لیگ قهرمانان. برخی آن را به غیبت ذهنی و فیزیکی تیتو ربط دادند؛ تیمی که بی رهبر بود و نای مبارزه نداشت. اما در لالیگا تیم تا آخر جنگید و در پایان فصل، قهرمانی ای بدست آمد که بیشتر از آنکه تاکتیکی باشد، انسانی بود. تیتو در سخت ترین شرایط تیم را سرپا نگه داشت. در تابستان 2013، باشگاه اعلام کرد که تیتو برای ادامۀ درمان سرطان، از سمت خود استعفا داده است. تصمیمی سنگین و تلخ؛ نه فقط برای هواداران، بلکه برای بازیکنانی که در طول فصل، هم به عنوان مربی و هم به عنوان یک انسان، به او وابسته بودند.
و یک سال بعد، در آوریل 2014، خبر رسید. تیتو ویلانووا درگذشت. باشگاه، شهر، فوتبال و همۀ هوادارانش در سکوت فرو رفتند. مردی که هیچ گاه به دنبال ستاره شدن نبود، با مرگی غم انگیز، به قلب تاریخ بارسا رفت. مراسمی برگزار شد، بازیکنان سابقش اشک ریختند و نیوکمپ برای اولین بار، بخاطر مرد بی ادعا در سکوت فرو رفت.
43 - جراردو " تاتا " مارتینو ( 2013 - 2014 ) :
انتخاب تاتا مارتینوی آرژانتینی در تابستان 2013 به عنوان سرمربی بارسلونا، نه تصمیمی از روی جاه طلبی بود و نه نتیجۀ برنامه ریزی بلند مدت. این انتخاب از دل یک وضعیت غیرعادی زاده شد. پس از کناره گیری تیتو زمان کم بود و جهان بهت زده، شاهد یک تصمیم غیر منتظره بود؛ تاتا مارتینو، بی تجربه در اروپا اما محترم در آمریکای جنوبی، به نیوکمپ آمد.
در ظاهر، مارتینو همۀ ویژگی های مورد انتظار را داشت. شاگرد فکری و فوتبالی مارسلو بیلسا بود، فوتبال هجومی را دوست داشت، نظم تاکتیکی را می ستود و از خانواده ای بود که ژن فوتبال در آن جاری بود. گفته شد که خود لیونل مسی، این انتخاب را توصیه کرده. اما فراتر از هر ظاهری، مارتینو وارد باشگاهی شد که از نظر روانی در بحران و از نظر رسانه ای، در کانون طوفان بود. او فصل را فوق العاده آغاز کرد و تیم تحت هدایت او در 24 بازی ابتدایی در تمام رقابت ها شکست نخورد و در نیم فصل نخست صدرنشین لالیگا بود. اما زیر پوست این آرامش، شکی عمیق شکل گرفته بود؛ آیا این بارسا همان تیم گواردیولا و تیتو است؟ آیا سبک بازی تغییر کرده؟ آیا فلسفه زیر سوال رفته؟
مارتینو گاهی ترکیب ها را تغییر می داد، از مالکیت مطلق فاصله می گرفت، به ضدحمله بها می داد و گاه از بازی مستقیم استفاده می کرد. هواداران به گردش بی پایان توپ، فشار بالا و کنترل تمام و کمال میدان عادت کرده بودند. حالا تیم گاهی توپ را زودتر به مسی می رساند، مالکیت کمتری داشت و بیشتر به نظر می رسید که به ستاره ها وابسته است، نه به ساختار. با این حال، تیم مارتینو تا هفته آخر لالیگا در کورس باقی ماند. در کوپا دل ری، بارسا به فینال رسید. در لیگ قهرمانان با شکست مقابل اتلتیکو مادرید در یک چهارم نهایی، حذف شد، شکستی که شاید لحظه فروپاشی ذهنی تیم بود. اتلتیکوی سیمئونه، با سازمان دهی دفاعی بی نظیر و فشار فیزیکی مداوم، نشان داد که بارسای مارتینو به سختی می تواند کنترل مطلق گذشته را بازیابد.
در فینال کوپا دل ری، شکست 2 - 1 مقابل رئال مادرید، با گل انفرادی بی رحمانۀ گرت بیل که از کنار خط دوید و توپ را وارد دروازه کرد، زنگ پایان فصل را به صدا در آورد. و در آخرین بازی لالیگا، تیم برای قهرمانی فقط به برد خانگی مقابل اتلتیکو نیاز داشت، اما بازی 1 - 1 شد. در نیوکمپ، بارسا جام را از دست داد. فصل با سفره ای خالی از جام تمام شد. تیمی که می توانست سه گانه بگیرد، در هیچ یک موفق نشد. در پایان، مارتینو بدون جنجال رفت. فقط رفت، در سکوتی شبیه آمدنش. کسی نه دشمنش بود، نه هوادار دو آتشه اش. کسی از او نمی خواست پپ باشد، اما کسی هم تحمل انحراف از مسیر را نداشت.
44 - لوئیز انریکه ( 2014 - 2017 ) :
دورۀ پساگواردیولا با مربیانی چون تیتو، تاتا و جدال های مدیریتی ( مانند حواشی خرید نیمار و ماجرا های ساندرو راسل، رئیس باشگاه )، باشگاه را از نظر ساختار و هویت تکان داده بود. حالا بازگشت به مسیر قهرمانی لازم بود؛ نه با فلسفه بافی، نه با وعده های بلند پروازانه، بلکه با عمل گرایی، صلابت و بازسازی.
در این شرایط، لوئیز انریکه آمد. یکی از محبوب ترین بازیکنان سابق باشگاه، مربی سختگیر اما آشنا با رختکن، کسی که هم لاماسیا را می شناخت و هم فضای رسانه ای کاتالونیا. تجربۀ مربیگری در بارسا ب و رم به او آموخته بود که اقتدار را باید ساخت، نه مطالبه کرد. او با موجی از خرید های کلیدی کارش را آغاز کرد؛ ایوان راکیتیچ برای استحکام میانه، ترشتگن و براوو برای دروازه و مهمتر از همه، لوئیس سوارز برای تکمیل مثلثی که قرار بود به زودی جهان را فتح کند.
شروع فصل 2014 - 15 پر نوسان بود. سوارز دیر به تیم اضافه شد و نتایج ضد و نقیض شدند. در یک مقطع حتی رسانه ها خبر از اختلاف جدی انریکه با مسی دادند. اما از ژانویه 2015، همه چیز عوض شد. مثلث مسی - سوارز - نیمار به اوج رسید، خط میانی با ژاوی، اینیستا، راکیتیچ و بوسکتس به توازن کامل رسید و بارسا با ترکیبی از قدرت، خلاقیت و ضد حمله های برق آسا در کنار مالکیت، تیمی ساخت که با دوران گواردیولا متفاوت بود، اما به همان اندازه خطرناک.
بارسا در آن فصل سه گانه را کامل فتح کرد. در مسیر قهرمانی اروپا، تیم هایی چون منچستر سیتی، پاریس سن ژرمن، بایرن مونیخ و یوونتوس را شکست داد. این تیم دیگر تیکی تاکای کرایفی نبود؛ حالا بارسا تیمی بود با سرعت، انعطاف و شمشیر برنده در خط حمله. در دو فصل بعدی هم تیم انریکه قوی ماند. در فصل 2015 - 16، بارسا دبل داخلی ( لالیگا و کوپا دل ری ) را بدست آورد اما در اروپا، بازهم مانند دو فصل قبل مقابل اتلتیکوی سیمئونه حذف شد. فصل 2016 - 17 با فراز و فرود همراه بود، اما با وجود کسب هیچ جامی، لحظات افسانه ای خود را داشت؛ مانند کامبک تاریخی مقابل پاریس سن ژرمن در نیوکمپ، جایی که بارسا شکست 4 - 0 در بازی رفت را با برد 6 - 1 کرد. معجزه ای که هنوز هم در تاریخ فوتبال مثال زدنی است.
با این حال، فشار رسانه ای و اختلافات درون باشگاه باعث شد انریکه در پایان فصل سوم خود، از سمتش کناره گیری کند. مردی که با افتخاراتی همچون دو لالیگا، سه کوپا دل ری، یک لیگ قهرمانان اروپا و خاطراتی پرشور، بارسا را ترک کرد.
انریکه بیشتر شبیه یک فرمانده بود تا یک فیلسوف؛ ساده، جنگنده و انعطاف پذیر. تیمش شاید به اندازه بارسای پپ شاعرانه نبود، اما واقع گرایانه بود. در میان فشار، حاشیه، ستاره ها و توقعات، او تیمی ساخت که نه تنها برنده بود، بلکه در بزنگاه ها، جذاب و مهیب هم بود.
45 - ارنستو والورده ( 2017 - 2020 ) :
انتصاب والورده به عنوان مربی بیش از آنکه تصمیمی هیجان انگیز باشد، معقول و محتاطانه بود. او در بیلبائو کارنامه ای قابل احترام داشت؛ تیمی منسجم، واقع گرا، بدون ستاره های بزرگ اما با ساختار تاکتیکی روشن.
او نه مثل پپ کاریزماتیک بود و نه مثل انریکه آتشین. اما شاید برای بارسایی که به دنبال عبور از دوران پسا انریکه بود، مردی آرام با ذهنی منظم و محافظه کار، چیزی بود که برای بازگشت به ثبات نیاز داشت. اما شرایط از همان ابتدا علیه او بود. خیلی زود شوک بزرگی تیم را لرزاند؛ نیمار به پاریس سن ژرمن فروخته شد. انتقالی که نه تنها ساختار فنی تیم را مختل کرد، بلکه از نظر روانی هم فضای رختکن را به هم ریخت. بارسا با صرف هزینه های هنگفت، بازیکنانی چون عثمان دمبله و بعد تر فیلیپه کوتینیو را جذب کرد، اما جای خالی نیمار، هم در زمین و هم در ذهن هواداران، پر نشد.
با این حال والورده به سرعت تیم را منسجم و کارآمد کرد. ترکیب 2 - 4 - 4 را جایگزین 3 - 4 - 4 کرد و ساختاری دفاعی تر بنا نهاد. بارسا دیگر تیم غوغا کننده دوران پپ و انریکه نبود، اما تیمی بود که می برد. در فصل اول، لالیگا را با فاصله ای چشمگیر فتح کرد، کوپا دل ری را با برد 5 - 0 مقابل سویا از آن خود کرد و تا مدت ها بدون شکست باقی ماند. اما در لیگ قهرمانان فاجعه ای بزرگ رقم خورد؛ حذف شوکه کننده مقابل رم با نتیجه 3 - 0 در المپیکو، پس از برد 4 - 1 در نیوکمپ. فصلی که می توانست با سه گانه تمام شود، با حسرتی بزرگ پرونده اش بسته شد.
فصل 2018 - 19، تیم همچنان در لالیگا مقتدر بود. با درخشش مسی، بارسلونا بازی ها را یکی پس از دیگری برد. در لیگ قهرمانان بارسا با عبور از یونایتد به نیمه نهایی رسید و در بازی رفت مقابل لیورپول، با نتیجه 3 - 0 پیروز شد. اما بازی برگشت، بدل به تکرار یک کابوس حتی سنگین تر شد. لیورپول در آنفیلد، در شبی جادویی و دراماتیک، بارسا را 4 - 0 شکست داد و حذف کرد. بازهم والورده، با تیمی که ظاهرا در آستانه قهرمانی بودف فرو ریخت. در فینال کوپا دل ری، شکست 2 – 1 مقابل والنسیا تیر خلاصی بود. دو لالیگای متوالی، اما با طعمی تلخ. تیمی که همیشه نزدیک قله بود، اما در آخرین لحظه سقوط می کرد.
در فصل سوم، باشگاه بالاخره تسلیم فشار افکار عمومی، رسانه ها و هواداران شد. با وجود صدرنشینی در لالیگا، والورده در ژانویه و پس از شکست مقابل اتلتیکو مادرید در سوپرجام اسپانیا، اخراج شد.
ارنستو والورده مربی جام آور بود، اما نه مربی شور و رویا. تیمش می برد، اما نمی درخشید. ساختار داشت، اما روح نداشت. او تیم را از دوران پر آشوب پس از انریکه بیرون آورد، اما هرگز نتوانست روح بارسایی فوتبال را به آن برگرداند. در نهایت، کیکه ستین جانشین او شد. او در اولین کنفرانس مطبوعاتی اش گفت :« دیروز در دهکده مان با گاو ها راه می رفتم، امروز در اینجا هستم. ولی باورم به فوتبال تغییر نکرده.»
اما چیزی که ستین در ذهن داشت، با واقعیتی که در نیوکمپ همگان شاهدش بودند، فاصله ای بزرگ داشت. عملکرد فنی تیم از همان ابتدا ناپایدار بود. هرچند تلاش برای بازگرداندن مالکیت دیده می شد، اما تیم نه فشار دفاعی داشت، نه هماهنگی خطوط و نه انرژی لازم برای سبک پرفشار. نتایج هم یاری اش نکردند. در لالیگاف رئال مادرید پس از شروع مجدد لیگ در دوران کرونا، پیش افتاد. در کوپا دل ری تیم با شکست مقابل بیلبائو حذف شد. تنها چیزی که باقی ماند، لیگ قهرمانان بود. جایی که پس از گذر از مرحلۀ گروهی، تیم در یک هشتم نهایی ناپولی را کنار زد.
اما همه چیز در یک شب فرو ریخت، شبی در لیسبون. بارسلونا 2 - 8 بایرن مونیخ. شبی که فوتبال اروپا مات و بارسا تحقیر شد. شبی که نه تنها پایان ستین، بلکه پایان یک نسل بود. بایرن با قدرت، سرعت و بی رحمی کامل، بارسا را تکه تکه کرد؛ تیمی که نه تاکتیک داشت، نه نظم و نه حتی روح. ستین برای همیشه کنار گذاشته شد و مردی که آمده بود فلسفه را بازگرداند، خودش قربانی همان فلسفه شد.
46 - رونالد کومان ( 2020 - 2022 ) :
در تاریخ باشگاه بارسلونا، رونالد کومان جایگاهی استثنایی دارد. مردی که با گل زیبایش در فینال ومبلی 1992، کاتالان ها را به اولین قهرمانی اروپاییشان رساند و به عنوان یک مدافع، یکی از بهترین و باهوش ترین بازیکنان دورۀ کرایف بود. اما وقتی او در تابستان 2020 به عنوان مربی به نیوکمپ بازگشت، آن گذشتۀ طلایی بیشتر شبیه باری سنگین روی شانه هایش شد تا سرمایه ای برای نجات باشگاه.
کومان در بدترین زمان ممکن به تیم آمد. دوران پر از شکست کیکه ستین، تحقیر تاریخی مقابل بایرن مونیخ، جدایی جنجالی بارتومئو، بحران اقتصادی و مدیریتی و در نهایت بحران شخصیتی یک نسل، همگی مجموعه ای بودند که هر مربی ای را زمین می زدند، حتی یک اسطوره. او اما بدون ترس آمد. در اولین تصمیم مهم، لوئیس سوارز را کنار گذاشت و تلاش کرد رختکن را بازسازی کند. او به جوانانی چون پدری، آنسو فاتی، آرائوخو و نیکو گونزالس میدان داد و ساختار تیم را به 1 - 3 - 2 - 4 تغییر داد. تلاشش برای تغییر نسل قابل احترام بود، اما در اجرا، تیم همچنان از تعادل دور بود. کومان نه کرایف بود و نه گواردیولا؛ او مربی ای بود بین سنت و عملگرایی، با تاکتیک هایی که گاهی ساده و قابل پیشبینی بودند.
در فصل 2020 - 21، بارسا در لیگ نوسانی ظاهر شد، اما در نیمۀ دوم فصل اوج گرفت. فتح کوپا دل ری با نمایشی خیره کننده در فینال مقابل اتلتیک بیلبائو مهمترین دستاورد کومان بود. تیم با درخشش پدری و مسی، شور تازه ای یافت اما در اروپا، حذف برابر پاریس سن ژرمن و در لالیگا، از دست رفتن قهرمانی در هفته های آخر، ضعف های تیم را آشکار کرد. در فصل دوم اما، همه چیز به سرعت فرو پاشید. مهمترین ضربه در تابستان 2021 وارد شد؛ لیونل مسی، قلب تیم، به دلیل بحران مالی باشگاه، جدا شد. این شوک هم تاکتیکی بود و هم عاطفی. بارسا بدون مسی دیگر هرگز مثل قبل نبود. کومان هم نتوانست تیم را دوباره سازمان دهی و کنترل رختکن را حفظ کند. در نهایت در اکتبر2021، در هفته یازدهم لیگ و پس از شکست مقابل رایو وایکانو، کومان اخراج شد. پایان کارش نه با احترام، که با تلخی و بی اعتمادی دو طرفه همراه شد.
47 - ژاوی هرناندز ( 2022 - 2024 ) :
وقتی ژاوی در نوامبر 2021 این بار در کسوت مربی به نیوکمپ بازگشت، همه چیز بوی نوستالژی می داد. مردی که محصول لاماسیا بود، یکی از رهبران دوران طلایی پپ و تجسم زندۀ فلسفه فوتبال بارسلونا. بازگشت او روی نیمکت بیش از آنکه انتصاب یک مربی باشد، یک بیانیه بود؛ بازگشت به ریشه ها و به هویت. اما از همان روز اول، مشخص بود که ژاوی وارد میدانی شده که بسیار پیچیده تر از خاطرات شیرین گذشته است.
تیمی که به او سپرده شد، شکسته بود. بارسا پس از خروج مسی با مشکلات مالی عمیق، رختکنی بی انگیزه و تیمی نا متوازن وارد فصل شده بود. کومان اخراج شده بود، نتایج ضعیف بود و هیچ هویتی در زمین دیده نمی شدو ژاوی با صداقت و اعتماد به نفس ذاتی اش، پذیرفت که تیم را در میانۀ بحران بازسازی کند. او در ابتدا سعی کرد ساختار فنی تیم را ترمیم کند؛ بازگرداندن قواعد تمرینی دوران بازی اش، بالا بردن خط دفاع و میدان دادن به جوانان. ستاره هایی مانند پدری، گاوی، آرائوخو، بالده و یامال از دل این فلسفه شکوفا شدند. در بازار نقل و انتقالات، ژاوی و مدیریت برای نجات تیم از بحران، ترکیبی زا جوانان و باتجربه ها را جذب کردند؛ لواندوفسکی، کانسلو، ژائو فلیکس، کسیه، رافینیا، کریستنسن و گوندوگان.
اولین فصل کامل ژاوی، به شکلی باورنکردنی موفقیت آمیز از آب در آمد. بارسا با ساختاری مستحکم، بازی های خارج از خانه را یکی پس از دیگری با کلین شیت برد. تیم، اگرچه در اروپا شکست خورد و زود حذف شد، اما در لالیگا با اقتدار قهرمان شد. 26 گل خورده در کل فصل، رکوردی دفاعی بود که از باشگاهی چون بارسا انتظار نمی رفت. ژاوی نشان داد که می تواند عمل گرا باشد؛ تیمی بسازد که اگر تیکی تاکا در اختیارش نیست، بتواند با ساختار دفاعی و حملات کم تعداد، برنده باشد.
اما در فصل 2023 - 24، ورق برگشت. بارسا در زمین ناپایدار ظاهر شد. بازیکنان کلیدی افت کردند، لواندوفسکی گل های فصل قبل را تکرار نکرد، سیستم چرخشی ژاوی بار ها نا کارآمد ظاهر شد و درگیری های تاکتیکی، روانی و مدیریتی، دوباره تیم را دچار بحران کرد. در لیگ قهرمانان، حذف مقابل پاریس سن ژرمن با نتیجه ای دردناک، امید های اروپایی را نقشه بر آب کرد. در لالیگا، تیم فاصلۀ زیادی با رئال مادرید گرفت. ژاوی ابتدا در اواسط فصل اعلام کرد که در انتهای فصل می رود؛ تصمیمی احساسی که مورد حمایت بخشی از هواداران قرار گرفت. اما مدتی بعد، با اصرار مدیریت، تصمیم به ماندن گرفت. تصمیمی که تنها چند هفته پایدار بود و ژاوی در روز های پایانی فصل از سمتش کنار گذاشته شد.
ژاوی مربی ای بود که شجاعانه پا در میان گذاشت، تیمی بی روح را زنده کرد، ستاره هایی جدید ساخت و لالیگا را به نیوکمپ بازگرداند. اما در نهایت، زیر فشار انتظارات، بحران مالی، افت ستاره ها و عدم ثبات تاکتیکی، نتوانست تیمی بسازد که واقعا مال خودش باشد.